✅بخشی از وصیت نامه
شهید علی جمشیدی
این دنیا با تمام زیبایی ها و انسانهای خوب و نیکوی آن محل گذر است نه وقف و ماندن و همه ی ما بایستی برویم و راه این است ،
دیر یا زود فرقی نمی کند؛
اما چه بهتر که زیبا برویم «هنر آن است که بمیری بیش از آنکه بمیرانَندَت و مبدأ و منشأ حیات آنان هستند که چنین مرده اند.»
بایستی به خود آئیم که در چه زمانه ای زندگی می کنیم
و با چه وضعی؟ در عصر امام زمان(عج) که ان شاءالله از سربازان امام عصر(عج) قرار گرفته باشیم
و این همه مقابله با مشکلات و مصائب ، غربت ها و دوری ها وجود با خدا شدن بوجود نمی آید.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۲۲ مهر ۱۴۰۰
۲۲ مهر ۱۴۰۰
✅شهید ابراهیم هادی میگفت:
حریم زن با چادر حفظ میشه. همچنین اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم رو حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود بله ! طبق آیه های قرآن و فرمایشات ائمه ی معصومین و حضرت زهرا علیه السلام
بهترین زنان کسانی هستند که خود را از نامحرم مستور نگه می دارند و تقوا پیشه میکنند و نزدیک بهم نمی شوند و هیچ مراوده ای با هم ندارند و قلب خود را بیمار و گرفتار هوس نمی کنند و تنها درحد ضرورت و اختصار آن هم خیلی کم که اصلا به چشم نمی آید ارتباط می گیرند.
تا به آن سعادت جاودانه که در دنیا و آخرت از آن نام بردند ؛ برسند
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۲۲ مهر ۱۴۰۰
۲۲ مهر ۱۴۰۰
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_سوم
زنگ تفریح بودومن ودنیادرحیاط پشتیه
مدرسه نشسته بودیم روی زمین.
سوالی نگاهش می کردم که باحرص گفت:
دنیا:چته؟آدم ندیدی؟
+من بایدازت بپرسم چته،چراانقدر
ناراحتی؟
چانه اش ازبغض لرزید،گفت:
دنیا:باسعیدکات کردم.
انتظارش می رفت،چیزی نگفتم چون من
ازاول به دنیاگفته بودم باسعیددوست نشه،کلامن بادوست شدن باپسرای هم سن وسال خودمون مشکل دارم،به نظرم
دوست پسرآدم بایدسنش بیشترباشه
نه اینکه پیرپسرباشه هانهههه مثلا۵سالی
بزرگ ترباشه به نظرم کلاس داره.
ازفکربیرون اومدم وگفتم:
+حالاچراکات کردید؟
دنیا:به جزمن باسه نفردیگه هم دوست بود.
پوزخندی زدم وچیزی نگفتم،اجازه دادم
انقدرحرف بزنه ومغزم وبخوره تاخالی
بشه.
باصدای زنگ ازجامون بلندشدیم وبه سمت کلاس رفتیم.
اصلاحوصله ی زنگ دینی رانداشتم چون
هیچی ازدرسش نمی فهمیدم.
خانم کرمی معلم دینیمون برگه های امتحانی راجلومون گذاشت وباصدای
بلندگفت:
خانم کرمی:شروع کنیدولی بچه هامن
نگاهتون نمی کنم ولی مدیونتون می کنم
اگه تقلب کنید.
خندم گرفت اخه داشت کسایی رومدیون
می کردکه اصلااین چیزابراشون مهم
نیست ازجمله خودم.
شروع کردیم به جواب دادن سوال ها،
هرسوالی روبلدبودم نوشتم سه تاسوال
مونده بودکه بلدنبودم.
به دنیانگاه کردم،کلاسرش توبرگه ی من
بودوداشت ازروی برگه ی من جواب هارو
می نوشت،پس این ازمن داغون تره.
دستم وبردم زیرمیزودنبال کتاب گشتم،
وقتی دستم به کتاب خوردلبخند
پیروزمندانه ای زدم وآروم کتاب وآوردم
بیرون وصفحه های موردنیازوپیداکردم
وجواب هارونوشتم،منتظرموندم دنیاهم
جواب هاروبنویسه وبعدباهم ازجامون
بلندشدیم وبرگه هامون روتحویل دادیم
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۲۲ مهر ۱۴۰۰
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده : #فاطمه_اکبری
🔻#قسمت_چهارم
باصدای سوت خانم رضی معلم
ورزشمون چهارتاازبچه هاکه آماده ایستاده بودندشروع کردن به دویدن.
زنگ ورزشمون بودوامروزمسابقه دومیدانی داشتیم،اصلاحوصله نداشتم
مسابقه بدم وداشتم به این فکرمی کردم
که چه بهونه ای برای پیچوندن جورکنم
که چشمم خوردبه الهام که داشت موهاش ودرست می کرد،خیلی مجهز
بودهمیشه یک تیغ توی کیفش داشت.
بافکری که به سرم زدباخوشحالی سریع
به سمتش رفتم وگفتم:
+سلام اِلی
الهام:سلام،جونم کاری داری؟
نمیدونستم میتونستم بهش اعتمادکنم یانه ولی دل وزدم به دریاوگفتم:
+الی تیغ داری باخودت؟
الهام باتعجب گفت:
الهام:خب آره برای چی میخوای؟
+بده میخوام،بدجورنیازدارم
الهام باعشوه زیادی گفت:
الهام:چی به من میماسه؟
+چی میخوای؟
یکم فکرکرد،چشمش افتادبه دستبند
چرمم که هفته ی پیش خریده بودمش
چشماش برقی زدسریع گفت:
الهام:این دستبندومیخوام
دلم نمیخواست بهش بدم ولی چاره ای
نداشتم باخودم گفتم عیب نداره دوباره
میخرم،بااکراه دستبندم ودرآوردم وبهش
دادم اونم تیغ وبه طورپنهانی ازکیفش
درآوردوبه دستم داد.
سریع وارددستشویی شدم وروی پاهام
خم شدم وکنارساق پام وباتیغ یک خط
خیلی بزرگ انداختم.اولین بارم نبوداین
کارومی کردم ولی ایندفعه یکم محکم
کشیده بودم دردش زیادبود،دستم و
گازگرفتم که صدام درنیاد،دستمال کاغذی
راازجیبم درآوردم وگذاشتم روی زخمم
تاخون پاک بشه وبه صورت خون مردگی
دربیاد.
کارم که تموم شدازدستشویی بیرون اومدم ودرحالی که می لنگیدم به سمت
معلممون رفتم وهمچنان به دنیانگاه کردم
وچشمکی زدم که فهمیدکارم وانجام دادم.
روکردم سمت خانم رضی،خواستم چیزی
بگم که پیش دستی کردوگفت:
خانم رضی:چیه هالین بازچه بهونه ای داری؟
سریع گفتم:
+خانم بهونه نیست دیروزازپله های خونمون افتادم وپام پیچ خوردتازه
زخمی هم شده.
مشکوک نگاهم کردوگفت:
خانم رضی:الان انتظارداری باورکنم؟
باکلافگی پاچه ی شلوارم وبالازدم ساق
پام روبهش نشون دادم وبرای حفظ ظاهر
صورتم راازدردجمع کردم.
معلوم بودهنوزشک داره حقم داشت همش کلاسش ومی پیچوندم،ولی بااین
حال گفت:
خانم رضی:بروولی فقط همین یکبار
دفعه ی بعداگه پات بشکنه هم اجازه
نمیدم.
تودلم گفتم:
+زبونت لال...تادفعه بعدخدابزرگه
باشه ای گفتم وبالبخندپیروزمندانه ای
به سمت سالن رفتم وازپله هابالارفتم
وواردکلاس شدم وپشت میزم نشستم.
ازپنجره به حیاط نگاه کردم دنیاپشت
خط شروع ایستاده بود،لبخندی زدم
وبه تخته زل زدم.دنیاباپدرش زندگی
می کرد،مادروپدرش ازهم جداشده بودند.من ودنیاازکلاس ششم باهم دوست
شدیم وتاالان که کلاس دوازدهمیم و
می خوایم دیپلم بگیریم باهم دوستیم.
ازفکربیرون اومدم وگوشیم وازکیفم
برداشتم.اینترنتم وروشن کردم ووارد
تلگرام شدم.
&ادامه دارد نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۲۲ مهر ۱۴۰۰
#رمان_زیبای_
عشقی به پاکی گل نرگس
خدايا ؛
دنیا شلوغه ؛
ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛
از بندگی نه ...
إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ ••
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۲۲ مهر ۱۴۰۰
داغ امام عسـکری دلـهـا شکستـه
در ماتم بابای خود مهدی نشسته
گرد مصیبت چهره ی عالم گرفته
زهرا ز داغ لاله اش ماتم گرفته . . .
شهادت_مظلومانه_امام_حسن_عسکری_علیه_السلام_تسلیـــت_باد
۲۲ مهر ۱۴۰۰
۲۲ مهر ۱۴۰۰
۲۲ مهر ۱۴۰۰
مداحی آنلاین - قصه ای عجیب از دوران کودکی امام حسن عسکری - حجت السلام نظری.mp3
4.07M
#شب_جمعه
🏴 #شهادت_امام_حسن_عسکری(ع)
♨️ قصه ای عجیب از دوران کودکی امام حسن عسکری(ع)
🎤حجت الاسلام #عبدالرضا_نظری
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
🌴🍁🏴🍁🌴
۲۲ مهر ۱۴۰۰
#شب_جمعه
فاطمه امشب به سامرّا عزا برپا کند
دیده را یاد امام عسکری دریا کند
ای خوش آن چشمی که امشب با امام عصرخود
خون دل جاری به رخ درسوگ آن مولا کند
شهادت امام حسن عسکری سلام الله علیه محضرمقدس امام مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف ومحبان اهلبیت تسلیت باد.🌴🍁🏴🍁🌴
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
۲۲ مهر ۱۴۰۰