در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، مردم تهران هم چون ساير شهرها، در اعتراض به دستگيری امام خمينی (ره) به خيابان ها ريختند و قيام خونين خويش را آغاز کردند. سيل خروشان کشاورزان غيور و کفن پوش ورامين، دهقانان کن و نيز مردم جماران به سوی تهران سرازير شد. انبوه جمعيت بازاری، بار فروش، دانشگاهی و اقشار مختلف مردم، با فريادهای رعد آسای “يا مرگ يا خمينی” و “مرگ بر شاه” تهران را به لرزه درآورد. شاه که در برابر قيام قهر آلود ملٌت، تاج و تخت خود را درحال زوال می ديد، با رگبار مسلسل به جنگ ملٌت مظلوم رفت و تهران را در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، به کشتارگاه مخوف و حمام خون تبديل ساخت.
در روز پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، در بيشتر شهرها، درگيری، راه پيمايی، برگزاری جلسات و نيز سخنرانی بر ضد رژيم و اعتراض به دستگيری امام صورت گرفت. در بعضی از شهرها مانند شيراز، تبريز و مشهد، اعتراض از شدٌت و گشتردگی بيشتری برخوردار بود که در اثر اين حوادث، تعداد زيادی کشته، مجروح يا زندانی شدند.
پانزده خرداد یک نقطه عطفی است در تاریخ کشور ما که از همان وقت، شروع به فعالیت سیاسی شد و روحانیون از همان وقت خودشان را مجهز کردند.
پانزده خرداد یک مصیبتی بود برای ملت ما، لکن مبدأ جنبش بود.
پانزده خرداد در عین حالی که مصیبت بود لکن مبارک بود برای ملت که منتهی شد به یک امر بزرگی و آن استقلال کشور و ازادی برای همه مملکت.
پانزده خرداد برای اسلام بود و به اسم اسلام بود و به مبدائیت اسلام و راهنمایی روحانیت.
#پانزده_خرداد
#امام_خمینی
این وصیت یه شهید ۲۱ ساله (شهیدرضانادری)، روی مزارش به عابرانه، که 👇🏻
⬅️ای برادر کجا میروی کمی درنگ کن!!
آیا باکمی گریه و یک فاتحه شما برمزار من و امثال من، مسوولیتی را که با رفتن خود بردوش تو گذاشته ایم،
از یاد خواهی برد یا نه؟!
ما نظاره گر خواهیم بود !
که تو با این مسولیت سنگین چه خواهی کرد؟!😰
〽️ واقعا به این موضوع فکر کردیم که شهیدا ، برای چه به میدون جنگ رفتن؟
این مهمه !!!!
〰️انگیزه اونها، حمایت از انقلاب و امام و زنده نگهداشتن حرکت عظیم جمهوری اسلامی بود!
〽️ وقتی توی وصیتنامه هاشون به من و شما گفتن ، سفارش کردن ،التماس کردن که حواس تون به زنده نگه داشتن این انقلاب، که امید مستضعفین عالمه ، باشه ؛ چیکار باید کرد ؟! اینها آرمانشون بوده !
اگه از وصیت و آرمان هاشون بگیم ، خطا کردیم یا اینکه در برهه های حساس که نگاه دشمنان انقلاب به ایران دوخته شده ،سکوت کنیم و همه رو نادیده بگیریم خطا کردیم؟!*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جناب آقای همتی...🤣🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتخابات! رییسی!
🇮🇷بدونتعارف🇮🇷
🍁زخمیان عشق🍁
انتخابات! رییسی! 🇮🇷بدونتعارف🇮🇷
فقط یک دزد؛
از ریاست یک قاضی میترسد..😉.
#من_رای_میدهم 🇮🇷
حاجیمون سردار بود و گفت رو قبرم بنویسید؛ سرباز...
همتی نیومده میگه چرا به من نمیگید جناب...😒
جو برت نداره ... همتیِدیگِدیگِ((:
زاکانی : به من میگویند
شما دو تا تجدید آورده اید.
۱۵ روز از جبهه برگشته ام ،
ته تهمتی که به من در این فضا
زده اند این بوده است...
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی #روژان و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در #فصل_دوم دنبال میکنیم😍💕
😍 #فصل_دوم رمان زیبای
#روژان را در کانال زیبای
زخمیان عشق دنبال کنید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_دویست_چهارم
نماز صبحم را کنار جسم بی جان کیانم خواندم.
بعد از نماز کنارش نشستم و با دست محاسنش را مرتب کردم
_نمازت قبول باشه عزیزم .خیلی وقته پشت سرت نماز نخوندم عشقم.آخرین بار یادم نمیاد کی بوده،آرزوش دیگه تا ابد به دلم می مونه.
میدونی هیچ وقت فکر نمیکردم که روزی برسه تو بی جان دراز کشیده باشی و من کنارت نماز بخونم.
کیانم امروز همون روزیه که قراربود برگردیم.
بی معرفت درسته قراربود باهم برگردیم ولی قرارنبود جسمت رو توی تابوت بزارم و باخودم به ایران برگردانم.
عزیزم یه چیزی میگم، بهم نخندیا!
من از تنها برگشتن میترسم.
تو بگو چطوری به خاله بگم ،چطوری به زهرا بگم .
زهرا قراربود ازدواج کنه قراربود تو بشی برادرزن روهام !
چقدر سخت میشه از امروز زندگی بدون تو ،کاش بمیرم و به ایران نرسم.
اشکهایم روی صورتش چکید.با دست آنها را پاک کردم و صورت سردش را بوسه باران کردم.
با صدای در به آن سمت نگاه کردم.
حمیدآقا با نجلا وارد شد
_روژان خانم باید در مورد نجلاء قبل برگشت صحبت کنیم.
نگاهم که روی صورتش چرخید با دیدن لب و لوچه ی آویزانش لبخند به لبم آمد .
نق نق میکرد و خودش را خم کرده بود تا به آغوش من برسد.
بغلش کردم
_سلام فندقم،سلام عزیزدلم ،ببخشید که با دیدن بابایی تو رو یادم رفت.میدونی بابایی خیلی دوست داره.
به سمت تابوت رفتم و صورت خندان کیان را نشانش دادم
_ب..ا ب....با
محکم لپش را بو سیدم
_من فدای بابا گفتنت بچم فسقل جونم
حمیدآقا صدایش را کمی صاف کرد ،به سمتش چرخیدم
روژان خانم یه چیزی هست که شما باید بدونید
_بفرمایید ،اتفاق دیگه ای افتاده
_نه اصلا نگران نشید.واقعیتش کیان قبل از شهادتش با پدربزرگ نجلا صحبت کرده بود ولی اون مخالفت کرده بود و گفته بود میخواد یادگار پسرش رو خودش بزرگ کنه
با ترس نجلا را بیشتر به خودم چسباندم
_من این اجازه رو نمیدم .کیان خواسته مواظبش باشم ،نمیزارم کسی اونو از من بگیره
حمیدآقا سریع دو دستش را بالا آورد
_صبر کنید من نمیخوام نجلا رو بگیرم ازتون
_پس چی؟
_راستش پدربزرگش الان اینجاست میخواد با خودتون صحبت کنه .با اجازه اتون میگم بیاد داخل
_ن...ه
_آخه چرا؟
_ممکنه نجلا رو بخواد
_من هستم نگران نباشید من اجازه نمیدم کسی نجلا رو ازتون بگیره،
در حالی که به سمت در می رفت با صدای آهسته تر و پر بغضی نجوا کرد
_کیان لحظه آخر شما رو به من سپرده .من ناامیدش نمی کنم
در برابر چشمان متعجب من بیرون رفت.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_دویست_پنجم
کمی که گذشت پیرمردی سالخورده وارد شد.
چشمم به تابوت مردم که افتاد اشک هایش جاری شد
_قدم شابة لما رأيتك وصفعتك على صدرك جاء ابني لينام وطلب مني ترك نجلاء لك فقال لك رجولية جدا. (پاشو جوان!وقتی که دیدمت ودست رد به سینه ات زدم،پسرم آمد به خوابم !التماسم کرد نجلا رو به تو بسپارم.میگفت خیلی مردی.پاشو پسر من سرپرستی نوه ام رو به تو و خانمت میدهم.)
پا به پای پیرمرد برای عشقم اشک ریختم.نمیفهمیدم پیرمرد به کیانم چه می گوید ،ترسیده بودم.از دست دادن نجلا برایم دردناک بود به کیان قول داده بودم مواظبش باشم.
_أشكرك على التضحية بجانيت من أجل شعب بلدي(ممنونم که جانت را فدای مردم کشور من کردی)
پیرمرد که برخواست،با چشمانی هراسان نگاهم را بین او و آقا حمید چرخاندم!
_ابنتي اترك لك نجلاء. بسبب زوجك الذي مات . (دخترم من نجلا را به تو میسپارم.
بخاطر شوهرت که از جانش گذشت)
نگاه گیجم را به سمت حمیدآقا سوق دادم
_میگه دخترم من نجلا را به تو میسپارم.
بخاطر شوهرت که از جانش گذشت.
اینبار اشک شوق بود که از چشمانم بارید
_قول میدهم تا زنده ام مواظبش باشم
حمیدآقا رو به پیر مرد کرد
_أعدك بالعناية به بينما أنا على قيد الحياة
پیرمرد نگاهی به من کرد و لبخندی بر لب نشاند وسرش را تکان داد و مرا با نجلای عزیزم و کیانم تنها گذشت.
****
در تمام زمان پرواز نگاهم به تابوت بسته شده بود.
تا ایران اشک ریختم .
هنوز هم باورم نمیشد کیان من درون آن تابوت باشد.
از راه رفتن با شوق به عشق دیدنش راهی کربلا شده بودم
و حالا در راه برگشت مسیر برگشتش را با اشک چشمانم آب میزدم.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
رسولی-شام-شهادت-امام-صادق-ع-روضه-2.mp3
6.89M
#نوای_عاشقی🎙
روضه شهادت امام صادق علیه السلام
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌥🌸
⇠شھدادعاداشتند↶
ادعانداشتند ...!🌻🌿
⇠نیایشداشتند↶
نمایشنداشتند 🔆
⇠حیآداشتند↶
ریانداشتند 🌱
⇠ࢪسمداشتند↶
اسمنداشتند ...!☀️
شهیدسیدخیلیلبهشتیمسألهگو✨
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات📿نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فرموده حضرتش که نوحوا علی الحسین
بانیِ گریه اوست، اگر روضــــه دایر است:)
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🌥🌸 ⇠شھدادعاداشتند↶ ادعانداشتند ...!🌻🌿 ⇠نیایشداشتند↶ نمایشنداشتند 🔆 ⇠حیآداشتند↶ ریانداشتند 🌱 ⇠
#خاطره_شهید🌙🖇
___________
همواره به برادران و خواهرانش در
مورد درس📚 و انجام فرایض دینى سفارش مىكرد و از خواهرانش مىخواست كه حجاب اسلامى را رعایت كنند. 🙂در جبهه امام جماعت بود. در آن جا براى خودش خلوتى داشت كه كمتر كسى متوجّه آن مىشد.🌿
به نماز كه مىایستاد، انگار روحش به پرواز در مىآمد و اللّهاكبر كه مىگفت، دیگر خلیل، خلیل قبلى نبود.✨
به صلهى رحم اهمیّت مىداد. ☝️مىگفت: «اگر در زیر رگبار مسلسلها سوراخ سوراخ شوم، اگر تكّه تكّه شوم، اگر در خون خویش بغلطم، خواهم گفت كه دست از این انقلاب نمىكشم،❌ از دینم، از قرآنم، از وطنم و از انقلابم دفاع مىكنم.»
شهیدسیدخیلیلبهشتیمسألهگو ✨