@AminikhaahRoze Emam Hasan Mojtaba.mp3
زمان:
حجم:
2.98M
🔉 #روضه_شبهای_جمعه
🔸روضه توسل به امام حسن علیهالسلام
#استاد_امینی_خواه
#زیارت_نامه_شهدا 🌷
.
#سلام_بر_شهدا 🕊
🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
✨اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
✨اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ
✨ بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌹 وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
✨ وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌹فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
_________________
🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#کانال_زخمیان_عاشق
💠وداع فرزند و همسر شهید مدافع حرم علی اصغر شیردل در معراج شهدا
( نهم خرداد ۹۵)
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی #روژان و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در #فصل_دوم دنبال میکنیم😍💕
😍 #فصل_دوم رمان زیبای
#روژان را در کانال زیبای
زخمیان عشق دنبال کنید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_هفتاد_نهم
همه با هم به داخل خانه رفتیم .
ام احمد برایم آب قند درست کرده بود و به زور به خوردم داد.
روهام نگران کنارم نشسته بود و دستش را دور شانه ام حلقه کرده بود و من سرم به شانه اش تکیه زده بودم ،هراز گاهی بوسه ای روی سرم می زد.
زهرا کنار حمید آقا نشسته بود ،هم نگران من بود و هم از آمدن عمویش بسیار خوشحال بود.
_شما اینجا چیکار میکنید؟چطوری ما رو پیدا کردید؟
روهام سوالی که در ذهن من رژه می رفت را از حمید آقا پرسید.
حمید آقا نگاه کوتاهی سمت من انداخت.
_کمیل که بهم گفت روژان خانم خواب کیان رو دیده و چون راهها بسته بوده شما نتونستید بیاریدشون .من بهش گفتم میام ایران و بعد با رایزنی که با دوستانم میکنم میتونیم از طریق امنی وارد عراق بشیم.
روز بعد زنگ زد که روژان خانم بدون خبر به سمت مرز خسروی رفته تا بیاد ایران.کاری که برای یک خانم مثل ایشون بسیار کار خطرناکی بوده .خلاصه اینکه من به دوستانم در عراق خبر دادم .و صابر رو فرستادم مرز تا بیاد دنبالتون.خودم هم سریع به جای ایران به عراق اومدم.
متاسفانه عراق اوضاع آشفته ای داره و همینطور که میبینید چندین روستا رو محاصره و غارت کردند.جلولاءهم که الان در محاصره است.
خواست خدا بود که من امشب صابر رو پیدا کردم و با اون به اینجا اومدم و گرنه معلوم نبود چه بلایی سر ناموسمون میومد.
نگاهم را بالا آوردم و به دستان مشت شده و رگ های برجسته دست حمیدآقا دوختم.
شرمنده لب زدم
_عذر میخوام باعث اذیتتون شدم ،ممنونم ازتون اگه شما امشب نبودید معلوم نبود....
بغض نشسته در گلویم مانع ادامه حرفم شد.
_خواهش میکنم .حتی اگه منم نبودم با تعریف هایی که کیان از شما میکرد شک نداشتم خودتون میتونستید اون داعشی رو به درک واصل کنید.
لحن شاد حمید آقا لبخندی روی لب بقیه کاشت
زهرا با خنده گفت
_مگه داداشم چی می گفت؟
_والا خان داداشتون زنگ میزد به من التماس میکرد واسش پناهندگی بگیرم.میگفت حمید،
جات خالی، یه زن گرفتم یه پا کماندو !.چنان با دمپایی دقیق اندازه گیری میکنه که محال ممکنه دمپایی با فرق سرم اصابت نکنه.
_به خدا شوخی کرده
صدای پر از بهتم باعث شد صدای خنده حمیدآقا و روهام در خانه بپیچد.
خجالت زده لب گزیدم و چیزی نگفتم.
زهرا در حالی که لبخند به لبش بود جواب حمیدآقا رو داد
_عمو این قدر جدی، شوخی میکنی که روژان باورش شد.
دوباره صدای خنده حمید بلند شد.
دستانش را به نشانه تسلیم بالا برد
_ببخشید ،روژان خانم عذر میخوام قول میدم بخاطر زهراجان دفعه بعد جدی،شوخی نکنم.
صدای خنده همه بلند شد .
حمیدآقا با حرف ها و شوخی هایش نگذاشت لحظه ای به اتفاقی که برایم افتاده بود کسی فکر کند و یا در موردش صحبت کند.
صبح با صدای تیراندازی از خواب بیدارشدم.
نگاه ترسیده ام را در داخل اتاق چرخاندم.
کسی داخل اتاق نبود .روسری ام را پوشیدم و بعد از مرتب کردن لباسم و پوشیدن چادر عربی ام از اتاق خارج شدم.
همه مشغول صبحانه خوردن بودند.
ام احمد به کنار خودش اشاره کرد
_تعال واجلس بجانبي حبيبي(بیا کنارم بشین عزیزم)
_روژان جان خاله میگه بیا کنارم بشین.
در جواب زهرا لبخندی زدم و کنار ام احمد نشستم .
استکان چای و خرما را کنارم گذاشت.
_كُلي ، حبيبي ، أنتِ شاحبة ، لعنك الله لأنك أخافتك الليلة الماضية كلّي يا ابنتي
زهرا نگاهم را که دید حرف خاله را برایم ترجمه کرد
_خاله میگه بخور عزیزم رنگت پریده،خدا لعنتش کنه که دیشب ترسوندت.بخور دخترم.
لبخندی به روی زهرا و ام احمد زدم
_ممنونم خاله چشم میخورم
آقا حمید دست از خوردن برداشت و روبه همه ما کرد
_صبحونتون رو بخورید بعدش باید حرف مهمی رو بهتون بزنم
همه بی حرف مشغول شدند.من هم دل تو دلم نبود تا بدانم آن حرف مهم حمیدآقا چیست،امید داشتم که مربوط به رفتن به کربلا باشد.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_هشتادم
همه دور هم نشستیم .حمیدآقا اخمی روی پیشانی نشانده بود که نشان میداد حرف بسیار مهم و جدی دارد و شوخی در کار نیست
_همونطور که میبینید روستا محاصره شده ،متاسفانه نه میتونیم از روستا خارج بشیم و نه نیروها میتونند وارد روستا بشن .
اینجور که پیداست به زودی مشکل مواد غذایی پیدا میکنیم.
ازتون میخوام بیشتر صرفه جویی کنید.هنوز آب قطع نشده آب بردارید.
به هیچ وجه ،تاکید میکنم به هیچ وجه حق بیرون رفتن ندارید.
مخصوصا روژان خانم و زهرا.
نگاهی به جمع کرد
_امروز بهتون تیراندازی کردن رو یاد میدم تا اتفاق دیشب تکرار نشه.تا حالا تیراندازی کردید؟
شرایط سختی بود و حرف های حمید آقا بیشتر هراس به دلم انداخت.زهرا و روهام را من به اینجا کشانده بودم و حالا بسیار پشیمان بودم.
_من بلدم
با صدای زهرا به او نگاه کردم.
حمیدآقا با تحسین نگاهش کرد
_خیلی خوبه .
نفردوم روهام بود که جواب مثبت داد
_منم تیراندازی بلدم .
صابر و حمیدآقا به من نگاهی انداختند و منتظر جواب من بودند.خجالت زده گفتم
_من تا حالا اسلحه ندیدم و یاد ندارم!
حمیدآقا برخواست
_مهم نیست ،پاشید بیاین تو حیاط بهتون یاد میدم.
به زهرا و روهام هم اشاره کرد
_شما هم بیاین تمرین کنید ببینم در چه حدی هستید.
همگی برخواستیم و به حیاط رفتیم.
یک ساعتی در حیاط،حمیدآقا به من آموزش داد .بار اول که تیراندازی کردم ، با اولین شلیک خودم هم فریاد کشیدم و باعث خنده بقیه شدم البته تنها کسی که نمیخندید و جدی بود ،حمیدآقا بود.به نظر او بار اول همه این ها طبیعی بود.
باردوم اسلحه از بدنم فاصله داشت و با شلیک خودم هم نقش بر زمین شدم،باز هم صدای خنده زهرا و روهام بلند شد .
بار سوم که نشانه گیری کردم .حمیدآقا با تهدید به زهرا و روهام نگاه کرد
_وای به حالتون اگر اشتباهی کنند و شما دونفر بخندید.
زهرا و روهام هم زیپ دهان خود را بستند و دیگر چیزی نگفتند.
بعد از یک ساعت تمرین مداوم یکی از تیرهایم به سیبل نشانه گیری که حمیدآقا درست کرده بود،برخورد کرد.
از خوشحالی روی پای خودم بند نبودم و با خوشی بلند دادم زدم
وای خدا تونستم ،بالاخره تونستم.
با دیدن لبخند روی لب حمید آقا و چشمان به زمین دوخته شده اش ،فهمیدم زیادی بچه بازی درآورده ام و موقعیت خودمان را فراموش کرده ام.
لب گزیدم و به سمت زهرا رفتم.
حمیدآقا اعلام کرد
_برای امروز کافیه برید استراحت کنیدمن و صابر میریم تو شهر و گشتی میزنیم.
آنها که رفتند ماهم وارد خانه شدیم.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
『الان یہ سال و نیمھ
ڪہ حࢪم نیومدم😭
ولی فقط تو این یہ سال تورو صدا زدم:)💔 』
#شب_زیارتی_ارباب 🥀
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحم_بنام_شما
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh