eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣ ✍ به روایت همسر شهید ☀️گفتم : " چی را؟ " گفت :" اینکه خیلی ها سر شهید شدن حاجی قسم خوردند. او کسی نیست که ماندنی باشد. " گفتم : " مگر من هستم؟" گفت : " حالا با این حساب باز هم نمی خواهید با هم حرف بزنید؟ " ☀️بر سر دوراهی بودم، که چه بگویم به ابراهیم. نمی دانست خواب دیدم ابراهیم رفته روی قله ی بلندی ایستاده دارد برای من خانه یی سفید می سازد. نمی دانست خواب دیده ام رفته ام توی ساختمانی سه طبقه، رفته ام طبقه سوم، دیدم ابراهیم توی اتاق نشسته. دور تا دور هم خانه هایی چادر مشکی با روبنده نشسته اند. گفتم :" برادر همت! شما اینجا چکار می کنی؟ برگشت گفت :" برادر همت اسم آن دنيای "من است. اسم این دنیای من عبدالحسین شاه زید ست. " ☀️این را آن روزها به هیچ کس نگفتم. حتی به خود ابراهیم. بعدها، بعد از شهید شدنش، رفتم پیش اقایی تا خوابم را تعبیر کند. چیزی نمی گفت، گفتم :" ابراهیم شهید شده. خیالتان راحت باشد. شما تعبیر تان را بکنید." گفت :" عبدالحسین شاه زید، یعنی ایشان مثل امام حسین علیه السلام به شهادت می رسند. مقامشان هم مثل زید ست، فرمانده لشکر حضرت رسول... " همینطور هم بود. ابراهیم بی سر بود و آن روز ها، در مجموع،فرمانده لشکر 27حضرت رسول. ☀️همین خواب بود که نگرانترم می کرد. برگشتم رفتم اصفهان، رفتم پیش حاج آقا صدیقین برای استخاره. آیه سیزده از سوره کهف آمد با این معنی که : " آنها به خدای خود ایمان آوردند و ما به لطف خاص خود مقام ایمان و هدایت شان را بیفزودیم." حاج آقا پایین استخاره نوشته بود که : " بسیار خوب ست، شما مصیبت زیاد می کشید برای این کاری که می خواهید انجام دهید، ولی در نهایت به فوزی عظیم دست پیدا می کنید. " ☀️بعدها که ابراهیم می گذاشت می رفت دیر می آمد، بهش می گفتم : " ببین استخاره ام چه خوب تعبیر شد، تو نیستی و ما هی باید فراق تو را تحمل کنیم، سختی بکشیم، دلتنگ بشویم. اخرش ولی انگار باید.... " می خندیدم، یک جور خاصی نگاهم می کرد و هیچی نمی گفت. ☀️او آن دوری همیشگی را دیده بود و من دل به این دوری های چند روزه و چند ماهه داشتم و فکر می کردم بالاخره کنار هم زندگی می کنیم. ☀️مانده بودم چکار کنم، خسته هم شده بودم. احساس کردم دیگر طاقت ندارم. نیت چهل روز روزه و دعای توسل کردم. با خود گفتم : " بعداز چهل شب، هر کس که آمد خواستگاری، جواب نه نمی شنود. " ☀️درست شب سی و نهم یا چهلم بود که باز ابراهیم آمد خواستگاری. جواب استخاره را هم می دانست. آمده بود بشنود آره. شنید. ولی این تازه اول راه بود... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🦋🌈🍄☔️ 🌈🦋 🍄 ☔️ 🌟مژده🌟 🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید. 💖 🦋 باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈 🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣ روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت دلبسته استاد راهش می شود.🌟 💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 روهام به اتاقش برگشت من هم بعد از تشکر از حمیده خانم به اتاقم رفتم و آماده شدم تا به دانشگاه بروم . امروز دلم بی قرارتر بود و دلشوره دست از دامانم بر نمیداشت .نمیدانم چرا انقدر اضطراب داشتم ،دلم گواهی میداد قراراست اتفاقی بیفتد برای رهایی از این همه نگرانی و بی قراری تصمیم گرفتم کمی پیاده روی کنم .با مترو به سمت دانشگاه رفتم .از ایستگاه مترو تا دانشگاه را قدم زنان رفتم. نزدیک دانشگاه بودم که برایم پیامک آمد اول میخواستم توجهی نکنم و به راهم ادامه بدهم بعد پشیمان شدم و به گوشی نگاهی انداختم. چندین تماس بی پاسخ از زیبا داشتم .پیامک را باز کردم. زهرا نوشته بود کجا هستم میخواهد به دیدنم بیاید جوابش را نوشتم . نوشت تا نیم ساعت دیگر جلو دانشگاه میرسد. زیبا و مهسا به پاتوق همیشگیمان رفته بودند .با عجله به سمتشان رفتم تا قبل آمدن زهرا کارم را انجام بدهم. زیبا با دیدنم برایم دست تکان داد. چقدر دلم برایشان تنگ شده بود.نزدیکشان شدم باهم روبوسی کردیم و کنار هم نشستیم زیبا دستم را گرفت _چه عجب خانوم ما شما رو دیدیم _ببخشید سرم شلوغ بود مهسا نیشخند زد _بله ایشون سرشون گرم از ما بهترونه .ما رو دیگه فراموش کردند _ببخشید مهسا جونم هرچی بگی حق داری تا مهسا دهان باز کرد چیزی بگوید زیبا حق به جانب گفت _اومدیم اینجا انتخاب واحد کنیما .شما دوتا درساتون رو انتخاب کردید؟ من که هرلحظه منتظر بودم زهرا برسد با عجله گفتم _نه .هرچی خودت انتخاب کردی واسه منم انتخاب کن _باشه عزیزم.تو چی مهسا؟ _واسه منم مثل خودتون انتخاب کنید. زیبا با لپ تاپش مشغول شد. با شنیدن صدای زنگ گوشی ام .باعجله به آن نگاه کردم زهرا بود. گونه مهسا را که با من سرسنگین شده بود بوسیدم _عزیزمی بانو .حتی اگه قهرکنی. حالا یه لبخند بزن من با خیال راحت برم زیبا ناراحتی دادزد _چیییی.؟نرسیده کجا _ببخشید .باید برم قول میدم زودتر بیام دیدنتون.اصلا یک روز قراربزارید مثل قدیما بریم بیرون دوباره بوسیدمشان و به سمت در دانشگاه رفتم.احساس میکردم زهرا خبری از کیان دارد که به دیدنم آمده .انقدر با عجله و بی حواس راه میرفتم که نزدیک بود سکندری بخورم و پخش زمین شوم .لحظه اخر تعادلم را حفظ کنم و این بار آرامتر ولی بی قرارتر به جلو در دانشگاه رسیدم .هرچه چشم گرداندم زهرا را ندیدم .با نگرانی به او زنگ زدم . بعد از چند بوق جواب داد _سلام _سلام کجایی _یکم بالاتر از دانشگاه ایستادم _باشه اومدم به سمتی که گفته بود رفتم دوباره چشم گرداندنم ولی ندیدمش میخواستم دوباره به او زنگ بزنم که چشمم به پسری خورد که پشت به من ایستاده بود. چقدر قد و قامتش شبیه کیان بود ، مبهوت به سمتش رفتم .انگار متوجه صدای پایم شده بود که به پشت سر برگشت.... &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 او برگشت و من مات شدم .چشمانم پر از اشک شد ونفس کشیدن یادم رفت . _سلام صدایش ،پروانه ها را در وجودم به پرواز درآورد .چشمانم بارانی بود و بارید. صدایم لرزید _سلام نگاهم روی اجزاء صورتش چرخید ،چقدر لاغر شده بود .چشمم سرخورد روی دستی که به گردنش آویزان شده بود . اشکهایم از یکدیگر بیشتر سبقت میگرفتند و مرا رسواتر میکردند. _گریه چرا بانو دستانم را لرزان به سمت دستی که صدمه دیده بود بردم ،میخواستم لمسش کنم وقتی چشمانش از شرم بسته شد دست پس کشیدم و لب زدم _دستتون سربه زیر مثل خودم لب زد _خوب میشه . نریزید اون اشکها رو جان کیان مگر میشد پای جانش وسط باشد و من چشم نگویم. سریع اشکهایم را پاک کردم _چشم . _چشمتون بی گناه _دستتون چی شده ؟ درد نمیکنه؟ _یه یادگاری از دیار عشقه.نگران نباشید زیاد درد نمیکنه _کی برگشتید ؟ _دیروز دیروز برگشته بود و من تا همین چنددقیقه قبل که ببینمش نگرانش بودم .جان دادم هرلحظه از بی خبری از او.بدون فکر ،با عصبانیت فریاد زدم _دیروووووز!! زهرای نامرد چطور دلش آمد ،او که میدانست چه حالی دارم .هرلحظه جون دادم و تازه نگاهم به کیان متعجب افتاد .از او رو گرفتم و بدون توجه به او و صدا زدنش از انجا دور شدم و کیان را پشت سر گذاشتم از عصبانیت در حال انفجار بود .نمیدانستم از خودم عصبانی ام بخاطر حرف زدن بی موقع ام یا زهرا بخاطر بی توجهی اش به حال روز خودم .از کیان عصبانی ام که مرا دچار عشقش کرده یا از خودم که دلم برای او سریده بود. دلم میخواست جایی بروم و تا میتوانم گریه کنم و خودم را خالی کنم.کجا میرفتم بهتر از امامزاده صالح . برای اولین تاکسی که دیدم دست تکان دادم وبا گفتن مقصد سوار ماشین شدم در طول مسیر زهرا چندین بار تماس گرفت ولی من جوابش را ندادم. گوشی را خاموش کردم و وارد امام زاده شدم &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . • ° 🌙🌿 . • ° ~ بسم‌اللـہ‌الرحمـن‌الرحیــم ~ " إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ " هر‌شب‌بہ‌نیابٺ‌ازیڪ‌شـ‌هیدعزیـز '🌱 • نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
گاهی قصه ها را باید از چشم‌ها خواند، همان چشم هایی که جز عشق چیزی ندیدند. ♥️ 🇮🇶 🌹 صبحتون شهدایی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
☁️📃🎈.°
هـَرڪہ او بیدارٺَـر ،
پُر دَردٺَـر
هَرڪه او آگاه‌ٺَـر ،
رُخ زَردٺَـر ...
~ . ☁️📃🎈.°"آرامش" آن چیزی نیست که در مکانی بی‌سر و صدا یا بدون مشکل یافت شود.... بلکه چیزی است که باعث میشود در میان "شرایط سخت" قلب ما همچنان "آرام" باشد این تنها معنی حقیقی آرامش است.. صبحتون پر از آرامش ♥️♥️ @harfiazjan72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحی دیگر از پس پرده ی حجابهای شب پدیدار شد و شکرخدای که توفیق مناجات را دگر بار به اهل زمین عطا فرمود... سپیدی صبح از پس تاریکی شب گواه این حرف هاست. اعزامی از فریدونکنار نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
💠عاشقانه شهید ⚜دوران نامزدی باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت. ⚜فردای روزی که حرکت کرده بود هنوز از روی سجاده نمازم بلند نشده بودم که تماس گرفت، گفت: اینجا یه بوته گل یاس توی محوطه اردوگاه آموزشی هست، اومدم کنار اون زنگ زدم، این گل بوی سجاده تو رو ميده. ⚜گل یاس داخل سجاده ام را برداشتم، بو کردم و گفتم: خوبه پس قرارمون توی این سه ماه هر شب کنار همون بوته یاس! شهید حمید سیاهکالی مرادی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔰چند روز مانده بود تا عملیات بدر، جایی که بودیم از همه جلوتر بود. 🔰هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها، توی سنگر کمین ، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیده بانی می کردم. 🔰دیدم یک قایق به طرفم می آید، نشانه گرفتم و خواستم بزنم، جلوتر آمد ، دیدم آقا مهدی است. 🔰نمی دانم چه شد ، زدم زیر گریه، از قایق که پیاده شد، دیدم هیچ چیزی هم راهش نیست، نه اسلحه ای، نه غذایی، نه قمقمه ای، فقط یک دوربین داشت و یک خودکار. 🔰 از شناسایی می آمد. پرسیدم « چند روز جلو بودی؟» گفت « گمونم چهار – پنج روز. »  شهید مهدی باکری نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
✅توکل به خدا و مردم داری دو توصیه شهید 🌷ما چند نفر بودیم که مدام با شهید محمد کیهانی ارتباط نزدیک داشتیم 🌷نصیحت همیشه حاج محمد به ما این بود. ایمان بخدا_کافی نیست باید بهش اعتماد هم داشته باشی و زندگیتو بسپار دست خودش و بعدش هم میگفت وجدان داشته باشید درهر کاری و برای اینکار هم اول فکر کنید خانواده خودتون کارش گره خورده، همانطور بداد مردم برسید. شهید محمد کیهانی شهید مدافع حرم نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
سلام دوست من✋😊 شهید حمیدی هستم 🌸بچه شیعه یعنی خستگی ناپذیر حتی دراوج خستگی 🌻برای خداکارکردن در اوج سختی هم شیرین است... ✅امروز به خستگی هایت بگو استراحت باشد بعداز شهادت @Shamim_best_gift
آرزویم را شهادت می نویسم تا نکند یک وقت آرزوهایی دراز مرا از آن سعادت ابدی حتی در رغبت کردن جدا کند آرزویم را شهادت می نویسم تا نکند یک وقت در درس عاشورای استاد عشق حـسـیــن(ع) برایم جز شرمندگی چیزی نمانده باشد آرزویم را شهادت می نویسم تا نکند یک وقت طعم شهد احلی من العسل را در عالم معنا نچشیده باشم. اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
پیر میگه حاج قاسم جوون میگه حاج قاسم مرد میگه حاج قاسم زن میگه حاج قاسم مذهبی میگه حاج قاسم غیر مذهبی میگه حاج قاسم بی دین میگه حاج قاسم دانشجو میگه حاج قاسم ورزشکار میگه حاج قاسم بازیگر میگه حاج قاسم اصلاح طلب میگه حاج قاسم اصولگر میگه حاج قاسم حاج قاسم میگه امام خامنه ای 💚🌱 ✋✨
گریه‌هایش، گریه‌های غیرت بود... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
دنیا چه ارزشی دارد بعد از رفتن امثال شما...؟!