بعدا قضاش رو بگیرید " . اما شهید خلیل تو همه ی این
روزها تمرینات رو که حاضر بود یه طرف ، روزه هاش رو هم تا آخر ماه مبارک
گرفت .
چندروز تو ارومیه تمرین می کردیم،سپس رفتیم به سردشت.
قرار بودگروهان ما که از گردان صابرین بود به عنوان گروهان یکم یا دوم،
عمل کننده ی تیپ المهدی باشه ؛
یعنی به عنوان اولین یا دومین گروهان وارد منطقه بشه و عملیات رو آغاز
کنه .
اما همه ی گروهان های تیپ المهدی رفتن منطقه ولی گروهان ما نرفت.
شهید خلیل خیلی بحث می کرد که "چه وضعیه ؟ما این همه تمرین کردیم
، این همه زحمت کشیدیم ، ما رو نمیبرین منطقه ، گروهان های دیگه
می رن ؟ اصلا مگه قرار نبود ما زودتر بریم؟ " ، خیلی بحث می کرد ...
سه چهار روز بود همه ی گروهان ها به نوبت می رفتن جلو. تا حدودا روز
سوم یا چهارم بود که داخل پادگان دیگه گروهانی وجود نداشت . فقط ما
بودیم. بلاتکلیف...
عصر اون روز اعلام کردن که عملیات شروع شده و همه ی ما ناراحت بودیم
که جاده حتما بسته میشه و ما نمی تونیم به منطقه بریم و باید چند روز
داخل پادگان بی فایده بمونیم - خب تو مناطق عصر هر روز ، حدودا غروب ،
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
خلیل وفرمانده گروهان بلند شدن و یکی از بچه های دیگه و من هم سعادت داشتیم که اونجا باشیم. از صبح همون روز بچه ها درگیر شده بودند و یکی از ارتفاعات رو گرفته بودن و چند تا از بچه ها هم تو گرفتن این ارتفاع شهیدشده بودن قرار شده بود که ما اون شب بریم و کمک کنیم که اون ارتفاع برای شب اول عملیات حفظ بشه. بچه ها اطراف این ارتفاع سنگر زده بودن .من و خلیل حرکت کردیم ، ساعت نه ونیم شب بود سنگرها رو از دورمی دیدیم که سمت خاک عراق بود. خلیل به من گفت که " احسان من میرم سنگر مهدی مولانیا تو هم برو تو سنگر اون یکی" . ما دو کیلومتر باروستاهای عراق فاصله داشتیم که این مسیر هم کاملا جنگل بود .سنگرخلیل و مهدی ده متر با ما فاصله داشت و اونا به ارتفاع نزدیک تر بودن و اگه درگیری به وجود می اومد می تونستن عقب نشینی کنن اما ما نمی تونستیم.اون شب پیش بینی می شد که نیروی پژاک حمله کنن و همه ی بچه هادور این تپه تقسیم شده بودن. حدودا ساعت 2 بود که تو اون سکوت که فقط صدای باد می اومد و بعضی وقتا صدای توپ خونه ی خودمون می اومدمتوجه شدیم که از طرف سنگر خلیل اینا تیر اندازی شد نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
نزدیکای صبح که دیگه هوا گرگ و میش شد دیدم آقا مهدی به حالت نشسته تو سنگرهست . هرچی صدا زدم دیدم کسی جواب نمیده . حدودا ساعت 7 صبح بابالا هماهنگ کردم که منو حمایت کنن که از تو جنگل منو نزنن خودمو به عقب رسوندم و به مسئول بهداری گفتم فکرکنم تو سنگر مهدی و خلیل مشکلی پیش اومده . حدودا ساعت 8 صبح بود رفتیم پایین و دیدیم که
خلیل و مهدی شهید شدن. اصلا نمی تونستم باور کنم . خلیل تیر به چشمش خورده بود ومهدی تیر به سینه و گردنش.وقتی هم اومدیم بالا هر کی می پرسید اصلا نمی دونستم چی باید بگم...فقط یه چیزی رو من فهمیدم، قبلا شنیده بودیم یا خونده بودیم که شهادت الکی نیست شهید شدن لیاقت می خواد، اما حالا دیدم که هیچ کدوم از مالیاقت اینکه بخوایم شهید بشیم رو نداشتیم چون بیشتر از هزار تا تیر به طرف سنگر ما زدن اما یه تیر هم به ما نخورد و حتما اینا خیلی خوب بودن که شهید شدن...اینا جونشون رو برای این نظام دادن تا این نظام پایدار باشه فقط انشا الله خود شهدا ما رو نگاه کنن که روز به روز بهتر بشیم و روز به روز به اعمالمون نگاه کنیم چون یکی از راه های شهادت اینه که ما کارای خوبمون مورد قبول خدا قرار بگیره.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
شهید خلیل فرمانده ی دسته ی ما بود و خدا خواست تو این ماموریت با هم
باشیم...
اون روزی که حرکت کردیم به طرف ارومیه که بریم منطقه و وارد عملیات
بشیم ، با اتوبوس از جهرم حرکت کردیم. سه راهی خاوران شهید خلیل
پیاده شد که با پدرشون که اومده بود سه راهی و وسایلش رو آورده بود
خداحافظی کنه. یادم میاد زمانی که خلیل سوار شد ، بابای خلیل هم اومد
با بچه ها داخل اتوبوس سلام علیک کرد. وقتی ایشون رفتن پایین ، بچه ها
گفتن مثل اینکه خبر نداره که بابای دو تا شهیده ( داداش آقا خلیل هم مثل
ما تو این ماموریت شرکت داشت ) . مثل اینکه مشخص بود ، حداقل تو دل
بچه ها افتاده بود که ایشون قراره پدر شهید باشن...
حرکت کردیم تا به ارومیه رسیدیم...
دهه ی آخر ماه مبارک رمضان بود اما به خاطر فعالیت ها و تمرینات زیادی که
داخل ارومیه داشتیم ، ازطرف فرماندهی اعلام شد که " اگه روزه هم نگیرید
مانعی نداره ، چون که این کار مهم تره . آماده بشید برای رزم، آماده بشید
برای اینکه بتونیم از نظام اسلامیمون دفاع کنیم. درصورتیکه در توانتون نباشه
روزه واجب نیست .نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
با ستارهها راه را پیدا کنیـم! ✭
『 تكبعدینبــاشیم! 』
🌿_ شهید یک بعدی نبود، #کوهنوردی میرفت، #ورزش میرفت، دعای #ندبه میرفت. #شبهای_جمعه به بهشت زهرا ـسلاماللهعلیها و از آنجا هم به شاه عبدالعظیم میرفت.
در هیئتهای مختلفی شرکت میکرد از جمله #هیئت ریحانهالنبی را خیلی دوست داشت.
بصیرتی که در دفاع از حریم ولایت داشت این مجالس مذهبی بود که در استحکام ستونهای زندگی اش مؤثر بود.
به #راپل و کوهنوردی خیلی علاقه داشت و برای آموزش سلاح نیز میرفت. از دوران کودکی به دنبال نقاشی و درس عربی و قرآن بود. سوریه هم که رفته بود در آنجا با بچهها عربی صحبت میکرد. به زبان عربی تسلط کامل داشت و در خانه هم اخبار را به زبان عربی گوش میداد.
﴿ شـهید رسول خلیلی ﴾
#دل_تکونی2 🍂 ← 🍃
#ماه_مبارك_رمضان | #ماه_بندگی | #شب_قدر | #حاج_قاسم
#کانال_زخمیان_عشق
" يَا أَنِيسَ مَنْ لا أَنِيسَ لَه "
ای آرامگاھ وحشتزدھای کھ؛
جز تو آرامگھ دیگرۍ ندارد...🌱;