#پارت_۴۸
#پرستار_محجوبم
سری تکان می دهد. اقای یکتا با لبخند دست روی دست نرگس میگذارد.
-خانومم من امروز یک جلسه مهم کاری دارم اما قول میدم شب زود برگردم..
نرگس جون چشم روی هم میگذارد.
چایی ام را تمام نکرده بلند می شوم.
-منم امادم اقای یکتا..اگه دیرتون میشه که بریم..
اقای یکتا متعجب میگوید.
-کجا دخترم؟ من که شرکت نمیرم..
-ا پس من با کی برم؟ رانندم که نیست..پس بزارین اژانس بگیرم..
لبخند میزند.
-آژانس؟ تا وقتی پسر من اینجاست آژانس..ماهد جان..
ماهد با تعجب و دهانی پر به پدرش خیره می شود.
-پسرم زهراجان رو با خودت ببر شرکت..
متعجب و با چشمانی گرد شده میگویم.
-نه نه زحمتشون نمیدم. مسیر من با ایشون فرق داره..
ماهد لقمه اش را تمام کرده و تک خنده ای میکند و از پشت میز بلند می شود.
-فرق داره چیه دخترم؟ ماهد هم میاد شرکت دیگه..خب منم میرم دیگه...
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۴۸ #پرستار_محجوبم سری تکان می دهد. اقای یکتا با لبخند دست روی دست نرگس میگذارد. -خانومم من ام
پارتای قشنگمون
و ۵ صلوات...☺️
تقدیم نگاه حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله
برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۴۸ #پرستار_محجوبم سری تکان می دهد. اقای یکتا با لبخند دست روی دست نرگس میگذارد. -خانومم من ام
پارتای پرستارمحجوبم چی میگه🙊😂
اول کاری هیجان رمان بالاست👀
#پارت_۴۹
#پرستار_محجوبم
سمت نرگس جون رفته و پیشانی اش را بوسیده و به سرعت از خانه بیرون می رود. با دهانی باز مسیر رفتنش را نگاه میکنم که ماهد با اخم میگوید.
-هوی دختر..زود باش بریم..الاف نیستم ها..
نرگس جون لب گزیده که اخم میکنم و میگویم.
-اژانس میگیرم..
ماهد بی تفاوت از پشت میز بلند شده و کت اسپرتش را تنش میکند.
-ببین دخترخانوم..نه حوصله مزاحم دارم نه الافی..اگر نیای بابام ازم حساب میکشه پس به نفعته سریع حاضر شی..
عصبانی تکه نان بزرگی برمیدارم.
-باید ساندویچ درست کنم اقای محترم...
بی تفاوت دست در جیبش فرو برده و بدون اینکه نگاهی سمت نرگس جون بیندازد از خانه بیرون میزند. نرگس جون با نگرانی نگاهم میکند که لبخند زده و با چشمکی میگویم.
-غمت نباشه نرگس جون..نمیدونم این شازدتون به کی رفته..اما روی من یکی رو نمیتونه کم کنه. بلکه من روشو کم میکنم..نگران نباش باشه؟
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
#پارت_۵٠
#پرستار_محجوبم
نرگس جون لبخند میزند.
-کاری باهام نداری؟ من میرم..
ساندویچم را داخل کیفم گذاشته و بعد از درست کردن چادرم از خانه بیرون میزنم. ماهد بی حیا داخل ماشینش نشسته بود و در حالی که غش غش میخندید با تلفن صحبت میکرد. اخمی میکنم و درب عقب را باز میکنم که با صدای بلندی میگوید.
-هوی هوی..
اخم میکنم.
-مگه حیوون صدا میزنی؟ نمیبینی یک خانوم محترمو؟
اخم میکند.
-محترمو که نمی بینم ولی اگه زحمتت نیست بیا جلو که اعصاب ندارم...از دیشب با اون رفتارات حتی نتونستم درست بخوابم..
یکدفعه یکی پشت تلفن داد میزند.
-چــــــــــــــی...
ماهد انگار یک یادش امده باشد کسی پشت تلفن است لب گزیده و سریع تماس را قطع میکند.
-اه به خشکی شانس..همش بدبیاری هستی دختر..
میخواهم بنشینم که دوباره صدایش بلند می شود.
-مگه نمیشنوی؟ بیا جلو بشین..مگه من رانندتم؟
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۵٠ #پرستار_محجوبم نرگس جون لبخند میزند. -کاری باهام نداری؟ من میرم.. ساندویچم را داخل کیفم گذ
پارتای قشنگمون
و ۵ صلوات...☺️
تقدیم نگاه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله
برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️
یک فکر جذاب براتون دارم
ولی یکم مردد هستم...
یعنی بخاطر استقبالتونه ها..😍
در مورد کتابهای چاپی...😁