eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
357 دنبال‌کننده
31.8هزار عکس
13.4هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
1570_29119.mp3
زمان: حجم: 951.2K
💔کار خوبه خدا درستش کنه سلطان محمود خر کیه ؟ نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
تو نمی‌دانی شاید خداوند بعد از این وضع تازه ای فراهم کند🙃 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به مناسبت سالگرد شهادت شهيد احمد وطن‌خواه فرزند: صالح و آسیه ولادت: 3/7/1314 شهادت: 15/1/1360 محل شهادت: روستای تازه‌آباد شهرستان سروآباد نحوۀ شهادت: درگیری با ضدانقلاب محل دفن: گلزار شهدای روستای دارسیران شهرستان مریوان
4.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تماشای فیلمی که زندگی کرده‌ایم، در لحظهٔ مرگ 🔹️یک تجربه‌گر در برنامه «زندگی پس از زندگی» از تجربهٔ نزدیک به مرگ می‌گوید. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️🎥 نصیحتی شنیدنی از شهید مطهری درباره ماه مبارک رمضان نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چو ایران نباشد تن من مباد...ꔷ͜ꔷ! خدایا! نعمت هایت را یادمان هست و به شُکـرانه‌ اش، تمامیّت جامعه اسلامی‌ِ مان را با کرامت و فضیات نگه داری می‌کنیم تا روشنای ظهور و تحققِ وعده‌یِ حکومت‌ صالحان‌ بر زمین.. ان شاء الله ...🌱' نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌷تصویری از شهید فکوری طراح عملیات اچ۳ با رهبر معظم انقلاب 🔵به مناسبت سالروز عملیات مهم و غرور آفرین h3 که شهید فکوری شخصا در طراحی و اجرای این عملیات(حمله به پایگاههای نیروی هوایی عراق درجوار مرز این کشور با اردن)شرکت داشتند. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 بین خواب و بیداری بودم که رفتم یک جای آشنا. رفتم جلو و جلوتر ... حالا همه چیز برام روشن تر شد . اینجا همون جای قبلیه. این بار با دقت بیشتری نگاه کردم. زمین سراسر غرق خون بود ، لباس های خودمم سراسر غرق خون بود. کاغذی توجهم رو جلب کرد که باد داشت اونو همراه خودش میبرد . به سمتش دویدم و با تمام توانم گرفتمش... به کاغذ نگاهی انداختم... باورم نمیشهه... این ... این همون بنر جلوی دانشگاهه. با همون تاریخ... به اطرافم نگاهی انداختم. تمام کسایی که اونجا بودن غرق خون بودند و کسی زنده نبود... احساس کردم از پشت سرم صدایی میاد. برای یک لحظه ترس تمام وجودم رو فرا گرفت. با ترس برگشتم ، اما چیزی نبود... ولی هنوز همون صدا رو میشنیدم. صدا ها خیلی نامفهوم بود و مشخص نبود از کجا میاد... اطرافم رو نگاهی کردم و متوجه مَردی شدم که غرق در خونه . به سمتش دویدم . دستش قطع شده بود و پاش با چپیه بسته شده بود و سربند (یا مهدی ادرکنی...). کنارش روی زمین نشستم ‌‌‌، لبش تکون میخورد اما صداشو نمیشنیدم. گوشم رو نزدیک صورتش بردم ، صداش کمی واضح تر شد ... +‌آ...آ....ب....آ....ب به قیافه غرق در خونش نگاهی کردم . خدای من ‌‌‌، این تشنشه ! ولی توی این بیابون آب از کجا پیدا کنم؟! بلند شدم و نگاهی به اطرافم کردم... باید حتما آب پیدا میکردم حتی شده از زیر سنگ. شروع کردم به دویدن ... ولی هر جا که میرفتم دریغ از یک قطره آب . دیگه از پیدا کردن آب ناامید شده بودم و میخواستم برگردم پیش همون مرده اما کنار یکی از همون جنازه ها قمقمه ای دیدم... سریع به سمتش دویدم ، درشو باز کردم و با دیدن آب های داخلش چشمام برق عجیبی زد... قمقمه رو توی بغلم گرفتم و به طرف همون مَرده دویدم. بهش رسیدم و متوجه شدم هنوز زندست ... سریع در قمقمه رو باز کردم و آب رو به طرف لب های خشکیده اش بردم... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 آب رو جرعه جرعه بهش دادم و اون هم با ولع آب ها رو قورت می داد. کمی حالش بهتر شد . بدون اینکه نگاهم کنه ، به سختی شروع کرد به صحبت کردن. +چن...چند...رو...روز...پیش...ع...عملیات... داشتیم...هم...همه...چیز...داشت...خوب...پیش می...رفت ...که...نقش...مون...لو...ر...رفت یه...جا...سو...س...بینمون...ب...بود سرفه ای کرد و ادامه داد. +عراقیا...بهمون...شبیخون...ز...زدن...همه...قتل... عام...شدن... علی...، حا...ج...محسن...ع...عباس...فرمانده. به اینجای حرفش که رسید لبخندی زد و ادامه داد. +سه...رو...روزه...این...اینجا...افتادم نه...آبی...و...نه...غذایی به سمتم برگشت و بریده بریده گفت +خدا شما رو رسونده ، تا وصیتم رو بهتون بکنم. وقتی به دو کوهه رسیدید، کنار تانک ۶۴ ‌چند تا سنگ بزرگه ... چند متر اون ورتر رو به اندازه یک متر بکنید... دوستای من و خود من رو اونجا میتونید پیدا کنید... به سرفه افتاد. دوباره خواستم بهش آب بدم که مانعم شد. +م...ن ، وق...وقت...زیادی ...ندارم. ام...امیدوارم...دفعه...بعد...که...اینجا...میاید ... یادگار...بی...بی...سرتون...با...باشه.......... دیگه حرف نزد . دیگه نفس نکشید. دیگه نگاهم نکرد. چشم هاش برای همیشه بسته شد و حرفش نیمه تموم موند. به خودم که اومدم دیدم صورتم خیس اشکه و گلوم هم از جیغ هایی که زدم درد گرفته و صدام گرفته... سربند ‌(یا مهدی ادرکنی) رو برداشتم و روی چشماش گزاشتم. دوباره به صورت نورانیش نگاهی انداختم. هنوز از نگاه کردن سیر نشده بودم که........ &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا