eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
من به باغ گل سرخ زیر آن ساقه تر عطر را زمزمه کردم تا #صبح من به باغ گل سرخ در تمام شب سرد روشنایی را خواندم با آب و سحر را به گل و سبزه بشارت دادم... #هوشنگ_ابتهاج پ.ن: #شهید_طوسی فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۲۵ کربلا #شهید_قاسم_صادقی فرمانده گردان یارسول ۲۵ کربلا؛ مازندران 🌷 @yousof_e_moghavemat
#قاب_ماندگار بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست..... پ.ن: چه قشنگ میگه حاج حسین یکتا: " تو قلبی که جای #شهید نیست اون، قلب نیست؛ قبره... #پاسدار_شهید_جواد_عامریان گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، قطعه ۲۹، ردیف ۱، شماره ۱۴ @yousof_e_moghavemay
#اول_نیروها_و_زیردست‌ها یک بار که #همت و فرماندهان گردان ها دور تا دور سفره، نشسته بودند، #شهیدهمت بشقابی را برداشت که برای خود غذا بکشد🍽. ناگهان رو به بی سیم📞 چی کرد و گفت: «برادر! بی سیم بزن ببین به بچه ها در خط غذا داده اند یا نه؟»😕 او با این سؤال، دیگران را نیز منتظر گذاشت. وقتی جواب مثبت شنید، مشغول صرف غذا شد.🙂🍃 #شهید_محمد_ابراهیم_همت @yousof_e_moghavemat
بس که پاشیده ز هم مثل گلِ چیده، تنت می کند گریه به زخمِ بدنت، پیرهنت آیه با تیغ نوشتند به سر تا پایت نقطه با تیر نهادند به آیاتِ تنت... #بسیجی_شهید_عباس_اشرف_زاده گردان عمار لشگر ٢٧ محمد رسول الله(ص) تولد: ۱٣۴۵ شهادت: ۱٣۶۶/۱/٢۵؛ سردشت @yousof_e_moghavemay
🍃🌹🕊 #لاله‌های_آسمونی ‼️روز قبل از عملیات بازگشایی جاده سر دشت – بانه، انبار تنباکو توقف کرده بودیم قرار شد فردا ساعت دوازده عملیات داشته باشیم. ‼️وقتی صبح داخل حیاط شدم، با تعجب دیدم سیدرضا یخ های حوض را شکسته و در حال غسل کردن است. گفتم: «تو این سرما چیکار میکنی؟»لبخندی زد و گفت: «غسل شهادت.» ‼️وسوسه شدم. من هم غسل کردم. دندونهام از سرما به هم می خورد. عازم عملیات شدیم. او شهید شد و من سالم برگشتم. ✍️ به روایت سیدمهدی هراتیان #شهید_سیدرضا_ترابی 🌷 #سالروز_شهادت @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسر فاطمه، نور هدی✨💖 سبزترین باغ بهار خدا💖 با تو دل از غصه رها می شود🌸 پاکتر از آینه ها می شود🌸 ای گل گلزار خدا، یا حسن عسکرى (ع)💖🌸 آینه ی قبله نما یا حسن عسکرى (ع)💖🌸 فرخنده میلاد باسعادت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام✨💖 مبارک باد🌸🎊🌸 @yousof_e_moghavemat
#طنز 😂✋🏻 فرمانده گردانمون #شهیدحاج_علی_باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد : برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه ! سکوت ،سکوت،سکوت کوچکترین صدا می تونه #سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.باید سکوت رو تمرین کنیم. گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد آقای #اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود: در تاریکی قبر #علی بفریادت برسه بلند #صلوات بفرست🤭 همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟ بخندند؟ بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند و بعضی ها هم آرام اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡 و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که، این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید: لال از دنیا نری بلند #صلوات بفرست .😂 وباز ما مانده بودیم چه کنیم ... حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ... هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد #اسحاقیان بلند شد: سلامتی #فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😂😂 خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂😂😂 @yousof_e_moghavemat
در این آشوبِ شهـر ... دلتنگے برای شهادت یڪ عنایـت است ... باید شاڪر باشم خدا را ڪہ هنوز دلتنگم مے ڪند براے شمـا ... 📎شھدای والفجر8 🌹 @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
yamen: 🌫💦🍃🌹〰⭐️🕊 💦🍃🌹 🍃🌹 🌹 #پنجشنبه_می_آید... که یادمان بیاورد.. کسی بود که فکرش را نمیکردیم یک روز نباشد... 🕊شادی ارواح طیبه شهدا و همه اموات #فاتحه_و_صلوات🕊 ا🌹 ا🍃🌹 ا💦🍃 ✨ ✨ ا🌫💦🍃🌹〰⭐️🕊 ارسالی از طرف یکی از اعضای محترم کانال اجرشان با امام وشهدا ان شاء الله @yousof_e_moghavemat
🌸حدیث روزپنجشنبه🌸 #زیارت_اربعین 🌺قالَ الإمامُِ الْعَسْکَری علیه السلام: عَلامَهُ الاْیمانِ خَمْسٌ: التَّخَتُّمُ بِالْیَمینِ، وَ صَلاهُ الإحْدی وَ خَمْسینَ، وَالْجَهْرُ بِبِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، وَ تَعْفیرُ الْجَبین، وَ زِیارَهُ الاْرْبَعینَ؛ علامت و نشانه ایمان پنج چیز است: انگشتر به دست راست داشتن، خواندن پنجاه و یک رکعت نماز (واجب و مستحبّ)، بلند خواندن «بسم الله الرّحمن الرّحیم» (حتی در نماز ظهر و عصر)، پیشانی را در حال سجده روی خاک نهادن، زیارت اربعین امام حسین – علیه السلام – انجام دادن🌺 حدیقة الشيعه ج٢ ص١٩٤ ❤️میلاد اقا حضرت امام حسن عسگری علیه السلام را شاد باش عرض میکنیم❤️ @yousof_e_moghavemat
#شهیدی_که_مادرش #صدایش_را_ازمزارش_میشنود روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت - #مادرجان! بازهم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر #جدم #حسین(ع) و اربابم ابالفضل را صدا زدم که به طور #تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند. هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم #سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد. هر هفته پنج شنبه ها بر سر #مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل #قبر سید مهدی مرا #صدا می زند و چند بار می گوید: - #مامان! سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم. سید احمد غزالی (برادرشهید) آخرین باری که می خواست #اعزام شود. با همه #خداحافظی کرد و من آخرین نفر بودم که باید با سیدمهدی خداحافظی می کردم، با هم روبوسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. سیدمهدی گفت: - داداش! این آخرین باری ست که می بینیمت و در آغوشت هستم. من دیگر برنمی گردم؛ حلالم کن. خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. هیچ وقت سیدمهدی را اینقدر نورانی ندیده بودم. شب بعد، خواب دیدم که سید مهدی شهید شده است. دقیقاً یک هفته بعد خبر شهادت سیدمهدی را هم شنیدم. #شهیدسیدمهدی_غزالی 🆔 @yousof_e_moghavemat
♥️(شهیدابراهیم هادی)♥️ 🌸به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد.😊🌱 اسراف در زندگیش راه نداشت.😍✨ تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد. ✋🏻😌از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد.🕊 یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود.🍞 نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! 😐☹️نان خیلی سفت بود. بعد یک تکه سنگ برداشت. و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به خُرد کردن نان نمود.😳🙊 حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! 😱😶چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. 🤗🙃پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود. 😄🌟✋🏻 📚 سلام بر ابراهیم۲/ص۱۴۷ @yousof_e_moghavemat
می‌گفت : کسی‌ که به خداوند متکی است ، آمریکا را سجدہ نمی‌ کند ... اسطوره اطلاعات عملیات #شهید_علی_چیت_سازیان @yousof_e_moghavemat
دوباره سَرَم در هوای شماست تمامِ دلم سر سرای شماست... به سوی خدا رفتم و دیده‌ام فقط ردِ پا ردِ پای شماست... ♻️محور لشگر امام‌حسین‌(؏) ، عصر عملیات کربلای ۴ @yousof_e_moghavemat
🕊 روایتی زیبا از #ایثار ✍️ با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد عباس یه روز اومد خونه و گفت: خانوم! باید خونه‌مون رو عوض‌ کنیم ، می‌خوام خونه‌مون رو بدیم به یکی از پرسنلِ نیروی هوایی که با هشت تا بچه توی یه خونۀ دو اتاقه زندگی می کنن، این خونه برای ما بزرگه، میدیم به اونا و خودمون میریم اونجا... اون بنده خدا وقتی فهمید فرمانده‌اش می‌خواد اینکار رو کنه قبول نکرد. اما با اصرارِ عباس بالاخره پذیرفت و خونه مون رو باهاشون عوض کردیم... 📚منبع: کتاب خدمت از ماست 🌹 #شهید_عباس_بابایی #سالروز_ولادت @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلم دیدنی از دیدار رهبرانقلاب و رزمندگان دوران دفاع‌مقدس @yousof_e_moghavemat
#طنز_جبهہ♥✨ پیشنهاد میکنم در حال خوندن این متن چیزی نخورین😬😶 شلمچه بودیم .از بس که آتش سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم. حاجی گفت: «بلدوزرها رو خاموش کنید بزارید داخل سنگرها تا بریم مقّر». هوا داغ بود و ترکش کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود. تشنه و خسته و کوفته، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم. به مقر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. از آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال. یخچال نبود.گلوله‌ی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا. دویدیم داخل سنگر. سنگر تاریک بود، فقط یه فانوس کم نور آخر سنگر می‌سوخت. دنبال آب می‌گشتیم که پیر مرادی داد زد: «پیدا کردم!» و بعد پارچ آبی رو برداشت و تکون داد. انگار یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت: «آخ جون». و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. می‌خورد که حاج مسلم- پیر مرد مقر- از زیر پتو چیزی گفت: «کسی به حرفش گوش نداد. مرتضی پارچ رو کشید و چند قُلُپ خورد.».به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم. خلیلیان آخری بود. تَهِ آب رو سر کشید.پارچ آب رو تکون داد و گفت: «این که یخ نیست. این چیه؟!» حاج مسلم آشپز، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت: «من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه! یخ نیست، اما کسی گوش نکرد، منم گفتم گناه دارن بزار بخورن!» هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم داد زدیم:وای!.  از سنگر دویدیم بیرون. هر کسی یه گوشه‌ای سرشو پایین گرفته بود تا...!  که احمد داد زد:«مگه چیه! چیز بدی نبود! آب دندونه! اونم از نوعِ حاج مسلمش! مثل آب‌نبات.».😂😀😂😝 #دلاتون‌شاد😄 @yousof_e_moghavemat
#چراغ_راه ۴۲ 🌺فرازی از وصیتنامه شهید احمد کشوری: "راه شهدا را ادامه دهید که آنها نظاره گرِ شمایند. مواظبِ منافقین باشید که در بین شما هستند. بی تفاوتی را از خود دور کنید و در مقابل حرفهای منحرف بی تفاوت نباشید. فرزندان خود را آگاه سازید." 🌸 ۱۵ آذر سالروز شهادت احمد کشوری گرامی‌باد #شهیددفاع‌مقدس #شهیداحمدکشوری #منافق #فتنه #نفوذ #وصیتنامه #بی‌تفاوت‌نبودن #جنگ_نرم @yousof_e_moghavemat
خورشید من نه درآسمان است ونه از شرق طلوع می کند. خورشیدمن شمائید که هر صبح ازگوشه چشمانتان نور زندگی می تابد. #حاج_احمد_متوسلیان @yousof_e_moghavemat
خاکی که باشی چه صفایی دارد صبح ، یک لیوان چایِ آتشی ... #بفرمایید_چای @yousof_e_moghavemat
#معرفی_کتاب 📚برگی از کتاب آن بیست و سه نفر 💠ماه رمضان💠 💢روزچهارم رمضان،نزدیکی های غروب،صالح ازتوی حیاط زندان آمد داخل و توی دستش شیشه شربت پرتقال بود. شیشه راگرفت به طرف ما و با خوشحالی گفت: «بچه‌ها، این هم شربت برای افطار!» گفتیم: «صالح، از کجا؟» خندید و گفت: «از معاملهٔ سیگار با شربت!» عراقیها هر روزمقداری سیگار به صالح میدادند.او درماه رمضان، که روزه بودسیگارای اضافی‌اش راجمع میکرد،به سربازان عراقی زندان مجاور،که عموماً به سبب فرار از جبهه گرفتار بودند، به قیمت بالامی‌فروخت وبا پولش برای ما شربت پرتقال می‌خرید. آن روز، آفتاب که غروب کرد، شربت پرتقال را در آب قوطی مخلوط کردیم.منصوریک نصفه لیوان شربت برای پیرمرد برد؛ امااو اصرارداشت منصورشربت را بخورد.پیرمرد عرب، وقتی با تعارف‌ زیادمنصوربالاخره لیوان شربت را سر کشید، خم شد به طرف صالح و چیزی به اوگفت. صالح برگشت بطرف ماو گفت: «بچه‌ها،می‌دونید حاجی چی می‌گه؟» گفتیم: «نه.» صالح گفت: «می‌گه وقتی بچه‌های ایرانیا این‌قدر خوب‌ان، بزرگ‌تراشون دیگه چی‌ان» 🔶احمد یوسف زاده نویسنده این کتاب از آزادگان سرافراز کرمانی ست که فیلم ۲۳ نفر براساس کتاب اوساخته شده. @yousof_e_moghavemat
#فرار_از_بیمارستان! 🌷کربلای ٥ جریان داشت. لازم بود بر روی نهر جاسم پلی نصب شود تا نیروها از روی آن عبور کنند. کار سختی بود، باید زیر آتش دشمن بدون سنگر و جان پناه این کار را انجام می دادیم. در حال آماده سازی پل بودیم که حضور حاج کاظم و اکبر شجاعی را کنار خودمان حس کردم. حاج کاظم چند روز پیش مجروح شده الان باید در بیمارستان بستری می بود! 🌷حاج کاظم می خندید و به سمت من می آمد. چشمانم باز ماند، حاج کاظم لباس بیمارستان به تن داشت و دمپایی به پا داشت. خندید و گفت: «دیدید از بیمارستان فرار کردم. مگر من می توانم از شما دل بکنم؟!» 🌷ناگهان خمپاره ای زوزه کشان کنار ما به زمین نشست. گرد و خاک که به زمین نشست. در میان آتش و دود، چشمم دنبال حاج کاظم و اکبر بود. اکبر بلافاصله شهید شده بود، اما حاج کاظم هنوز اندک رمقی داشت. به سمتش دویدم. شهادتین می گفت. گفت: «پایم را به قبله بچرخوان.» کار دیگری که از دستم بر نمی آمد، او را به قبله کردم و حاج کاظم، لباس بیمارستان را با لباس شهادت پوشاند. 🌹 به ياد شهيدان حاج محمدكاظم حسينعلى پور و اكبر شجاعى @yousof_e_moghavemat
ای تشنہ ڪامان ، روح باران خواهـد آمد او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #واجعلنا_من_انصاره_و_عوانه @yousof_e_moghavemat
در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه۷ از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت:" این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره". فرمانده گفت:" خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری". یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت:" دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه". بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت:"ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است.می گم سه روز برات مرخصی بنویسند". سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی را از دستش گرفت و گفت:"برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟برای من؟نمی خواد. من لیاقتش را ندارم". بعد هم با گریه بیرون رفت.بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده؛یازده ماه بعد هم به شهادت رسید.آخرش هم به مرخصی نرفت. @yousof_e_moghavemat