🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🌟مژده🌟
🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید.
💖 #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_چهل_یکم
با توقف ماشین مقابل ویلا ,از ماشین پیاده شدم.
روهام و مادرم را دیدم که منتظر من و پدر ایستاده بودند.
به سمتشان رفتم و گفتم:
_سلام
مادر با دیدن لباسهایم اخمی کرد و گفت:
_باز که این مدلی لباس پوشیدی .قصد کردی آبروی خانواده رو ببری؟
_اگه فکرمیکنید باعث بی آبروییتونم میتونم برم خونه مامان جان .لازم نیست بخاطر من خودتون رو ناراحت کنید و ....
روهام وسط حرفم پرید و گفت:
_روژان ساکت باش لطفا
_مگه من مقصرم!!!تا دیروز که مایه افتخار خانواده بودم ولی حالا شدم مایه آبروریزی اونم فقط بخاطر پوششی که انتخاب خودمه.
پدرم دست مادر را گرفت و گفت:
_بیا بریم عزیزم.چیکارش داری بزار هرجور دوست داره بگرده .قرارنیست بخاطر بقیه اعصاب خودمون رو خورد کنیم.
با رفتن پدر و مادرم به داخل به ماشین روهام تکیه دادم و به آسمان چشم دوختم .
دلم گرفته بود از حرف مادرم که مرا باعث آبروریزی خود میدانست.
روهام دستم را گرفت و گفت:
_بیا بریم آبجی کوچیکه .نگران نباش مامان هم بالاخره یه روزی متوجه میشه که تو همه جوره مایه افتخارخانواده ای.اون موقع اسمت رو عوض میکنیم میزاریم مفتخر خانم
با دست مشتی به بازوی مثل سنگش زدم و گفتم :
_اسم دختر خودتو بزار مفتخر .
_اونم به چشم .ولی باید اول یه قولی بدی بهم
_چه قولی؟
_قول بده اول واسش یه مامان خوشگل تو دل برو و ناز پیداکنی که دخترم به مامانش بره و مایه افتخارم بشه .اون موقع اسمشو میزارم مفتخر بابا
_چشم امری باشه
خندید و گفت:
_ عرضی نیست عزیزم
با هم وارد ویلا شدیم .
صدای آهنگ همه جا شنیده میشد .
تا وارد ساختمان شدیم .
خاله هیلدا به استقبالمون اومد و گفت:
_سلام خیلی خوش اومدید.
اول از همه با روهام دست داد و احوالپرسی کرد .
سپس دستش را به دستم دراز کرد و گفت:
_خوبی روژان جون؟کم پیدا شدی عزیزم.
_ممنونم خاله جون .شما خوبید؟شرمنده یکم درگیر دانشگاه هستم
_ماهم خوبیم از ...
هنوز حرفش را کامل نکرده بود که فرزاد با یک لبخند بزرگ روی لبهایش به ما نزدیک شد و گفت:
_سلام بر بانوی زیبا
_سلام آقا فرزاد.
دستش را به سمتم دراز کرد .دلم نمیخواست مثل گذشته ها به او دست بدهم.روهام که انگار متوجه حالتم شد که دست در دست فرزاد گذاشت و گفت:
_سلام فرزاد جان مشتاق دیدار
فرزاد نگاه بهت زده اش را از من گرفت و با یک لبخند مصنوعی درجواب روهام گفت:
_سلام روهام جان.لطف دارید خیلی خوشحالم که اومدید بفرمایید داخل.
_با اجازه اتون.
از کنار خاله و فرزاد گذشتیم.
روهام آهسته در گوشم گفت:
_حال کردی چطوری نجاتت دادم .
با یادآوری قیافه فرزاد آهسته خندیدم و گفتم:
_دیگه عمرا دستش رو سمت من دراز کنه
_نکنه ناراحتی
_واااا مگه دیوونه ام ناراحت باشم اتفاقا اگه این اتفاق بیفته تا آخر عمر مدیونتم
_پس یادت بمونه یه روزی لازم میشه
_چی؟
_اینکه به من مدیونی
_غصه نخور یادم می مونه.از قدیم گفتن هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیره؟
_الان منظورت اینه من گربه ام
خندیدم و گفتم:
_دور از جون گربه
با نزدیک شدن به میز پدر و مادرم ,روهام چشمکی به من زد و به بحث خاتمه داد.
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_چهل_دوم
به دوستان پدر و مادرم که همگی کنار هم دور یک میزنشسته بودند ,سلام کردیم.
روهام صندلی برایم عقب کشید و من با لبخند کنار پدرم نشستم.
به دختر و پسرهایی که دورهم نشسته بودند, نگاه میکردم که فرزاد همچون اجل معلق روبه رویم ایستاد و در حالی که نگاهش به روهام بود, گفت:
_روهام جان چرا اینجا نشستید بیاید پیش بچه ها .این ور سالن جشن واسه بزرگترهاست ,بهتره بزرگترها رو به حال خودشون بگذاریم.
پدرم خندید و گفت:
_پاشید, پاشید برید ,بزارید ماهم دو دیقه نفس راحت بکشیم از دستتون.
با اتمام حرف پدرم همه بزرگترها خندیدند.
من و روهام با لبخند از آنها فاصله گرفتیم و به جمع جوانها ملحق شدیم.
فرشته دختر یکی از دوستان مادرم گفت:
_به به روژان جون چه عجب ما شما رو زیارت کردیم.
_سلام فرشته جون .ببخشید دیگه یکم درگیر دانشگاه هستم.
فردین برادرش با لحنی پر تمسخر گفت:
_دقیق بگو سرگرم درسهایی یا سرگرم استادای خوشتیپ دانشگاهتون؟؟
در حالی که سعی میکردم عصبانیتم را بروز ندهم ,به اجبار لبخندی زدم و گفتم:
_همه که مثل شما نیستن با استاداشون تیک بزنن جناب فخار!!
صدای خنده جمع بلند شد.
روهام دستش را دور شانه ام حلقه کرد و رو به فردین گفت:
_فردین جون تخم کفتر لازم شدی !!
آزیتا گفت:
_روهام جان تخم کفتر واسه چی؟؟
_واسه باز شدن دهنش دیگه .!!میترسم بچم لال از دنیا بره.
دوباره صدای خنده های جمع بالا رفت .
فردین با عصبانیت بلند شد و گفت:
_جواب ابلهان خاموشیست!
قبل از اینکه روهام جوابش را بدهد از جمع دور شد .
فرزاد به شانه روهام زد و گفت:
_داداش امشب اومدی طوفان به پا کنی و بری ؟
_نه بابامن نسیمم نیستم چه برسه به طوفان.بی خیال اینا ,چه خبر از اون ور ؟
_خبرای خوب خوب!!
_چه خبر از دوست دخترای خوشگلت؟
_اونا دلمو زدن .بی خیال اونا.روهام ایران رو بچسب که دختراش حرف ندارن .هرجای دنیا بگردی دخترایی به این ملوسی رو نمیتونی پیدا کنی.!
_نه بابا ,دخترای ایرانی چندان هم ملوس نیستن .جون من یک نمونه اش رو نام ببر
همه نگاهها به فرزاد بود که در حالی که به من نگاه میکرد گفت :
_مثلا روژان
دخترا با اخم به من چشم دوختند .با عصبانیت به فرزاد نگاهی انداختم و از کنار روهام بلند شدم و جمع را ترک کردم .
به سمت مادر میرفتم که گوشی تلفن در دستم لرزید .به صفحه که خاموش و روشن میشد, چشم دوختم.
با دیدن اسم کیان وسط سالن خشکم زد!!
با نشستن دستی روی شانه ام به خودم آمدم و به پشت سرم نگاه کردم .
روهام گفت:
_عزیزم چرا اینجا ایستادی ؟
_هاااان؟هیچی هیچی
دوباره گوشی لرزید و بازهم کیان بود .از سالن خارج شدم و تماس را وصل کردم
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
دست دراز کنید ؛
بهترین شفیع روز قیامت
#شهید است ......
شبتون شهدایی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ 💚اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج💚 #نماز_اول_وقت_یادمان_ن
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ
💚اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج💚
#نماز_اول_وقت_یادمان_نرود
❤پویش چله قرائت نادعلے و دعاے هفتم صحیفه سجادیه
#سی_امین_روز_ختم_مصادف_با_سی_ام_ربیع_الاول🌾🍃
دوشنبه (۱۳۹۹/۰۸/۲۶)
#سیدالشهداجـآن♥️
هرگاه امام حُسین را یاد
کردید،
تردید نداشته باشید که آن
حضرت هم به یآدِ شُماست...♡
حاجاسماعیلدولآبی
[الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوعَجّلفَرَجَهم]
التماس دعاے فرج🌱
التماسدعاۍشهادت🌱
⏬قابل جستجو⏬
#دعای_نادعلے
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
باز کن
پنجره را
صبــح امید دمید ...
📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌷
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
﷽
#یڪ_آیہ_در_روز
«وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ هِيَ حَسْبُهُمْ ۚ وَلَعَنَهُمُ اللَّهُ ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ»
خداوند به مردان و زنان منافق و کفّار، وعده آتش دوزخ داده. جاودانه در آن خواهند ماند ـ همان براى آنها کافى است. ـ و خدا آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذابى پایدار براى آنهاست.
(سوره مبارکه توبه/ آیه ۶۸)
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
•
حواستانباشدهمه
مادیریازودمےرویم
آنچهمےماندعملماست..🌱`
حاجقاسم :)♥️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh