مهدی جان
ای سِرِّ مگوی و حرف سربسته بیا
امیدِ دلِ شکسته ی خسته بیا
هم دست فرج کبود شد از هجرت
هم پهلوی انتظار بشکسته بیا
اجرک الله ، یا بقیة الله
🖤
@honare_kimiyab2cdaccd3f9ff9c7835136f6194d74eb21885095-144p.mp3
زمان:
حجم:
5.82M
امـشـب نگاه کن به اطرافت
به خوشبختی هایت
به کسانی که میدانی دوستت دارند
و به خدایی
که هرگز
تنهایت نخواهد گذاشت.
با آرزوی بهترینها برای تمام بندگان او
🦋نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
دیروز، مسافر این معبر بودید و امروز ماییم و جای پایتان و توتیای چشمانمان
چه کسی باورش می شد که روزی تربت پاکتان، مزار عاشقان و عارفان و دل سوختگان
و خاک قدومتان دارالشفای آزادگان خواهد شد.
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه آن دلدار من بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
صبحتون شهدایی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌸عجیب از مداحی کردن شهید ابراهیم هادی
پائیز سال۱۳۶۱ بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود!
خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود.
به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند.
شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم.
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه.
من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان.
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص۱۹۰
🍁🌱🍁🌱▪️🌱🍁نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
مگه می شه ...
در ایام عزاداری حضرت زهـرا بود
و یادی از منـادی زمزمهی یا زهـرا
شهید محمد رضا تورجی زاده نکرد !!
ایام عاشورا تاسوعا همه میرفتند
گردان حضرت ابوالفضـل ...
شب عاشـورا هم ، پاتوق همه
گردان_امام_حسین (ع) بود ...
امّـا ... ایام_فاطمـیه ؛
جبهه یعنی گردان یا زهــرا (س)
و زمزمه های شهید تورجی_زاده ...
وقتی می رسیدی پای روضه اش
فقط کافی بود با این شعر شروع کنه:
برهم زنید یاران
این بزم بی صفا را
مجلس صفا ندارد
بی یار .......
با صدای گریهی بچه ها
صدای شهید تورجی زاده
دیگه شنیده نمی شد ...
فاطمیه در جبهه ها
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
عاشـق حضرت زهـرا (س) بود
روضههـای فاطمیــه را
با ســـوز می خونـــد
یک وقتایی هم آخر شب زنگ میزد
میگفت : باهـات ڪار دارم !
حالا دو تـا هیئـت رفتـه ،
مداحـــی ڪرده ؛
روضــه خونــده ،
گریه ڪرده ،سینــه زده ..!
امّــا آخــر شب می گفت :
بیا روضـهی چندنفـری بخونیم و
گــریه ڪنیـــــم ..!
میگفت : هرچـی برای مـــادر
گــریه ڪنیــم ڪمــه ...
ڪنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسمـاء متبرڪ اهل بیـت (ع) را با
خط خـوش مینوشت و زیباترینش هم
نام مبارڪ فاطمــه زهــرا (س) بود.
به نقل از : دوست شهید
پاسـدار مدافـع حــرم
شهید محمدحسین محمدخانی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
📸 مراسم تشییع شهید گمنام - تبریز
🔹 همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)، چهار شهید گمنام دوران دفاع مقدس با حضور گسترده و پرشور مردم تبریز در توپخانه ۶۰ رسالت و دانشگاه فرهنگیان واحد خواهران، تشییع و به خاک سپرده شدند.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh