eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️إنّا لله و إنّا إليهِ رَاجعُون 🕊روح حاج علی اکبر معزغلامی در آستانه سالگرد شهید حسین معزغلامی همنشین فرزند شهیدش شد او که سالها با حنجره شیمیایی یاحسین گفت در روز جمعه به لقاء یار مشرف شد😭 🥀شادی روحشان صلوات 💠مراسم تشییع: امروز جمعه ۱۵ اسفند ساعت ۱۲ از مقابل منزل انجام میگیرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از زمانی که خودم را شناختم پدر همیشه از عشق به شهادت صحبت می‌کرد. ایشان از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس بود و سی سال هم در سپاه خدمت کردند به همین دلیل همیشه می‌گفت که" از قافله شهدا جا مانده‌ام. چه دسته‌گل‌هایی را از دست داده‌ایم". و ما همیشه می‌گفتیم "پدر، جنگ دیگر تمام شده" ولی ایشان در عشقی که به شهادت داشت مصمم بود. از وقتی فهمید که از ایران هم برای حضور مستشاری در جبهه سوریه نیرو اعزام می‌شود دیگر دل توی دلش نبود و علی‌رغم همه علاقه‌ای که به ما داشت اما عشق به شهادت و جهاد یک لحظه از سرش بیرون نمی‌رفت، ارادت خاصی هم به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) داشت و نسبت به دفاع از حریم اهل بیت(ع) بسیار حساس بودند، این بود که شب و روز نداشت و از خدا می‌خواست هرچه زودتر راهی جبهه مقاومت شود. هربار که تلویزیون از درگیری‌های سوریه گزارشی پخش می‌کرد می‌گفت "کاش من هم آنجا بودم، ان‌شاءالله خدا قسمت و روزی من هم بکند" ✍راوی: فرزند شهید شهید مرتضی ترابی کمال نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
جواد خودش می‌دانست که قرار است به شهادت برسد و در تماس تلفنی که در آخرین سفر خود به سوریه بین ما و او برقرار شد گفته بود که این سفر آخر من است. قبل از آخرین سفری که جواد به سوریه داشت به بهشت رضا رفتیم و جواد قبری را دید و گفت دوست دارم در همین قبر به خاک سپرده شود، چراکه مادر راحت‌تر می‌تواند بر سر قبر من حاضر شود. قرار بود شهیدی را در همان قبر به خاک بسپارند؛ اما با توجه به این‌که این شهید تبعه افغانستان بود و هنوز به درستی شناسایی نشده بود هنوز به خاک سپرده نشده بود و همین که جواد به شهادت رسید در همین قبر به خاکش سپردیم. ✍راوی: برادر شهید نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
هر وقت حمید آقا از هیئت برمیگشت من و مادرش میگفتیم کمتر سینه بزن سینه ات درد میگیره. ولی به مامانش لبخند میزد و میگفت آخه مامان سینه زنی خیلی خوبه بعد که میرفتیم منزل به من میگفتن شما نگو سینه نـــــزن من بهت قول میدم این سینه که برای اباعبدالله سینه زده روی آتیش جهنم رو نمیبینه بعد شهادت وقتی رفتم معراج شهدا، تعجب کردم. آقا حمید دست ها و پاهاش و شکمش و سمت چپ صورتش پر بود از ترکــــش های ریز و درشت که باعث شده بود به شهادت برسه مثل حضرت عباس(ع) ولی تنها جایی که سالم بود سینه اش بود!!!! وقتی دیدم یاد حرفش افتادم. دستم رو روی سینه اش گذاشتم ببینم قلبش میزنه، ولی قفسه سینه اش سالم سالم بود در حالی که کل بدنش دچار جراحت های شدید بود. اربا اربا بود شهید حمید سیاهکالی مرادی شهید مدافع حرم نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
آمدنت‌قندرادردل‌من‌آب‌میکند! برف‌رادردل‌زمستان...محسن‌حسینخانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
"دیگران در تب و در تاب شب عیداَند ولی مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من(:♥️ -کاظم‌بهمنی- نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
@Maadahi_online - شور -X- یا مهدی جز به تو.mp3
6.12M
" یا مهدی جز من به کی آقا بنازم... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔞دیدن فیلم مستهجن🔞 توی اسارت، بعثی‌ها برای تضعیف روحیه‌ی ما، فیلم‌های زننده و زشت پخش می‌کردند. ﯾک ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ‌ی ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭا ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ. بعثی‌ها او را ﺑﺮﺩند و کسی از او خبر نداشت. وقتی ﺑﺮﺍی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭا به حیاط اردوگاه ﻓﺮﺳﺘﺎﺩند، آن برادر بسیجی را دیدیم که او را تا گردن در چاله‌ای گذاشته بودند و فقط سرش بیرون از خاک بود. ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ‌ﻫﺎﯼ آﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، علت ناله‌های شب قبل او را پرسیدیم یکی از نگهبان‌ها گفت: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷ‌‌‌‌‌ﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭد که ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ‌شان ﻗﻮﯼ است. بدن دوست شما زیر خاک خوراک موش‌های صحرایی شده است. و فهمیدیم ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ‌ﻫﺎیش ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ، ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭا ﺑﯿﺮﻭﻥ آوردیم، ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. راوی: مجید محمودی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سید‌حسن‌نصرالله می گوید: هنگامی که حاج قاسم در آخرین دیدار خود به نزد من آمد ، او خواستار اجازه استفاده از تلفن برای تماس با حاج ابومهدی شد و پس از چند دقیقه صحبت ، حاج سلیمانی شروع به التماس به ابومهدی المهندس کرد که به فرودگاه بغداد برای استقبال ، نیاید. اما حاج ابومهدی المهندس مصمم بود که هنگام ورود به فرودگاه بغداد از وی پذیرایی و اورا همراهی کند. 😢 💚 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸خنثی سازی توطئه در مسیر اهواز _ مشهد توسط یگان امنیت پرواز 🔹 به گزارش سپاه نیوز؛ روابط عمومی فرماندهی سپاه حفاظت هواپیمایی در اطلاعیه ای از خنثی سازی توطئه هواپیماربایی در مسیر اهواز و مشهد در شب گذشته (پنجشنبه ۹۹/۱۲/۱۴) خبر داد. متن اطلاعیه به این شرح است. بسم الله الرحمن الرحیم به آگاهی ملت شریف و قهرمان ایران اسلامی می رساند: 🔹 با الطاف و عنایات الهی، توطئه ربایش یک فروند هواپیما فوکر ۱۰۰ متعلق به شرکت هواپیمایی ایران ایر که پنج شنبه شب با پرواز شماره ۳۳۴ ساعت ۲۲ و ۱۰ دقیقه با تأخیر از فرودگاه اهواز به سمت مشهد مقدس به پرواز در آمده بود، با هوشیاری پاسداران یگان امنیت پرواز سپاه و با فرود اضطراری هواپیما در فرودگاه اصفهان و دستگیری عامل آن خنثی گردید. 🔹بر اساس اظهارات اولیه، عامل این توطئه قصد داشته است هواپیما را پس از ربایش در فرودگاه یکی از کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس به زمین بنشاند. 🔹 مسافرین عزیزهواپیما نیز در سلامتی کامل با پرواز جایگزین به سمت مقصد حرکت کردند. 🔹ابعاد و زوایای این توطئه در حال بررسی است نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌱سردار شهید قاسم سلیمانی: •• مهمتر از قربانی آن چیزی است که انسان برای آن قربانی می‌شود. عظمت آن چیزی که برایش قربانی می‌شود، مهمتر از خود قربانی است. امام حسین (ع) عظیم است اما اعظم از امام حسین (ع) آن چیزی است که امام حسین برای آن قربانی شد. •• حٰاج‌قٰاسِم‌سُلِیمٰانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب پس از کاشت نهال در روز درختکاری. ۹۹/۱۲/۱۵ 📥 دریافت نسخه با کیفیت از آپارات: https://www.aparat.com/v/Z5yOi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | کاشت دو نهال میوه در روز درختکاری توسط رهبر انقلاب 📥 دریافت نسخه با کیفیت از آپارات: https://www.aparat.com/v/qMtG6
تمام روزهای عُمر ما... بی‌تو گذشت! و با حسرتِ دیدارِ رویَت... به آخرخط نزدیک می‌شویم! در اين روزگار غريب... حلاوت روزهای نوجوانی‌ام را... دوباره زمزمه كردم! که با شنیدن و مرور کردن‌ش... کام‌مان می‌شود! به اميد گوشه نگاهی... كه او... شنونده و بیناست! اگر حجاب ظهورت، وجود پَست من است... دعا نَما که بمیرم... چرا نمی‌آیی؟!🌱•.
🦋🌈🍄☔️ 🌈🦋 🍄 ☔️ 🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید 🦋 باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈 🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣ روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت دلبسته استاد راهش می شود.🌟 💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈 🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در دنبال میکنیم😍💕 😍 رمان زیبای را در کانال زیبای زخمیان عشق دنبال کنید نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 یک هفته تا جشن عروسی بیشتر نمانده بود. امروز قراربود باهم برای خرید لباس عروس به مزون برویم . آماده منتظر کیان نشسته بودم .راس ساعت ۱۸ کیان از راه رسید .مامان کیان را به داخل خانه دعوت کرد . مرد مهربان من وارد خانه شد .اول با مادر سلام و احوالپرسی کرد و بعد به سمت من که به احترامش ایستاده بودم، آمد. _سلام آقا _سلام روژان جان .آماده ای بریم _بله من آماده ام .یک لحظه صبر کن من برم کیفمو بردارم ،بریم _باشه عزیزم صدای مادرم توجهم را جلب کرد _کیان جان، از کجا میخواین لباس عروس بخرید؟ _نمیدونم مامان جان،هرجایی که روژان جان بخواد _من یک مزون خوب میشناسم ،از آشنایان هستش.همه ی لباس هاش رو از آلمان آورده. قبل از اینکه کیان حرفی بزند،تصمیمی که گرفته بودم را گفتم _مامان جان من نمی خوام لباس عروس بخرم مادرم با تعجب لب باز کرد _ منظورت چیه نگاهی به کیان که او هم با تعجب نگاهم میکرد کردم _من میخوام لباس عروس کرایه کنم مامان جان مامان با عصبانیت گفت _این چه حرفیه روژان .کدوم یکی از دخترای فامیل ما لباس کرایه کردند که تو میخوای . بدون انکه اجازه بدهد من حرفی بزنم رو به کیان کرد _آقا کیان شما اگه نگران پول لباس هستید من خودم پولش رو میدم اگر بگویم آن لحظه دلم میخواست از غصه مردم بمیرم ،دروغ نیست. کیان طفلکم در حالی که ناراحتی در صدایش مشخص بود مامان را مخاطب قرار داد _مامان جان ،اصلا بحث پول نیست .من اونقدر تو حسابم هست که بهترین رو برای روژان جان بخرم .من خودمم مثل شما الان از روژان جان این قضیه را شنیدم . از کیان خجالت میکشیدم .با یک قدم خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و به آرامی فشردم و نگاهم را به مادرم دوختم _مامان جان من خودم این تصمیم رو گرفتم .برای یک شب نمیخوام هزینه اضافی کنم.دلم میخواد با مابه التفاوت پولش برای بچه های کار هدیه بخرم .لطفا قبول کنید .باور کنید کسی نمیفهمه.دعای خیر اون بچه ها منو خوشبخت میکنه. مادرم بی میل گفت _هرجور راحتی . ما را تنها گذاشت و به اتاقش رفت. بعد از رفتن مامان کیان با عشق چشم به من دوخت. _میدونی تو بهترین بنده خدایی .من با تو خوشبختم و بهت افتخار میکنم عزیزم با محبت پیشانی ام را بوسید . _اگه آماده ای بریم _بریم عزیزم آماده ام. &ادامه دارد... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 کیان با صبوری جواب مادرم را داد _مامان جان بحث تعصبات کورکورانه نیست بحث عشق من به دختر خانم شماست.بحث تعلق خاطر داشتن من به روژانه .چون روژان برام مهمه و بیشتر از جونم دوسش دارم نمیتونم اجازه بدم همسرم تو شب عروسیش بین نامحرم بی حجاب بگرده .چون دوسش دارم روش غیرت دارم . خانم جان که دید کم کم ممکن است ناراحتی پیش بیاید میانه دعوا را گرفت _منو به عنوان بزرگترتون قبول دارید یانه؟ مادرم به آرامی گفت _البته خانجون کیان هم با مهربانی گفت _شما تاج سر منید خا نجون خانم جان با مهربانی به هردو نگاهی انداخت _سلامت باشید هردوتون. . هردو قلول دارید که اون شب مهم ،یک شب ویژه واسه عروس خانمه؟ مادر و کیان هردو گفتند _بله _پس بزارید خود عروس تصمیم بگیره که عروسیش چطور برگزار بشه . کیان با تعجب سرش را بالا گرفت و به خانم جان نگاهی انداخت .شاید او تصور میکرد که من با نظر خانواده ام موافق هستم . تا خواست لب به اعتراض باز کند ،خانم جون لب زد _منو به بزرگی قبول کردی پس سکوت کن و بزار دخترم تصمیم بگیره .بهش حق انتخاب بده عزیز من کیان سر به زیر انداخت _چشم _روژان جان مادر نظرت رو بگو با استرس نگاهی به مامان انداختم .با زبان لبم را تر کردم _مامان جون خودتون میدونید که چقدر شما و بابا رو دوست دارم .خودتون هم میدونید که خیلی وقت که دیگه اعتقاداتم تغییر کرده .من شرمندتونم ولی نمیتونم موافقت کنم که مجلسمون مختلط باشه. نگاه از چهره ناراحت مامان گرفتم و به کیان که با افتخار به من چشم دوخته بود ،انداختم. _باشه هرطور مایلی ،اگه کسی به مهمونیتون نیومد من تقصیری ندارم .با اجازه مادر بعد از اتمام حرفش به اتاقش رفت ،میخواستم به سمت اتاقش بروم که خانم جون دستم را گرفت _عزیزن بزار یکم تنها باشه .نیاز به تنهایی داره .بعد عروسی اون باید جواب متلک های فامیل رو بده بهش حق بده عزیزم._چشم خانجون دوباره کنار کیان نشستم .خانم جان کمی ما را نصیحت کرد که چگونه در زندگی رفتار کنیم تا زندگی شادی درکنار هم داشته باشیم. به من گفت مردها گاهی نیاز به تنهایی دارند تا به مشکلاتشون فکر کنند این اجازه رو به مردم بدهم .گاهی لازم دارند با دوستانش وقت بگذارد مانعش نشوم.همیشه هوای زندگی ام را داشته باشم .به او هم سفارش کرد . که زن وقتی ناراحت است برخلاف مردها نیاز دارد که پیشش بنشینی و به حرفهایش گوش بدهی .زن نیاز به محبت دارد تا وجودش همیشه شاداب باشد .زن هم باید گاهی برای دل خودش زندگی کند من و کیان هم با علاقه به حرف ها و نصیحت هایش گوش دادیم و قول دادیم در زندگی به آن عمل کنیم و در برابر مشکلات زندگی پشت هم باشیم و باهم با مشکلات بجنگیم. &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
دعای هر روزه التماس دعا..🤲 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{بسم الله الرحمن الرحیم...
دعـای هفتمـ صحیفـهـ سجادیهـ به توصیهـ عزیزمون،جهت رفع بیماری ... ان شالله🍃 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh