فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#حضرتعلیاکبرع
علۍاڪبر؏دلدار حسین ؏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
🎵 کاشکی میشد که غیر تو هیشکی نباشه تو دلم ....
🎵 بهم بگو چیکار کنم کم بشه از تو فاصلم ....
🌹#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢فیلم از اطراف تبریز و مربوط به دقایقی قبل از اعلام اصابت موشک در اربیل عراق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حمله بزرگ با موشکهای بالستیک به پایگاههای اسرائیل در ساعت ۱:۲۰
🔹ساعت ۱:۲۰ بامداد، انفجارهای بزرگی در اربیل عراق بهوقوع پیوست. چندین راکت ۱۲۲ میلیمتری گراد به ۲ مرکز آموزشی پیشرفته متعلق به موساد اسرائیل اصابت کرد. رسانههای عراقی نوشتند: این پایگاهها زیر باران موشکها بود.
🔹دقایقی بعد رسانهها نوشتند که درمیان موشکهای شلیکشده چند موشک بالستیک نیز وجود داشت. همچنین با پرواز پهپادهای ناشناس در آسمان اربیل، صدای تیراندازیهای شدید به گوش رسید.
🔹سازمان ضدتروریسم منطقه کردستان عراق اعلام کرد: ۱۲ فروند موشکی که به اربیل برخورد کردند، از جایی در خارج از عراق و جهت شرق این کشور شلیک شدهاند.
این ویدئو مربوط به دوربین مدار بسته از لحظه اصابت موشک هاست
به زمان روی فیلم دقت کنید: 01:20
این لحظه خود گویای خیلی چیزهاست..!
#حاج_قاسم
#به_وقت_پرواز
#مدار_01:20
#انتقام_سخت
📎 حواسشان به مشت گره کرده و خشمِ عزیزِ ملتِ ایران نبود...
#سردار_دلها_حاجی_زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢بالاخره ما هم خدایی داریم
🌸وصیت نامه شهید سید سجاد روشنایی
بسم ا... الرحمن الرحیم
""وجعلنا هم أئمه یهدون بأمرنا و أوحینا الیهم فعل الخیرات أقام الصلوة وأیتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین"" .آیه ٧٣سوره انبیاء
امروز روز اعزام بود مقداری هیجان وتردید در دلم بود به همین دلیل خواستم از قرآن مددی بگیرم در دلم توسل به آقا امام زمان عج نمودم و این آیه آمد از خواندن این آیه پشتم لرزید و اشک از چشمانم سرازیر گشت چون من خود را هرگز لایق این آیه نمیدانم اما دلم قرص و محکم تر از گذشته گردید ان شالله که فردای قیامت که در خون خود غوطه ور در محشر محشور گردم باشد تا شرمنده آقا امام زمان عج و رهبر عزیزتر از جانم امام خامنه ای عزیز نباشم.
ای برادران و خواهران گرامی من،بدانید که من به اختیار وداوطلبانه به جنگ با دشمنان اسلام رفته ام این جنگ،جنگ کفر با اسلام عزیز است وتا روزی که خداوند به بندگان صالحش وعده داده است ادامه خواهد داشت این زندگی چند روزه دنیای زر وزور وتزویر برای سیاه نمودن چهره اسلام عزیز ورحمانی وناب محمدی دست به دست هم داده اند برما فرزندان سیدعلی خامنه ای تکلیف است که جان ناقابل خود را فدای اسلام عزیز کنیم تا بلکه با جان ناقابل خود بتوانیم برای اسلام عزیز ذره ای خدمت کنیم و اما سخنی با کسانی که با رهبر عزیزمان فاصله گرفته اند و...
های ای یاران دیروز و آشنایان غریبه شده به گوش باشید که فردای قیامت باید جوابگوی خون شهدا و امام شهدا باشید
مگر نشنیدید که امام خمینی (ره) آن معمار کبیر انقلاب فرمود چه من در میان شما باشم و نباشم نگذارید این انقلاب و کشور به دست نا اهلان بیافتد به خود بیایید و توبه کنید باشد که رستگار شوید.
آخرین درخواست حقیر این است که سلام مرا به آقا و رهبرم برسانید و بگویید که این سرباز کوچک خود را در نماز شبهایش دعا نماید تا بلکه خداوند به واسطه دعای ایشان از سر تقصیرات و گناهان من در گذرد.
والسلام علیکم و رحمت ا... وبرکاته...
بنده رو سیاه وگنه کار خدا سیدسجاد روشنایی
٧:٣٠ صبح مقر گردان سوم ٩٤/٩/٢٩
🌸🕊🌸🕊♥️🕊🌸🕊🌸
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
در روزهای سخت عملیات، راهِ زمینی بسته شده بود، سه روز بود که غذا به رزمندهها نرسیده بود و همه گرسنه بودند، بالاخره هلیکوپتری برایشان مهمات و غذا آورد، دوستش مثل بقیه گفت: «ناصر! برویم غذا بگیریم» ناصر او را دعوت به صبر کرد و گفت: «هیچ وقت برای غذا بیتابی نکن، بالاخره خودش پیش ما میآید!» مدتی که گذشت دوستش باز گفت: «ناصر غذا دارد تمام می شود!» ناصر گفت: «تو اگر می خواهی برو، من فعلا می مانم!»
دوستش هم نرفت و با ناصر ماند، غذا برای آن همه رزمنده کم بود و زود تمام شد! ناصر با لبخندی ملیح گفت: «غذا تمام شد ولی بیا به تو نشان دهم که چهطور غذا منتظر ما می ماند!» رفتند و در کناری از باقی ماندۀ سفرۀ بچه ها خرده نان ها را جمع کردند، ناصر با لذت نان خشک را میخورد و میگفت: «غذا برای ماست نه ما برای غذا! حیفه برای غذا بیتابی کنیم! ببین غذا چه راحت پیش ما آمد.
🌷شهید ناصر توفیقی خلجان🌷
دانشجوی رشته داروسازی
ولادت: ۱۳۴۲/۸/۴؛ تبریز
شهادت: ۱۳۶۱/۱/۲۱
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💓برادرم محمد مهدی
تو نیستے ڪه ببینی
💓چگونه عطر تو
در عمق لحظه ها جاریست
💓چگونه عڪس تو
در برق شیشه ها پیداست
💓چگونه جاے تو
در جانِ زندگے سبز است
😔خیلے دلتنگتم برادر شهیدم😔
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#میلاد_علی_اکبر - #روز_جوان
استوری ویژه ی ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
چِه نَمازی بِشَوَدجَنَتُالَاعلیوَقتی
تُومُوذِنشَویوشِیخِجَماعَتپِدَرَت
⏺ استوری ویژه
محمود+کریمی-+امشب+زمین+شده+عرش+اعلا-+میلاد+حضرت+علی+اکبر.mp3
6M
امشب زمین شده عرش اعلی
با لبخند مولا ، اومد اکبر لیلا
ویژه میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام
🎼 مداحی
🎙 حاج محمود کریمی
🏷 #سخن_بزرگان
آنقدر حضرت علےاکبر
شفاعت میکند که نوبت
به امام حسین (ع) نمیرسد...
#آیت_الله_کوهستانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃
#شـہـزاده³³³🌺🍃
زیباندیدهبودزلیخا،ڪہیوسفش
یڪجاڪناراڪبرماچونبلالبود
🌹#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
مجید خیلی شجاع بود
خیلی مردونه جنگید برا حمایت از دین جانش را میداد. نترس و شجاع بود...
مجید تو حرم گریه میکرد که بی بی بخرتش میگف ببین اشکامو بی بی نوکرت اومده ببین منو بخر،
⇜بزار بشم فدات
⇜بشم مثل عباس مثل علی اکبرت
⇜عربا عربا بشم
⇜بزار مثل علی اصغرت لب تشنه جون بدم ..
خوش به سعادتت
🌹شهید مجید قربانخانی🌹
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
هر روز سر ساعت مشخص مي رفتيم ديدگاه ، هر چه مي ديديم ثبت مي كرديم و آنها را با روزهاي قبل مقايسه مي كرديم
يك روز همين طور كه شش دانگ حواسم به كار بود ، كسي پرده سنگر را كنار زد و آمد تو : سلام كرد ، برگشتم نگاهش كردم ، ديدم كاوه است.
او هر چند روز يك بار مي آمد مي نشست پشت دوربين و راه كارها را نگاه مي كرد . كنارش ايستادم شروع كرد به دوربين كشيدن روي مواضع دشمن.
كمي كه گذشت يك دفعه ديدم دوربين را روي يك نقطه ثابت نگه داشت دقت كه كردم ، ديدم صورتش سرخ شده، چشمش به جنازه شهدايي افتاده بود كه بالاي ارتفاع ۲۵۱۹ جا مانده بودند، دشمن آن ها را كنار هم رديف كرده بود تا روحيه ما را ضعيف كند
چند لحظه گذشت ، كاوه چشمش را از چشمي هاي دوربين برداشت ، خيس اشك بود، گفت : یكي پاشه بريم اين شهدا را بياريم.
اينا رو مي بينم از زندگي بيزار مي شم.
اين حرف ها همين طوري تو ذهنم بود تا شب دوم عمليات « كربلاي 2 » كه از قرارگاه حركت كرد و رفت خط ، هنوز يادم هست.
آخرين تماسی که با بي سيم داشت، گفت : از بين لاله ها صحبت مي كنم.
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_سی_و_دوم
خداروشکر فقط ما دخترا تو اتوبوس بودیم
دو تا دختر هم روبروی ما نشسته بودن که یکیشون سرش توی گوشی و اون یکی هم سرش تو کتاب بود .
مژده برگشت طرفشون و گفت :
+دخترا
دخترا هم سکوت کردند ...
+دخملا
و باز هم سکوت کردند...
مژده صداشو کلفت کرد و گفت :
+خانوم ها ، عباسی و امیری لطفا برید پایین ، خانم امیری نامزدتون اومدن ...
با این حرف مژده دوتاشون سرشونو با ضرب آوردن بالا و با تعجب اطراف رو نگاه کردن
مژده اخمی کرد و گفت :
+مگه با شما ها نیستم
برید پایین کلاغ پر بازی کنید
نه یعنی بشین پاشو کنید.
دخترا که تازه دوزاریشون افتاد خواستن به طرف مژده حمله ور بشن که من ریش سفیدی کردم و جداشون کردم
+خب دخترا خودتونو به هم دیگه معرفی کنید من حال ندارم
_خب مژده جان غذاتو بخور جون بگیری
+ممنون ، سیرم
اونی که سرش تو گوشی بود گفت :
×نه دروغ میگه...
با تعجب نگاهش کردم که با کمی مکث گفت :
×پیازه
اون یکی گفت :
=رفیق من رو اذیت نکنید ، روزه هست .
مژده چشم غره ای بهش رفت و گفت :
+منو ول کنید ، خودتونو معرفی کنید...
=اِهم اِهم ، بنده بهار عباسی هستم ۲۱ سالمه
×منم راحیل امیری هستم یک ماه دیگه میشم ۲۲ ساله ،
دست چپشو آورد بالا و گفت من نامزدکردم ...
با خنده گفتم :
-منم مروا فرهم...
برگشتم سمت مژده و باتعجب گفتم:
_این چشم عسلیه من رو از کجا میشناخت ؟ !
&ادامـــه دارد ......
~ نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_سی_و_سوم
مژده همانطور که نگاهش رو بین من و راحیل چرخوند
با لحن خیلی آرومی که کسی متوجه نشه کنار گوشم زمزمه کرد :
_احتمالا موقع ثبت نام از روی مدارکت متوجه شده ...
+آره شاید ...
خواستم که یکم بحث رو عوض کرده باشم به خاطر همین گفتم :
_مژده ؟! به نظرت چشمای عسلیش خوشگله ، نه ؟ چشمای تو که اصلا اینجوری نیست ...
خندیدم و ادامه دادم اصلا به تو نرفته ...
خواهر و برادر اصلا هیچ وجه مشترکی با هم ندارن
خوش به حال زنش وبعد چشمکی زدم و ریز خندیدم ...
با این حرفم راحیل سرشو به طرف من چرخوند انگاری که متوجه صحبت هام با مژده شده بود
کمی با خودم فکر کردم من که حرف بدی نزدم پس دلیل این نگاه های پر بُهت راحیل چی میتونه باشه ؟!!
چند دقیقه رو تو همون حالت سپری کرد و بعد با لکنت شروع کرد به حرف زدن :
×تو...تو...چی گفتی؟...چشم...عسلی...مرتضی؟...منظورته؟...
برادر...مژده...هاا...تو...از...کجا...میشناسیش...اصلا...تو...کی...هستی؟
کم کم لَهنش تغییر کرد و اون لکنت جاشو به عصبانیت داد جوری که سعی میکرد کسی متوجه حرف های ما نشه با صدای خیلی آرومی که عصبانیت توش موج میزد از صندلی بلند شد
من به صندلی خودم تکیه دادم و آب دهنمو قورت دادم که با همون صداش شروع کرد به حرف زدن :
×مژده این کیه وَر داشتی با خودت آوردی اینجا ؟ اصلا ننه بابا داره ؟ خانواده داره ؟ ها ؟
بازومو گرفت و با اون ناخن های نسبتا بلندش شروع کرد به فشار دادن بازوم در همین حین هم حرف میزد
×مگه با تو نیستم ؟ حرف بزن ؟ تا الان که مثل بلبل حرف میزدی حالا واسه من لال شدی ؟
عا کن ببینم زبونتو ، مرتضی روکجا دیدی ؟!! دِ بنال دیگه ...
_آخ آخ ...دستم...ولم کن...مرتضی کیه ؟...نمیشناسم...آخ...نمیشناسم
مژده که تا الان فقط نظاره گر بحث و جدل ما بود به طرف راحیل رفت و اون رو به سمت دیگه ای هلش داد و گفت :
+راحیل با مروا چی کار داری ؟! ... این بچه بازی ها چیه ؟ تمومش کن ، صحبت میکنیم حالا...
انگار زدن این حرف ها اونم از جانب مژده مثل ریختن نفت روی آتیش بود ...
مگه اون دختر ول کن بود اصلا نمیگفت مشکلش چیه...
دوباره اومد سمتم با چشم هایی که هرلحظه قرمزیش بیشتر و بیشتر میشد ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رمان
فالی در آغوش فرشته
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد
#فاضل_نظری
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh