eitaa logo
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
12.3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
88 ویدیو
13 فایل
مادر و نویسنده🧕✍️ ‌ خالق ۳ کتاب چاپی و ۱۰ کتاب مجازی🌸 ‌ ‌ پارت گذاری هرروز انشاءالله 🔥 . ارتباط با ادمین🌱 @Admin_balot . تبلیغات🌱 @tabliq_saheb . خرید رمان ها🌱 @Admin_balot
مشاهده در ایتا
دانلود
سری تکان می دهد. اقای یکتا با لبخند دست روی دست نرگس میگذارد. -خانومم من امروز یک جلسه مهم کاری دارم اما قول میدم شب زود برگردم.. نرگس جون چشم روی هم میگذارد. چایی ام را تمام نکرده بلند می شوم. -منم امادم اقای یکتا..اگه دیرتون میشه که بریم.. اقای یکتا متعجب میگوید. -کجا دخترم؟ من که شرکت نمیرم.. -ا پس من با کی برم؟ رانندم که نیست..پس بزارین اژانس بگیرم.. لبخند میزند. -آژانس؟ تا وقتی پسر من اینجاست آژانس..ماهد جان.. ماهد با تعجب و دهانی پر به پدرش خیره می شود. -پسرم زهراجان رو با خودت ببر شرکت.. متعجب و با چشمانی گرد شده میگویم. -نه نه زحمتشون نمیدم. مسیر من با ایشون فرق داره.. ماهد لقمه اش را تمام کرده و تک خنده ای میکند و از پشت میز بلند می شود. -فرق داره چیه دخترم؟ ماهد هم میاد شرکت دیگه..خب منم میرم دیگه... زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۴۸ #پرستار_محجوبم سری تکان می دهد. اقای یکتا با لبخند دست روی دست نرگس میگذارد. -خانومم من ام
پارتای قشنگمون و ۵ صلوات...☺️ تقدیم نگاه حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️ ‌‌
وقتی میگم همیشه خفن شروع میکنم اینه😎✌️🏻
‌ حالا هممون پاشیم بریم راهپیمایی ببینم 😍🇮🇷 ‌
۱۳آبان😍✌️🏻🇮🇷
نماز اول وقت بخونیم و بریم سراغ عمل به شعارهامون😌✌️🏻 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سمت نرگس جون رفته و پیشانی اش را بوسیده و به سرعت از خانه بیرون می رود. با دهانی باز مسیر رفتنش را نگاه میکنم که ماهد با اخم میگوید. -هوی دختر..زود باش بریم..الاف نیستم ها.. نرگس جون لب گزیده که اخم میکنم و میگویم. -اژانس میگیرم.. ماهد بی تفاوت از پشت میز بلند شده و کت اسپرتش را تنش میکند. -ببین دخترخانوم..نه حوصله مزاحم دارم نه الافی..اگر نیای بابام ازم حساب میکشه پس به نفعته سریع حاضر شی.. عصبانی تکه نان بزرگی برمیدارم. -باید ساندویچ درست کنم اقای محترم... بی تفاوت دست در جیبش فرو برده و بدون اینکه نگاهی سمت نرگس جون بیندازد از خانه بیرون میزند. نرگس جون با نگرانی نگاهم میکند که لبخند زده و با چشمکی میگویم. -غمت نباشه نرگس جون..نمیدونم این شازدتون به کی رفته..اما روی من یکی رو نمیتونه کم کنه. بلکه من روشو کم میکنم..نگران نباش باشه؟ زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
٠ نرگس جون لبخند میزند. -کاری باهام نداری؟ من میرم.. ساندویچم را داخل کیفم گذاشته و بعد از درست کردن چادرم از خانه بیرون میزنم. ماهد بی حیا داخل ماشینش نشسته بود و در حالی که غش غش میخندید با تلفن صحبت میکرد. اخمی میکنم و درب عقب را باز میکنم که با صدای بلندی میگوید. -هوی هوی.. اخم میکنم. -مگه حیوون صدا میزنی؟ نمیبینی یک خانوم محترمو؟ اخم میکند. -محترمو که نمی بینم ولی اگه زحمتت نیست بیا جلو که اعصاب ندارم...از دیشب با اون رفتارات حتی نتونستم درست بخوابم.. یکدفعه یکی پشت تلفن داد میزند. -چــــــــــــــی... ماهد انگار یک یادش امده باشد کسی پشت تلفن است لب گزیده و سریع تماس را قطع میکند. -اه به خشکی شانس..همش بدبیاری هستی دختر.. میخواهم بنشینم که دوباره صدایش بلند می شود. -مگه نمیشنوی؟ بیا جلو بشین..مگه من رانندتم؟ زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۵٠ #پرستار_محجوبم نرگس جون لبخند میزند. -کاری باهام نداری؟ من میرم.. ساندویچم را داخل کیفم گذ
پارتای قشنگمون و ۵ صلوات...☺️ تقدیم نگاه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️ ‌‌
‌ یک فکر جذاب براتون دارم ولی یکم مردد هستم... یعنی بخاطر استقبالتونه ها..😍 در مورد کتابهای چاپی...😁