eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
287 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
😟 ☆ ♡ 🔵 وقتی ما در پادگان مریوان بودیم، بنی‌صدر سفارش کرده بود که به ما مهمات ندهند! آن زمان فرمانده کل قوا بود و دستور داد که به بچه‌های پاسدار مهمات ندهند. اصلاً بچه‌های پاسدار را قبول نداشت. یادم هست یک‌دفعه به پادگان رفتیم و با سرهنگ نخعی درگیر شدیم. آقای سرهنگ جمالی را به مریوان فرستاده بود که بین ارتش و سپاه هماهنگی ایجاد کند. آن موقع صادق نوبخت شهید شده بود و به بچه‌ها گفته بودم کارها را به من بگویید. جمالی که رسید، گفت: «چه شده؟» گفتم: «ما مهمات می‌خواهیم. به ما نمی‌دهد و دری‌وری هم می‌گوید.» گفت: «تو این آکله [یعنی ] را ببر، هرچه می‌خواهید خودم به شما می‌دهم.» البته دعوای زرگری بود و یک درگیری جدی نبود. رفتم درِ گوش گفتم: «مهمات درست شد.» گفت: «درست شد؟ پس برویم.» بعد رو به سرهنگ نخعی گفت: «حواست باشد که دیگر پررو نشوی و از این حرف‌ها نزنی. ما برای حق آمده‌ایم که بجنگیم.» ولی کار به جایی رسید که ارتشی‌ها هم فرماندهی احمد را پذیرفتند. صلابت احمد این فرصت را به آنها داد که درکش کرده و او را قبول کنند. بارها اتفاق افتاده بود که جمالی در جلسه‌ای گفت: «احمد را نه می‌شود دور انداخت و نه می‌شود تحملش کرد. این آکله اگر نباشد، هیچی درست نیست. وقتی که می‌آید، زندگی می‌آید.» سرهنگ جمالی الآن در آمریکاست. تحصیل‌کرده‌ی آنجا بود. من با گوش‌های خودم این را شنیدم. پشت سرش به او «آکله» می‌گفت. می‌خندید و می‌گفت: «این آکله را از این محل ببر، من هرچه بخواهی به تو می‌دهم.» را دوست داشت. می‌گفت: «بدون او منطقه روی آرامش نمی‌بیند. اگر او نباشد، انگار هیچ‌کس نیست.» ☆ ♡ - به روایت سردار حاج‌رضا غزلی؛ از نیروهای اطلاعات-عملیات سپاه مریوان، برگرفته کتاب بسیار جذاب و خواندنی ، صفحات ۱۳۳ و ۱۳۴ کتاب. ✔ 🌸 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
😟 ☆ ♡ 🔵 وقتی ما در پادگان مریوان بودیم، بنی‌صدر سفارش کرده بود که به ما مهمات ندهند! آن زمان فرمانده کل قوا بود و دستور داد که به بچه‌های پاسدار مهمات ندهند. اصلاً بچه‌های پاسدار را قبول نداشت. یادم هست یک‌دفعه به پادگان رفتیم و با سرهنگ نخعی درگیر شدیم. آقای سرهنگ جمالی را به مریوان فرستاده بود که بین ارتش و سپاه هماهنگی ایجاد کند. آن موقع صادق نوبخت شهید شده بود و به بچه‌ها گفته بودم کارها را به من بگویید. جمالی که رسید، گفت: «چه شده؟» گفتم: «ما مهمات می‌خواهیم. به ما نمی‌دهد و دری‌وری هم می‌گوید.» گفت: «تو این آکله [یعنی ] را ببر، هرچه می‌خواهید خودم به شما می‌دهم.» البته دعوای زرگری بود و یک درگیری جدی نبود. رفتم درِ گوش گفتم: «مهمات درست شد.» گفت: «درست شد؟ پس برویم.» بعد رو به سرهنگ نخعی گفت: «حواست باشد که دیگر پررو نشوی و از این حرف‌ها نزنی. ما برای حق آمده‌ایم که بجنگیم.» ولی کار به جایی رسید که ارتشی‌ها هم فرماندهی احمد را پذیرفتند. صلابت احمد این فرصت را به آنها داد که درکش کرده و او را قبول کنند. بارها اتفاق افتاده بود که جمالی در جلسه‌ای گفت: «احمد را نه می‌شود دور انداخت و نه می‌شود تحملش کرد. این آکله اگر نباشد، هیچی درست نیست. وقتی که می‌آید، زندگی می‌آید.» سرهنگ جمالی الآن در آمریکاست. تحصیل‌کرده‌ی آنجا بود. من با گوش‌های خودم این را شنیدم. پشت سرش به او «آکله» می‌گفت. می‌خندید و می‌گفت: «این آکله را از این محل ببر، من هرچه بخواهی به تو می‌دهم.» را دوست داشت. می‌گفت: «بدون او منطقه روی آرامش نمی‌بیند. اگر او نباشد، انگار هیچ‌کس نیست.» ☆ ♡ - به روایت سردار حاج‌رضا غزلی؛ از نیروهای اطلاعات-عملیات سپاه مریوان، برگرفته کتاب بسیار جذاب و خواندنی ، صفحات ۱۳۳ و ۱۳۴ کتاب. ✔ 🌸 @yousof_e_moghavemat