eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنج‌شنبه است بیاد عزیزان خفته در وادی خاموشان کسانی که روزی زینت بخش محفلمان بودند و حالا نیازمند یاد و خیرات و مبرات شما ⇝✿‍🕯°•°🍃🥀🍃°•°🕯✿⇜   ✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨ اَلسَّـلامُ عَـلىٰ اَهْـلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِـنْ أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یـا أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُـمْ قَـوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِـنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ، یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِـرْ لِمَـنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْـرَةِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّـدٌ رَسُـولُ اللهِ عَـلیٌّ وَلِیٌّ الله 🌴💢💎💢🌴 〖اَللّهُـمَّ اغْفِـرْ لِلمُؤمِنیـنَ وَالمُؤمِنَاتِ وَالمُسلِمیـنَ وَالمُسلِمَـاتِ اَلاَحیَـاءِ مِنهُـم وَالاَمـوَاتِ تَابِـع بَینَنَا وَ بَینَهُـم بِالخَیـراتِ اِنَّکَ مُجیـبُ الدَعَـوَاتِ اِنَّکَ غافِـرَ الذَنـبِ وَالخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَـلىٰ کُلِّ شَـیءٍ قَدیـرٌ بِحُرمَـةِ الفَاتِحـةِ مَـعَ الصَّلَـوَاتِ〗 🌷اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ🌷 🌴💎🍁💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر شهیدی که ۳۳ سال چشم‌انتظار دیدار فرزندش بود، مزار حاج قاسم را پیش از مزار فرزندش زیارت کرد... 💠 مادر شهید محمد بدیعی که میهمان مردم کرمان شد، پیش از رفتن بر سر مزار فرزندش، مزار شهید حاج قاسم سلیمانی را زیارت کرد 🕊 شهید محمد بدیعی از کاشان به جبهه اعزام شد و در سال ۱۳۶۷ به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید بدیعی پس از سال‌ها تفحص، علیرقم تلاش‌های انجام شده شناسایی نشده بود و در سال ۱۳۹۵ به‌عنوان شهید گمنام در شهر زهکلوت کرمان دفن شد. این شهید عزیز از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شد.
دلم "بهشتـی" را مے‌خواهد کہ ساکنانش "شهـدا" هستند گوشه ای کنارشان بنشینم و برای خود " فاتحه ای " بخوانم بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم الحمدلله ‌رب‌ العالمین...
خستـه ام از این همـه تڪرار دلـــم حریـم امنـي می خواهـد... بـرادر شهیـدم مـرا بخـوان به سـرزمیــــن آرامـشت ... بــرادر شهیـدم مـن را ببخش اگــر گاهـی یـادت دیـر می شـــود ، مـن زمیـن گیـر خـویشتنیـم مـن را به اسـم بـخوان ڪہ بـپرد از سـرم خـواب غـفلــت ای ڪہ مـرا خـوانــده ای راه نشانـم بـده... . به امیـدآنڪ من خاڪی به مدد نگاهت لیاقت آسمــاني شدن پیـدا ڪنم .... 😔ربنــا آتنــا شهـــادت😔 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌸فرمانده کامل شهید همّت، فرماندهی بود که توانایی ها و امکاناتش را خوب می شناخت. او می توانست از ضعف هایش هم، قدرت بیافریند. او بهترین و مناسب ترین روش ها را برای جذب نیروها به کار می گرفت. مثل یک معلمِ بزرگ عمل می کرد. کارها را با دقت بین نیروها تقسیم می کرد و درانجام کارها، کاملاً نظارت، پی گیری و همکاری داشت. در مورد مسائل نظامی، یک فرمانده کامل بود. او، فرماندهی را به تجربه آموخته بود. وقتی نقشه عملیاتی را دربین فرماندهان ارتش و سپاه باز می کرد، با آگاهی و تسلط کامل آن را شرح می داد؛ چون خودش در تمام مراحل شناسایی، طراحی و اجرای عملیات، حضوری فعّال و گسترده داشت. شهید حاج ابراهیم همت
✅مادرشهید: او در مسائل بیت المال بسیار حساس بود و به هیچ وجه راضی نبود که کسی از مسائل بیت المال استفاده شخصی نماید همچنین به طرز خیلی ساده و اسلامی ازدواج نمود برای دامادیش لباس نو تهیه کرده بودیم اما حاضر نشد بپوشد و به مادرش گفت: به خدا قسم اگر به خاطر دلخوشی شما همین لباس ساده بسیجی را هم نمی پوشم و این هم برای حفظ ظاهری است و گرنه عروسی اصلی من چند صباحی دیگر است و این اشاره ای بوده است از انتظار وی به لقاء پروردگار و پرواز عاشقانه اش به سوی معشوق اصلی و همیشگی است. 🌷شـ‌هید حـمزه بابایی 🌷 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅مروری کوتاه بر زندگی شهید عبدالله باقری پس از اخذ مدرک دیپلم و در سال 1379در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول خدمت شد. سال 1381 عقد و سال 1382 زندگی مشترکشان را شروع کردند، در آغازِ خدمت عضو تیم رهایی گروگان بود اما از سال 1383 به سپاه انصارالمهدی ملحق شد تا در تیم‌های حفاظت اشخاص انجام وظیفه کند. از همان اوایل آغاز درگیری ها در سوریه تلاش فراوانی برای سفر به سوریه داشت اما هر بار فرماندهان سپاه انصار با درخواست وی مخالفت می‌کردند تا این که اولین بار در اسفندماه سال 1393 برای یک ماموریت کوتاه سه روزه عازم شامات شد وقتی می‌خواست برود، به مادرش گفت: مادرم تو 5 فرزند پسر داری نمی خواهی خُمسش را بدهی و یکی را در راه دفاع از اسلام و اهل بیت فدا کنی؟مگر همیشه نمی گفتی فرزندانم فدای اهل‌بیت! امروز همان روز است؛ تو باید با رضایتی که در رفتن من به سوریه می دهی، به اهل بیت لبیک بگویی و در عمل حمایت خود را از اسلام ثابت کنی، در این صورت است که در قیامت شرمنده نیستی و نخواهی گفت پنج فرزند پسر داشتم و از اسلام دفاع نکردم و در مقابل حضرت زهرا(سلام الله علیها) سرت را پایین نمی‌اندازی ما را خودت اینچنین تربیت کرده‌ای بعد از شنیدن صحبتهایش مادر با رضایت او را به خدا سپرد اشتیاق شهید باقری برای بازگشت به سوریه پس از اولین اعزامش صدچندان شده بود و به تعبیر دایی محترمشان، حاج عبدالله مانند اسپند روی آتش شده بود و با دیدن اوضاع سوریه نمی‌توانست اینجا طاقت بیاورد. اعزام دوباره حاج عبدالله شش ماه طول کشید و در طول این مدت ایشان به هر دری می زد تا سریعتر به جبهه برگردد تا بالاخره در مهر ماه سال 1394 دومین اعزام او رقم خورد و در یازدهمین روز پاییز دوباره راهی شد و تنها 20 روز پس از دومین اعزام در آخرین روز مهر سال 1394 مصادف با شب تاسوعا همراه با امین کریمی که از همرزمانش در سپاه انصار المهدی بود، در حومه شرقی شهر حلب به درجه رفیع شهادت رسید. شهید عبدالله باقری شهید مدافع حرم 🌸✨🌸✨🌴✨🌸✨🌸 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
بیاد ساربانان کویر اعجاز، کویری که در ژرفای تاروپود آن، خنکای آسمان حس می‌شود، اگر بجوییمش همه کوی به کوی در جستجوی حیاتیم و قطره به قطره، عطش جانمان را می‌فرساید. جرعه به جرعه خراش بر زمین می‌زنیم، در پی یافتن زلال آب. جان به میان لب خزیده و آستر گلگونش را خزان‌زده کرده‌است. چِشم، تار میبیند اما، انگار درمیان این بیابان، هاله ای با صلابت در حال حرکت است قدم به قدم، قامت دلربایش بر نیزه های آفتاب چیره میشود و پیش میرود. او مرتضی‌ ست نمیدانم در میان این مسیر، آفتاب شیفته او شده یا توانش، قاتل گرما. هرچه که هست، گام هایش نمی لغزند. در هر قدمش ، رازی نهفته است شنیده بودم خانه ای در این دارفانی بنا کرده، خالی از دروغ. میگفتند هرچه را که رنگ و بوی معشوق نمی‌دهد، از خانه اش زدوده است. خانه ای بنا کرده با عطر شهادت. . در این صحرای زندگی، تنها غبطه به اوست که از گلویمان گذر میکند. اویی که آن روز با شکوه آسمانی اش، به دیدار معشوق می‌شتافت ذره ذره ی وجودش را، نذر خشنودی سالار شهیدش کرده بود و سنگ مزارش را ، هدیه به حضرت مادر. اویی که شتابان می‌رفت و مایی که جا ماندیم ✍️نویسنده : مبرا پورحسن شهید مرتضی عبدالله نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
✅مادرشهید: او در مسائل بیت المال بسیار حساس بود و به هیچ وجه راضی نبود که کسی از مسائل بیت المال استفاده شخصی نماید همچنین به طرز خیلی ساده و اسلامی ازدواج نمود برای دامادیش لباس نو تهیه کرده بودیم اما حاضر نشد بپوشد و به مادرش گفت: به خدا قسم اگر به خاطر دلخوشی شما همین لباس ساده بسیجی را هم نمی پوشم و این هم برای حفظ ظاهری است و گرنه عروسی اصلی من چند صباحی دیگر است و این اشاره ای بوده است از انتظار وی به لقاء پروردگار و پرواز عاشقانه اش به سوی معشوق اصلی و همیشگی است. 🌷شـ‌هید حـمزه بابایی 🌷 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
مصمم بودن را از چشم هایش می‌خوانی، گویا خیال این را در سر دارد که با چشم هایش سرود_قهرمانی و شهادت_طلبی را فریاد بزند و با همان چشم ها، میان میدان دشمن رجز خوانی کند. فرقی ندارد پا در سوریه بگذارد یا راهی عراق شود؛ هر جا که باشد مرغ دلش، شوق پرواز دارد و همان برق رجز میان چشم هایش کافیست تا تن لشکری را به لرزه درآورد. امین سربندی! الحق که نام سرباز وظیفه لایق اوست؛ هر کسی را توانِ به دوش کشیدن این نام نیست و او به خوبی قدم در مسیری گذاشت که منتهی به پرستو شدنش بود. شهادتت مبارک سرباز وطن ✍️نویسنده: اسماء_همت 🌸به مناسبت سالروز شهادت شهید امین سربندی 📅تاریخ تولد : ٢١ مرداد ١٣٧۶ 📅تاریخ شهادت : ٢۴ آبان ١٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ٢٣ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : شازند 🥀مزار شهید : روستای سرسختی سفلی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 _خب عزیزم حالامی تونی چشمات وبازکنی وخودت وببینی. چشمام وبازکردم وبه آیینه نگاه کردم،برق اشک توچشمام اذیتم می کرد،باورم نمی شد من همون دخترقویم که از گریه متنفربود؟ خدایااین چه سرنوشتیه آخه. بابدبختی بغضم وقورت دادم وروبه آرایشگرکردم وگفتم: +ممنونم خیلی خوب شد. دستش وتوهواتکون دادوگفت: _عزیزم توخودت خوشگلی. پوزخندی زدم وازجام بلند شدم وبی توجه به دنیاکه بابغض ونگرانی نگاهم می کرد روبه روی آیینه ی قدی ایستادم وخودم وتولباس عروس نگاه کردم،همیشه آرزوداشتم عاشق بشم وازدواج کنم،همیشه دوست داشتم باذوق وشوق لباسام و بپوشم ودورخودم ازخوشحالی بچرخم ولی الان.. به لباس عروس وتوربلندم نگاه کردم وپوزخندی زدم، دستی روی شونم قرارگرفت ازآیینه نگاه کردم،دنیابود، بابغض گفت: دنیا:خوشگل شدی آبجی، مخصوصالباست. خنده ی تلخی کردم وگفتم: +آره ولی این لباس اون لباس عروسی نیست که آرزوش وداشتم. دنیا:اِنگوخوشگله که. لبخندتلخی زدم وگفتم: +آره ولی این لباس یه چیزکم داره. دنیاباتعجب گفت: دنیا:چی؟ اشکم چکید: +عشق! دنیااول باتعجب نگاهم کرد، بعدازچندثانیه که به خودش اومدسریع به سمت میزرفت ویک دستمال برام آوردوداد دستم. دنیا:بدوپاک کن اشکت و،آرایشت خراب میشه. مامان که تواتاق مخصوص ناخن بودازاتاق اومد بیرون ودرصورتی که دستش وتوهواتکون می داد گفت: مامان:آفرین ناهیدجون من میدونستم تو انقدر کارت خوبه، فقط امیدوارم دخترمم خوشگل عر... بادیدنم حرف تودهنش ماسید، باتعجب گفت: مامان:هالین! لبخندزورکی زدم وچیزی نگفتم، مامان به سمتم اومدودورم چرخیدوگفت: مامان:وای هالین خیلی جیگرشدی. خندیدوادامه داد: مامان:بیچاره سامی،پسرم و امشب دیوونه میکنی. باتعجب نگاهش کردم،پسرم؟ پوزخندی زدم وبازچیزی نگفتم. دنیاآروم زیرگوشم گفت: دنیا:هالین ضایع بازی درنیار. لبم وگازگرفتم وسعی کردم خودم وکنترل کنم،راست می گفت بایدخودم وکنترل می کردم وگرنه تابلومی شدیم. مامان باذوق گوشیش وآورد وبه زورچندتاعکس باهام گرفت. خسته وکوفته به سمت مبل رفتم و نشستم ،پسرنکبت نیومد ،بیادیگه عهه. پوف کلافه ای کشیدم وبه دنیاکه داشت توآیینه رژش و درست می کردنگاه کردم، سنگینه ی نگاهم وحس کرد، ازتوآیینه نگاهم کرد،بادستم بهش اشاره کردم که بیادوپیشم. به مامان نگاه کردم داشت باکلی نازوکرشمه با گوشی حرف می زد،خدامیدونه الان داره به کدوم بدبختی پزمیده. دنیاکنارم نشست،چشم از مامان برداشتم وبه دنیا نگاه کردم. دنیا:جونم آجی؟ باصدای آرومی گفتم: +همه چی اوکیه؟ دنیاهم مثل من باصدای آرومی گفت: دنیا:زیردست آرایشگرکه بودی زنگ زدم به شایان، گفت همه چیزمرتبه،فقط... اخم کردم وبانگرانی گفتم: +فقط چی؟ باصدای مامان دنیانتونست جواب بده،سریع بهم گفت: دنیا:خودت میفهمی،پاشو تابلونکن. مامان:هالین جان بلندشو،سامی اومده. فیلمبردارواردسالن بزرگ آرایشگاه شدوامرمسخره ی فیلم برداری روشروع کرد. سامی واردشد،من از پشت توری که روی صورتم انداخته بودم دیدمش، بادیدنش کم مونده بودبالابیارم،آخه این چه جورپسریه؟این چه تیپ مسخره ایه؟این چه شخصیتیه؟ من اصلارغبت نمی کنم باهاش هم قدم بشم. کت وشلوارنارنجی پوشیده بودبایک پیراهن زرد کم رنگ ویک پاپیون نارنجی روشن ترازکت شلوارش، کفشای قهوه ای تیره،ازاون مدلای خزی که برای زمان شاه بود، موهاشم فشن کرده بود، وبا ادا اطوار دخترونه به سمتم میومد،یعنی هرکی الان جای من بودروش بالا میاورد،اه چیه آخه این؟ دستش وبه سمتم درازکرد، خانمه فیلمبردار ازاون وربهم اشاره می کردکه چجوری دستش و بگیرم، سعی کردم آروم باشم وتابلونکنم که چقدرازش متنفرم،فقط دسته گل رو محکم توی دستم نگه داشتم و با دست دیگم تور روی سرم رو تا مجبور نشم دست اونو بگیرم.. حس می کردم فشارم افتاده وهرآن ممکنه حالم بدبشه. نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم آروم باشم. بعدازکلی ژست های احمقانه برای قدم برداشتن و.. که فیلم بردارمی گفت ازاون آرایشگاه کوفتی بیرون اومدیم. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 همینکه واردباغ کوفتی شدیم دست وجیغابالا گرفت،آهنگ کرکننده ای پخش می شد،سرم درد گرفته بودولی بایدخودم وکنترل می کردم. نفس عمیقی کشیدم و لبخندزورکی ای به اطرافیانم زدم. همه یورش آوردن سمتم وشروع کردن به بوسیدن وتبریک گفتم. عمه شهرزادم باکلی ذوق اومدسمتم ومحکم بغلم کردوبالهجه ی انگلیسی که پیداکرده بودگفت: _تبریک میگم هالین جانم خوشبخت بشی عزیزم. دهنم بازنمی شدچیزی بگم،استرس نقشه وناراحتی واسه این عروسیه مسخره باعث شده بودحالت تهوع بگیرم. ازعمه جداشدم وبه لبخندی اکتفاکردم،دخترعمم آیسان که هفت سالش بودبه سمتم دویدوبغلم کردوگفت: _تبریک میگم آجی. لبخندمحزونی زدم وازخودم جداش کردم. مادر سامی اومد سمتم و باچندشی بغلم کرد، صورتش وآوردسمتم،فکرکردم می خواد بوسم کنه ولی زیرگوشم گفت: _به نفعته گندنزنی به این عروسی چون زندگیتون و سیاه می کنم. ازحرص لبم می لرزید،با عصبانیت هلش دادم عقب وباکینه نگاهش کردم، پوزخندی زدورفت عقب. سمیرابااون لباسای مسخرش اومدسمتم وبغلم کردوروهوا بوسم کرد. به خانم جون که گوشه ای ایستاده بودوبابغض نگاهم می کردنگاه کردم،آخ که چقدربه آغوش گرمش نیاز داشتم. بیخیال اطرافیانم شدم وبه سرعت سمت خانم جون رفتم ومحکم بغلش کردم. خانم جون بابغض دم گوشم گفت: خانم جون:الهی بمیرم برای قلب شکستت. اشکم چکید،بابغض گفتم: +قربونت بشم خدانکنه. یکم توآغوشش موندم وآخربه زورمامان ازش جدا شدم. باباسمتم اومدوباجدیت همیشگیش من ودرآغوش گرفت،من هیچ علائم حیاتی نشون ندادم. وقتی همه بغل کردناتموم شد،باسامی به سمت جایگاه عروس ودامادرفتیم ونستیم. سامی کنارم ایستاده بود،باطعنه گفتم: +ممنون میشم راه تنفس بهم بدی. باپررویی گفت: سامی:نه میخوام به عجقم نزدیک باشم. مردشورحرف زدنت وببرن جلف. باحرص وخودم وکنارکشیدم طوری که دست نجسش دیگه بهم نخوره. باتعجب اطراف ونگاه می کردم بلکه شایان وپیداکنم،موقع ورودمونم نبوداصلاندیدمش. دنیابه سمتم اومدوآروم گفت: دنیا:چیزی نیازنداری؟ لبخندمحوی زدم وگفتم: +نه،فقط یه سوال،شایان کجاست؟ دنیا:اوممم،نمیدونم فک... اِاوناهاش! سریع به سمتی که اشاره کردنگاه کردم، شایان اونجا بود،با یک کت وشلوارسرمه ای مرتب با یک پیراهن سفید. شایان اومدپیشمون،اول به سمت من اومدوگفت: شایان:تبریک میگم عزیزدلم. خواستم بهش دستم بدم ولی اون چشمکی بهم زدومحکم بغلم کرد،الان که چی؟مثلا می خواست حرص سامی رو دربیاره؟خبرنداره اون بی بخار ترازاین چیزاست که بخواد بایک بغل حرص بخوره، از شایان جداشدم وبه سامی نگاه کردم، حدسم درست بود اصلابراش مهم نبودفقط داشت بااون چشمای هیزش دخترای مجلس ومی خورد، سیب زمینی پَشَنگ. شایان طوری که سامی نبینه بادستش برای سامی حرکتی انجام دادیعنی اینکه خاک توسرت. سامی به سمت شایان برگشت شایان خیلی جدی وخشک بهش دست دادوتبریک گفت. سامی روکردبه من وگفت: سامی:عزیزم من یه لحظه برم جایی زودبرمی گردم. بابی تفاوتی گفتم: +برو والامن ازخدامه تونباشی؛ ایش چندش. سامی که رفت سریع به سمت شایان برگشتم و گفتم: +شایان همه چیزمرتبه؟ شایان:آره ولی... بانگرانی گفتم: +ولی چی؟ شایان پوف کلافه ای کشید وگفت: شایان:یکم کارمون باوجود ایناسخت شد. با دستش به سمتی اشاره کرد،باتعجب نگاه کردم، خدای من! اینهمه بادیگارجلوی در چیکارمی کنه؟من چرا موقع ورودمتوجه نشدم،ای بابا پس دنیاتو آرایشگاه منظورش ازمشکل اینابود،ای تف تو این شانس. شایان:نگران نباش من هواتودارم،گوشیت پیشته؟ +آره شایان:خوبه یک پلان دیگه به نقشه اضافه شده، بهت اس میدم میگم الان سامی داره میاد. سری تکون دادم وباشه ای گفتم. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌷 دورے از صحن شما سخٺ دهد آزارم جز دعا نیسٺ دگر راه مرا ، ناچارم بہ تنـم درد فـراق حرمٺ افتاده هوس گرمے آغوش ضریحٺ دارم ❤️ 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای تاثیر گذار خانمی تازه مسلمان شده تقدیم به شما دوستان گلم. من در انگلستان تنها بودم و به تمام نقاط دنیا سفر کرده بودم ولی امکان سفر به هیچ حرمی از ائمه را نداشتم که خانم فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) به من نشان دادند که هرکجای جغرافیای زمین که باشی من پیشتم ، من کنارتم ، من دست تو را خواهم گرفت ، من بهت نظر میکنم . برای من حدیث کسا مثل یک بلیطی بود که با آن وارد یک فضای به شدت نورانی ، یک عالمی که ۳۶۰ درجه با عالمهایی که دیده بودم و تجربه کرده بودم فرق می‌کرد.که سرتاسر آرامش و مهربانی محض و محبت واقعی در آن بود ....
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
راستی رفیق! یه نفر هست که به همه‌یِ سوال‌هات جواب داده تا یه موقع تویِ دنیا سردرگم نشی و خودت رو گم نکنی💚 به قرآنِ گوشه‌یِ اتاقت سر بزن.. 🌴💎🌹💎🌴