eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
10.9هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
•~ وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ~• 🕊 سست نشوید ، غمگین نشوید شما پیروزید اگر ایمان داشته باشید. { آل عمران ، ۱۳۹ } ✨✨ در سايه‌ى ايمان، مى‌توان بر همه جهان غالب شد. 👈«أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
♥️•~° ...♡نشر نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh.
ساعت از نیمه شب که می‌گذشت، شخص محمود کاوه در تابستان و زمستان و سرما و گرما وارد آسایشگاه نیروها می‌شد تا وضعیت دمای آسایشگاه ها را چک کند و می‌گفت: این بچه های مردم دست ما امانت هستند مبادا که اینجا سختی و ناراحتی بکشند که مدیونی دارد تا نظافت نیروها را هم چک می‌کرد اوضاع خوراک و کیفیت تغذیه سربازها و بسیجیان را به دقت تمام زیر نظر داشت. راوی: سیدرضا ریحانی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
4_5830032940242829338.mp3
4.03M
🎊وطنم ای شکوه پابرجا در دل التهاب دوران‌ها... 🎊آهنگ زیبای سالار عقیلی تقدیم به شما. 🎉22 بهمن مبارک باد🎉 🌻پاینده باشی ایران🌻 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 👈برگزاری 🇮🇷 دهه ی فجر 🌷 بایدمثل برگزاری 🎊جشن نیمه شعبان باشد. 🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🎊روز ۲۲بهمن می آییم تا بار دیگر به جهانیان بفهمانیم 👊می جنگیم ،می میریم ،ذلّت نمی پذیریم... ✊الله اکبر ✊الله اکبر ✊الله اکبر نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🇮🇷دهه فجردر حقیقت ✨ولادت امامت✨ 🇮🇷در این کشور است 🎊دهه فجر مبارک🎊 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق به خمینی عشق به همه خوبی‌هاست ... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
▫️تصویری نادر و زیبا از دو مرد متقی و با ایمان ، شهدای بزرگ حاج قاسم سلیمانی و أبومهدی المهندس 📎 این عکس در مرقد شهید سید صالح البخاتی از فرماندهان حشد الشعبی در نجف اشرف است 🌷 ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
وقتی می‌خواهند به استقبال شهادت بروند با بهترین سیما با بهترین لباس و بهترین ذِکـر می روند ... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
در میان این نخل‌ها گم گشته‌ایم می‌ رویم تا فــاو ؛ فاطمیه شود ... پ.ن: برادر توحیدی در حال توجیه رزمندگان قبل از عملیات ۱۳۶۴ ۸ ۲۷حضرت‌رسولﷺ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
✊بانگ ساعت 21 امشب در سراسر کشور طنین‌انداز می‌شود. ✨ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یا أبا مهدی یا قاسم،‌ عهداً عهداً سَنُقاوِم 📎نماهنگ میثم مطیعی برای اربعین حاج قاسم نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
...! یکی ذبح شد... یکی زنده به گور... یکی اربا اربا... ▫️می آیم چون مدیونم! ▫️می آیم چون موظفم! ▫️می آیم چون مکلفم! 📎سهم من فقط چندقدم است و چند شعار! 🇮🇷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌷کشف پرچم زیبا و مقدس جمهوری اسلامی ایران عزیز در یکی از عملیات های تفحص شهدا 💐انتشار به مناسبت چهل سالگی انقلاب اسلامی و راهپیمایی دشمن شکن ۲۲ بهمن نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🔻در دیدار سپهبد سلیمانی با اسد هنگام محاصره دمشق چه گذشت؟ «امانی» سفیر سابق ایران در مصر: 🔹زمانی‌که دمشق در محاصره کامل و در آستانه سقوط بود، بشار اسد در کاخ ریاست جمهوری حضور داشت. 🔹در این اثناء‌ به اعضای سفارت ایران هشدار داده شد تا سوریه را ترک کنند چرا که ممکن بود سوریه در خلال چند ساعت سقوط کند. 🔹در یکی از پروازهایی که برای خارج کردن ایرانی‌ها به دمشق انجام شد، هنگام خروج مسافرانش دیدند که شهید سلیمانی هم در این پرواز است. 🔹او درخواست کرد با بشار اسد دیدار کند. به او گفتند امکانش نیست اما او اصرار می‌کند و می‌رود با آقای رئیس جمهور دیدار می‌کند. 🔹سردار سلیمانی به آقای اسد گفت اگر می‌خواهی بمانی ما با تو هستیم و مقاومت می‌کنیم و اگر می‌خواهی نمانی، با ما بیا. 🔹اسد با روحیه مبارزه‌طلبی خود گفت می‌خواهد بماند و خانواده‌اش هم با او باشند. 🔹بعد از این، شهید سلیمانی تصمیم مقاومت مقابل تروریست‌ها را می‌گیرد در حالی که رسانه‌ها از سقوط کامل دمشق سخن می‌گفتند. او با چنین روحیه‌ای برای دیگر رزمندگان محور مقاومت، الگو شده است. ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🕊 چهل روز که نه... چهل سال بود درد نبودنت....💔 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات و زندگی نامه نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiya
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 1 ✍ به روایت همسر شهید 🌼من دختردایی حمید بودم اما هیچ گاه فکر نمی کردم که روزی پسرعمه ام همه وجودم شود. 🌼بعد از خواستگاری، ازآنجاکه مقید به رعایت حریم و حفظ حرم و نامحرم بودیم شناخت من از پسرعمه ام بسیار کم بود و به کلیات زندگی او بسنده می شد ازاین رو به خواستگاری جواب منفی دادم اما حمید که بعدها برای من تعریف کرد که 8 سال عشق من را در دل داشت، کنار نکشید و بالاخره هم جواب بله را از من گرفت. 🌼بعد از مراسم صیغه محرمیت، باهم همگام شدیم و وقتی نگاه کردم دیدم در امامزاده باراجین هستم. کمی بعد دست من را گرفت و باهم به مزار اطراف امام زاده رفتیم. از انتخاب این مکان آن هم تنها ساعتی بعد از محرمیت تعجب کردم اما حمید حرفی زد که برای همیشه در ذهنم جا گرفت. 🌼حمید وسط قبرستان ایستاد و گفت: «فرزانه جان، می دانم متعجب هستی، اما امروز خوش ترین لحظات زندگی ما است، اما تو را به این مکان آورده ام تا یادمان نرود که منزل آخر همه ما اینجاست!» بعد خندید و گفت: «البته من را که به گلزار شهدا خواهند برد». 🌼و پیش بینی او در 5 آذر 1394 به واقعیت رسید. ادامه دارد 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
بار بندید عاشقان ، نوبت اعزام رسید ... ۸ ۱۰سیدالشهداء نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
▪️فرازی از وصيتنامه آيا مردم چنين پنداشته‌اند كه به صرف اينكه گفته‌اند ايمان آورده‌ايم رهاشان كنند و بر اين دعوي امتحانشان نكنند؟ اي كسانيكه ايمان آورده‌ايد جهت چيست كه براي جهاد در راه خدا به خاك زمين دل بسته ايد؟ آيا راضي به زندگي دنيا عوض حيات آخرت شديد به متاع دنيا در پيش عالم آخرت اندك و ناچيز است، پس از عرض سلام بر حسب وظيفه‌اي كه مي‌باشد چند سطري به عنوان وصيت مي‌نويسم البته وصيتنامه شهيد همه مانند بهترين نوشتجات عرف است و چيز تازه اي براي نوشتن ندارم بنده با عقيده كامل بدين راه قدم گذاشته و به كمال آگاهي آن را دنبال كرده‌ام، از آنجا كه دنيا محل امتحان است و در اين چند روز زندگي كه به لحظه اي مي‌ماند انسان به بوته آزمايش گذاشته می‌شود، اگر بخواهيم عاقبتمان سعادتمندانه باشد بايد از اين آزمايش سرافراز بيرون آئيم با هم موجب سرافرازي خود و هم خداوند باشيم كه خداوند به بندگان پاكش مباهات مي‌كند و خوشا به حال شهيدان كه مي‌فرمايند بالاتر از هر چيزي، چيزي مگر اينكه كسي به مسلخ عشق رفته و شهيد شود كه بالاتر از آن چيزي نيست. 🌷شهید حمید رشیدی🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
الله اکبر ✌️ ...♡
آوار شده عشق تو بر روی دل من این سخت ترین زلزلۂ زلزله ها بود شاعر خادم الشهدا رمضانی ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان_زیبای_سجاده_عشق_ آوار شده عشق تو بر روی دل من این سخت ترین زلزلۂ زلزله ها بود شاعر #یاس خا
از امتحان ... بعدم شروع کرد به فریاد زدن: از امتحان، امتحان، امتحان ... سهیل دستهای فاطمه رو ول کرد و بعد هم از همون پشت در آغوشش گرفت و سرش رو گذاشت روی سر فاطمه و گفت: خیالم راحت شد. پس تو هنوز فاطمه منی... خدایا شکرت ... اون روز بالای کوه فاطمه و سهیل تا دم غروب نشستند و گریه کردند و حرف زدند ... و به غروب آفتاب نگاه کردند ... انگار حرف زدن خیلی چیزها رو حل کرده بود، گرچه هنوز هم برای فاطمه کنار اومدن با مرگ پسرش سخت بود اما سهیل که یک روزی معلمی مثل فاطمه داشت خوب میدونست چی باید بگه، از خدا بگه، از صبر، از مصیبتهایی خیلی بدتر از مرگ علی، از امتحان و ... حرفهایی که یک روزهایی فاطمه گویندش بود و سهیل شنونده، اما این بار برعکس بود ... بازی روزگاره ... شاید اون روزها خودشون هم نمیدونستند یک روز سهیل همون حرفها رو به خود فاطمه میزنه .... فاطمه آروم شده بود ... به خاطر جیغ زدنهاش ... به خاطر اطمینان از اینکه سهیل همیشه کنارش هست یا از همه اینها مهمتر به خاطر اینکه اون بالا و با توجه به حرفهای سهیل، دوباره یادش اومده بود با وجود خدایی به اون بزرگی همه چیز حل شدنی و کوچیک به نظر می اومد ... از سهیل زمان خواست و بهش اطمینان داد تمام تلاشش رو میکنه... +++ سر میز غذا نشسته بودند، سها و کامران سعی میکردند با حرف زدن فضا رو عوض کنند، تن ناز خانم و آقا کمال هم توی بحثهاشون شرکت میکردند، تنها کسی که حرفی نمیزد فاطمه بود که بی سر و صدا مشغول غذا دادن به ریحانه بود... سها با ناراحتی گفت: سهیل میدونستی سهند و مژگان دارن از هم جدا میشن؟ سهیل با تعجب به سها نگاه کرد و گفت: چی؟ چرا؟ -چند شب پیش سهند از آلمان زنگ زد، حالش خراب بود، میگفت دیگه طاقت نیاورده و می خوان از هم جدا بشن، ماه دیگه هم بر میگرده ایران... تن ناز خانم با ناراحتی آهی کشید و گفت: این دختر آخر پسر منو بدبخت کرد ... از اولشم میدونستم سهیل خندید و گفت: شما که طرفدار پرو پا قرص مژگان بودی که! تن ناز خانم سری تکون داد و گفت: چه میدونستم این چه مارمولکیه ... دارد... . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_110 از امتحان ... بعدم شروع کرد به فریاد زدن: از امتحان، امتحان، امتح
از امتحان ... بعدم شروع کرد به فریاد زدن: از امتحان، امتحان، امتحان ... سهیل دستهای فاطمه رو ول کرد و بعد هم از همون پشت در آغوشش گرفت و سرش رو گذاشت روی سر فاطمه و گفت: خیالم راحت شد. پس تو هنوز فاطمه منی... خدایا شکرت ... اون روز بالای کوه فاطمه و سهیل تا دم غروب نشستند و گریه کردند و حرف زدند ... و به غروب آفتاب نگاه کردند ... انگار حرف زدن خیلی چیزها رو حل کرده بود، گرچه هنوز هم برای فاطمه کنار اومدن با مرگ پسرش سخت بود اما سهیل که یک روزی معلمی مثل فاطمه داشت خوب میدونست چی باید بگه، از خدا بگه، از صبر، از مصیبتهایی خیلی بدتر از مرگ علی، از امتحان و ... حرفهایی که یک روزهایی فاطمه گویندش بود و سهیل شنونده، اما این بار برعکس بود ... بازی روزگاره ... شاید اون روزها خودشون هم نمیدونستند یک روز سهیل همون حرفها رو به خود فاطمه میزنه .... فاطمه آروم شده بود ... به خاطر جیغ زدنهاش ... به خاطر اطمینان از اینکه سهیل همیشه کنارش هست یا از همه اینها مهمتر به خاطر اینکه اون بالا و با توجه به حرفهای سهیل، دوباره یادش اومده بود با وجود خدایی به اون بزرگی همه چیز حل شدنی و کوچیک به نظر می اومد ... از سهیل زمان خواست و بهش اطمینان داد تمام تلاشش رو میکنه... +++ سر میز غذا نشسته بودند، سها و کامران سعی میکردند با حرف زدن فضا رو عوض کنند، تن ناز خانم و آقا کمال هم توی بحثهاشون شرکت میکردند، تنها کسی که حرفی نمیزد فاطمه بود که بی سر و صدا مشغول غذا دادن به ریحانه بود... سها با ناراحتی گفت: سهیل میدونستی سهند و مژگان دارن از هم جدا میشن؟ سهیل با تعجب به سها نگاه کرد و گفت: چی؟ چرا؟ -چند شب پیش سهند از آلمان زنگ زد، حالش خراب بود، میگفت دیگه طاقت نیاورده و می خوان از هم جدا بشن، ماه دیگه هم بر میگرده ایران... تن ناز خانم با ناراحتی آهی کشید و گفت: این دختر آخر پسر منو بدبخت کرد ... از اولشم میدونستم سهیل خندید و گفت: شما که طرفدار پرو پا قرص مژگان بودی که! تن ناز خانم سری تکون داد و گفت: چه میدونستم این چه مارمولکیه ... دارد... . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh