🌷مباهات الهی
🍃آیت الله حق شناس می فرماید:وقتی جوان برای #نمازشب بلند می شود ، اما چانه اش پایین می افتد ، پروردگار در های آسمان را باز میکند و خطاب به ملائکه می فرماید ( اُنظُروا الی عَبدی : یعنی به بنده من نگاه کنید!) خداوند علی اعلی افتخار می کند که ببینداین بنده من کاری را که بر او واجب نکرده ام چگونه به جا می آورد . پروردگار می فرماید:به او سه چیز مرحمت می کنم : اول اینکه موفق به توبه اش می کنم ، موفق به #توبه_نصوح و قاطعش می کنم ، دوم اینکه گناهانش را می آمرزم و سوم اینکه رزق وسیعی نصیبش می کنم .
📚از ملک تا ملکوت ، مجموعه سخنان آیت الله حق شناس صفحه 186 و 187
May 11
خواستم از
عطش روزه بگویم امّا
از لبِ تشنه شان ؛
احساسِ خجالت کردم ...
خرداد ۱۳۶۷ ؛ قتلگاه شلمچه
لحظات آخر عملیات بیت المقدس۷
📎تشنگان در منطقه جا ماندند ...
#صلیالله_علیک_یا_اباعبدالله
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رسـم_خـوبان
به مسائل #اعتقادی و مذهبی خیلی اهمیت می دادن👌 با اینکه ما چند سال #خارج از کشور زندگی می کردیم اما ایمان خواهرانم خیلی قوی بود💯 و در تمامی مجالس مذهبی شرکت می کردند به #نماز، روزه و فرامین دینی علاقه مند بودند ❣و نسبت به بچه های هم سن و سالشون مأخوذ به حیاتر😇...رابطه دوستی شان با دیگران خیلی #محدود بود و اول به طور کامل شناخت پیدا می کردند و بعد دوست می شدند☺️ اما به طور کلی 2 یا 3 تا #دوست بیشتر نداشتند...
✍به روایت برادر شهیده
#شهیده_ندا_باقریرودسری🌷
#سالروز_شهادت
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌹🌹کاش می شدبه همان حال وهوا برگردیم
بـه زمین و بــه زمان شهـــدابـرگردیم
دور بـاشیم از آئینه ی خودبینی مـان
کاش می شد که دوباره به خـدا برگردیم🌹🌹
#شهید_مجتبی_عابدی_سقاء
فرزند: غلامعلی
متولد؛ 1347
محل تولد تهران
در تاریخ 13/3/67 در منطقه عملیاتی والفجر ده در تپه های اطراف حلبچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد
#سالروز_شهادت
#روحمان_با_یادش_شاد
شادی ارواح مطهره شهدا #صلوات
در سوگ پیر میکده ماتم گرفته ایم
جانم فسروه مرثیه درغم گرفته ایم
روح خدانمرده،نمیرد به جان دوست
در دیدگان، مراسم شبنم گرفته ایم
سروده "عبدالمجید فرائی "
فرارسیدن سالگرد ارتحال ملکوتی بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی «ره» را به همه دوستان ولایتمدارم در ▪️ڪانال زخمیان عشق▪️ تسلیت می گویم.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
امام خمینی رحمة الله
ز هجر پیر جماران به غم گرفتاریم
ز درد دوری او ناله ها ز دل داریم
به یمن دلبری آن نگار شهر آشوب
مرید ساقی عشقیم مست دلداریم
تمام عزت ایران تصدق سر اوست
ز اقتدار خمینی ست آبرو داریم
هنوز هم به خدا سر در حسینیه ها
میان قاب وفا عکس یار بگذاریم
میان ما همه عهدی ست تا ابد باقی
که پای عهد خود از جان خویش بیزاریم
به جان فاطمه سوگند تا قیامت هم
ز حب آل علی دست بر نمی داریم
برای حفظ ولایت شهید باید شد
که همچنان شهدا بی قرار دیداریم
کلام سید علی بر زمین نخواهد نماند
که در رکاب علی از تبار عماریم
الا سقیفه تباران شعار ما این است
برای یاری رهبر همیشه بیداریم
به خاک چادر زهرا قسم که ما شیعه
شهید آن در و دیوار و خون مسماریم
خبر ز صلح حسن نیست حرف کرب و بلاست
که ما بلای زمان را به جان خریداریم
قاسم نعمتی
◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
4_5882235686450364566.mp3
5.09M
📢 حاج مهدی رسولی
◀️ بار دگر این قافله عزم سفر دارد...
🔺 رحلت امام خمینی(ره)
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#من_باتو
#قسمت39
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت ســے و نــهـم
(بــخــش اول)
از تاڪسے پیاده شدم همونطورڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم،گفتم:عجب اشتباهے کردم رفتم!
مادرم با خنده گفت: از بیمارستان تا اینجا مخمو خوردی هانیہ،عین پیرزناے هفتاد سالہ،غرغر!
پشت چشمے براے مادرم نازک کردم وگفتم:دستت درد نکنہ مامان خانم!
خواستم در باز کنم کہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد،خالہ فاطمہ با لبخندنگاهے بہ من ومادرم انداخت:چقدر حلال زاده! داشتم مے اومدم خونہ تون!
سلام کردم ودوباره قصد ڪردم براے باز ڪردن ڪہ صداے خالہ فاطمہ مانع شد: هانیہ جون عصرونہ بیاید خونہ ےما،من وعاطفہ تنهاییم!
با شیطنت نگاهش ڪردم ودستش رو گرفتم: قربونت برم عاطفہ ڪہ شهریارو داره،شمام کہ عمو حسین رو دارے بلا خانم!خندید،بعد از سه ماه!
همونطور با خنده گفت:نمیری دختر ،ناهید دخترت شنگولہ ها!
مادرم بی تعارف وارد خونه شون شد و گفت:چشمش نزن فاطمہ، مخمو خورد از بس غر زد!
با خالہ فاطمہ وارد شدیم، چادرم رو محکم گرفتہ بودم کہ خالہ فاطمہ گفت:راحت باش هانے جان امین سر کاره!
همونطورکہ چادرم رو در مے آوردم گفتم :شمام آپدیت شدی،هانے!
خالہ فاطمہ جارو،رو برداشت همونطور کہ بہ سمتم مے اومدگفت:یعنے میگے من قدیمی ام؟چیزے حالیم نیست؟
با چشم هاے گرد شده وخنده گفتم :خالہ چرا حرف تو دهنم میذارے؟
جارو،رو گرفت سمتم :یکم کتک بخورے حالت جا میاد!
جدے اومد سمتم جیغے کشیدم و چادرم رو مثل بغچہ زیر بغلم زدم و وارد خونہ شدم!
عاطفہ با تعجب نگاهم کرد،پشتش پناه گرفتم و گفتم :تو رو خداعاطے مامانت قصد جونمو کرده!
خالہ فاطمہ و مادرم با خنده وارد شدن،بعداز سہ ماه صداے خنده توے این خونہ پیچید!
مادرم روسریش رو در آورد،عاطفہ رفت بہ سمتش و باهاش روبوسے کرد،بہ شوخے گفتم :اَه مامان توام کہ چپ میرے راست میرے این عروستو بوس مے کنے بسہ دیگہ!
عاطفہ مادرم رو بغل کرد و گفت:حسود!
مادرم عاطفہ رو محکم بہ خودش فشرد و گفت :خواهر شوهر بازے در نیار دختر!
ازشون رو گرفتم، بہ خالہ فاطمہ گفتم:خالہ احیانا این جا یہ مظلوم نمے بینے؟
وبہ خودم اشاره کردم،خالہ با لبخند بغلم کرد و گونہ م رو بوسید.
زبونم رو بہ سمت مادرم و عاطفہ دراز کردم!
صداے گریہ ے هستے اومد ،خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم بہ سمت اتاق امین رفت!
چند لحظہ بعد در حالے کہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ کرده بود برگشت بہ پذیرایـے!
مادرم با دیدن هستے گفت :اے جانم خدا نگاش کن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ!
صداے باز و بستہ شدن در اومد،مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یااللہ گویان وارد شد!
سریع چادرم رو سر ڪردم!
سلام ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ،با لبخند هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و پیشونیش رو بوسید!
هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد!
امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت بالا،هستے غش غش میخندید!
دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے الان منم خالہ شدہ بودم با بچہ هاش بازے میڪردم!
عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:ببینم این شوهر منو ازم میگیرے!
ادامــه دارد...
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh