رفقا یک موسسه ای این بشقاب های استیل نیاز ندارند و میخوان بفروشند!🥰
از آشناهای نزدیک بنده هستند
و کاملا مورد اعتماد!
اگر از این بشقاب ها با تعداد بالا
نیازمند هستید به بنده پیام بدید👇🏻
🔸 @admin_balot
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۸ #پرستار_محجوبم انقدر به صحبت های شیرین آقای یکتا میخندم که دل درد می گیرم. دلم می خواست خج
#پارت_۳۹
#پرستار_محجوبم
آقای یکتا اخم میکند.
-این چه حرفیه دخترم، مراحمی. ما از حضورت تو خونمون خیلی خوشحالیم. مشخضه نرگس منم خیلی خوشحاله..
لبخند میزنم و بشقابم را برمیدارم.
-شما لطف دارید..شب بخیر..
پیشانی نرگس جون را میبوسم.
-شب شما هم بخیر!
سری برایم تکان می دهد و با چشمانش بدرقه ام می کند. به آشپزخانه می روم و بشقابم را داخل سینک میگذارم.
-حلما جان، کمک نمی خوای عزیزم؟
مشغول سبزی خوردکردن بود.
-نه نه راحت باشید!
-راحتم عزیزم، اگر می خوای باهم ظرف بشوریم؟
-نه نه ظرف خاصی نیست. شما راحت باشید..
سری تکان می دهم.
-باشه عزیزم. شب بخیر!
-شب شما هم بخیر!
با لبخند به اتاقم می روم و چادررنگی ام را از سرم بیرون میکشم و با لذت روی تخت شیرجه میزنم. فکر به اینکه یک دل سیر می خواهم بخوابم هم لذت بخش بود!
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
#پارت_۴٠
#پرستار_محجوبم
تا بخواهم افکارم را از اتفاقات اخیر غوطه ور کنم، خواب بر چشمانم غلبه می کند و آن ها رامی بندد. انقدر خسته بودم که به دقیقه نکشیده، خوابم میبرد!
با صدای کوبیده شدن درب با وحشت از خواب بلند می شوم. گیج و منگ به ساعت اتاق خیره می شوم. شب از نیمه گذشته بود. نفس عمیقی میکشم که دوباره صدای درب می آید. استرس به جانم رخنه می کند. جز من کسی در طبقه بالا رفت و امد نمی کرد. اما صدا از همین طبقه بود. نکند دزد آمده بود؟
از شدت ترس دهانم خشک می شود. تا بخواهم لیوان آبی بخورم دوباره صدای راه رفتن می آید. این بار قلبم در دهانم میزند. به سرعت شالم را سرم کرده و از اتاق بیرون میزنم. راهرو تاریک تاریک بود. آب دهانم را قورت داده و به اطراف خیره می شوم. می خواهم برگردم تا از داخل اتاقم گوشی همراهم را بردارم که یکدفعه دستی روی دهانم قرار می گیرد. با چشمان گرد شده می خواهم فرار کنم که با دست دیگرش دستانم را قفل می کند.
مطمئن بودم این دیگر دزد است.
خدایا، به جوانی ام رحم کن!
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۴٠ #پرستار_محجوبم تا بخواهم افکارم را از اتفاقات اخیر غوطه ور کنم، خواب بر چشمانم غلبه می کند
پارتای قشنگمون
و ۵ صلوات...☺️
تقدیم نگاه حضرت زینب سلاماللهعلیها
و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله
برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
سخن مهم⚠️ چگونگی پایان رمان استادمسیحی🥰
در رابطه با پارت های آخر رمان استاد
مسیحی این صوت رو گوش بدید☺️☝️🏻
سلام حتما از کانالشون دیدن کنید
تازه کارشون رو شروع کردن و نیاز به حمایت شما دارند☺️😍☝️🏻
دیروز بنده هم به این منوال گذشت!
پختن کیک و پیتزا برای تولد مادرهمسر😌
جاتون سبز😁🌱