#رمان
فالی در آغوش فرشته
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد
#فاضل_نظری
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_دویست_و_بیست_و_ششم
#فصل_دوم🌻
مدارک پزشکی رو توی کیفم قرار دادم و با عجله یکی یکی پله ها رو پایین اومدم.
به محض سوار شدنم آراد با چهرهای آشفته گفت:
+ دکتر چی گفت؟!
نفس بلندی کشیدم که حاکی بغض توی گلوم بود، قلبم مشت شد و نفس کشیدن سخت.
+ مروا جانم حالت خوبه؟!
دکتر بهت چی گفته؟!
لعنت به اشکهام که راه باز کردن روی صورتم که از خفگی نمیرم.
بی هوا خودم رو پرت کردم توی آغوشش که دستاش بدون لحظه ای مکث حلقه شد دور شونه هام، با صدایی پر از بغض لب زدم.
- آراد خانم عباسی گفت که خوب میشی.
گفت بدون شیمی درمانی هم میتونی بهبودیت رو به دست بیاری از طریق روش های دیگه.
هق زدم و دوباره گریم رو از سر گرفتم.
- خدایا باورم نمیشه.
خدایا شکرت.
حلقهی دست آراد دور شونه هام شل شد که با فین فینی از آغوشش بیرون اومدم.
رنگش پریده بود و چندان حال مساعدی نداشت.
درب بشکه رو باز کردم و به سمتش گرفتم.
با دستش بشکه رو پس زد و سرش رو، روی فرمون گذاشت، انگار اون هم مثل من با شنیدن این خبر شکه شده بود.
گریه کنان لب زدم.
- آراد ببین همه چیز درست شد.
آراد باورم نمیشه، خدایا شکرت.
تو خوب میشی آراد، دیگه مال هم میشیم.
دیگه هیچی از خدا نمی خوام هیچی ...
هق هقم اوج گرفت و سرم رو، روی داشبود گذاشتم، با شنیدن صدای در ماشین سرم رو بلند کردم که متوجه شدم آراد از ماشین خارج شده.
از پشت شیشه بهش خیره شدم دستاش رو دور گردنش حلقه کرده بود و به سمت جلو حرکت می کرد، نفس کم آورده بودم درب بشکه رو باز کردم و چند قلپ آب ازش خوردم.
از ماشین پیاده شدم و به طرف آراد رفتم.
روبروش ایستادم و توی چشمای آبیش زل زدم.
- خوبی تو؟!
نگاهی به اطراف کرد و دستش رو به سمت صورتم آورد، قلبم از کوبش ایستاد.
روسریم رو کمی جلو آورد و لب زد.
+ خوبم عزیزم.
نمی دونم چی بگم واقعا!
فقط میتونم بگم خداروشکر، صد هزار مرتبه شکر.
دستش رو توی جیبش بُرد و جعبهی قرمز رنگی رو از جیبش بیرون آورد.
چشمام از خوشحالی برقی زد و با شیطنت گفتم:
- آرادی این مال منه دیگه؟!
اَبرویی بالا انداخت که بلند خندیدم دستم رو
به طرف دستش بردم، دستش رو عقب کشید و گفت:
+ اینجا؟!
به کوچه نگاهی انداختم و گفتم:
- آراد اذیت نکن دیگه بازش کن!
مچ دستم رو گرفت و همراه خودش به سمت ماشین کشید، سوار ماشین شدیم که جعبه قرمز رنگ رو باز کرد با دیدن آویزی با شکل قلب ذوق زده لب زدم.
- وای آرادی این مال منه؟!
لبخندی زد به ذوق کردنم و کش دار بله ای گفت.
آویز رو از دستش گرفتم و توی هوا تکونش دادم، لبخند پهنی زدم و گفتم:
- اینجاست که شاعر میفرماید: مدتی هست که
درگیر سوالی شدهام!
توچه داری که من،
اینگونه هوایی شده ام.
بلند بلند خندید و دستی به چشمام که نسبتاً خیس اشک بودند کشید.
+از تو گفتن کار هر کس نیست ای زیبا غزل!
من برای داشتنت باید که مولانا شوم.
&ادامـــه دارد نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_دویست_و_بیست_و_پنجم
#فصل_دوم🌻
ظرف های ناهار رو توی ماشین ظرفشویی گذاشتم، سینی چایی رو برداشتم و به سمت مبل ها رفتم.
کنار کاوه نشستم و استکان چاییم رو در دست گرفتم.
- با آقای حجتی صحبت کردی؟!
مژده خنده ای کرد و لب زد.
+ توی اتاق که آراد بود.
چشم غرهای بهش رفتم و به کاوه خیره شدم.
+ مگه با تو نیستم!
باهاش تماس گرفتی؟!
کاوه شکلاتی برداشت و گفت:
+ آره صحبت کردم.
ولی راجب مهریه و اینجور چیزا ازش چیزی نپرسیدم، کِی تعداد سکه ها رو تعیین کردید؟!
- والا سکه ها رو پدر حجتی گفته بود هر چی من بگم همونه، عصر همون شبی که قرار بود بیان خواستگاری مامان بهم گفت منم گفتم که آدم ها با قلبشون زندگی میکنند، نه تعداد سکه! تعداد سکه و مادیاتش اصلا برام مهم نیست و فرقی نمیکنه چند تا سکه مهرم باشه.
دیگه قبل از خوندن صیغه تعداد چهارده تا مشخص شد.
کاوه آهانی گفت و دوباره مشغول دیدن تلویزیون شد.
موبایلم رو از جیبم بیرون آوردم و دیدم که چندین تماس بی پاسخ از آراد دارم.
خیلی سریع شمارهاش رو گرفتم، که پس از چند بوق جواب داد.
+ سلام خانومم، حالت خوبه؟!
نگاهی به کاوه انداختم که کنجکاو بهم خیره شده بود.
آراد چند تا جمله رو تکرار کرد که در جوابش با تته پته گفتم:
- سلام مرجان خوبی عزیزم؟!
آره آره، مدارک رو آوردی؟!
باشه میام، قربانت خداحافظ.
استکان چایی رو بر روی میز قرار دادم و به سمت اتاقم دویدم، شماره مژده رو پیدا کردم و بهش پیامکی دادم.
" مژده آراد اومده دنبالم بریم بیرون.
تو رو خدا کاوه چیزی متوجه نشه ها! مامان بابا میدونن ولی کاوه بو نبره.
من از در پشتی میرم، حواست باشه!"
خیلی سریع لباس هام رو تعویض کردم و با برداشتن چادرم از اتاق خارج شدم و به سمت در حیاط دویدم.
با دیدن ماشین آراد دستی براش تکون دادم که بعد از چند ثانیه کنار پام ترمز کرد.
در رو باز کردم و توی ماشین نشستم.
لبخندی زدم.
- سلام، خوبی؟!
ببخشید معطل شدی.
نگاهش چرخید روی صورتم و با لبخند بهم خیره شد.
نگاهم رو دزیدم، خجالت میکشیدم سرم رو بلند کنم و به چشماش زل بزنم.
+ خانومم من رو ببین.
با لحنی بچهگانه و کشیده گفتم:
- آراد اینجوری نگاه نکن خجالت میکشم!
+ بیا بنشین به بالینم که صبرم را سر آوردی.
تو هم آنقدر زیبایی که شورش را درآوردی.
دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و جیغ خفیفی کشیدم، با دستم به بازوی آراد زدم و گفتم:
- آراد اینجوری میکنی من غش میکنما!
دلم واسه اون خنده هات و شعرات ضعف میره دیوونه اینجوری با دلم بازی نکن!
چونهام رو توی دستش گرفت و به اجبار صورتم رو به سمت خودش چرخوند که نگاهم به چشمای آبیش قفل شد.
+ حرفای تازه میشنوم دلبر، نگفته بودی!
خجالت کشیدم و لب پایینم رو گزیدم.
با این حرکتم خندهی نسبتا بلندی کرد که این بار من گفتم:
- خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟
چرا اینگونه،کافرگونه،بیرحمانه می خندی؟!
اینبار صدای قهقههاش بلند شد و با خنده استارت زد.
+ پس تو هم طبع شاعری داری دلبرکم.
با خنده لب زدم: - به شما رفتم دیگه آقایی.
قهقهه کنان سری تکون داد و به سمت مطب دکتر عباسی حرکت کرد..
•
&ادامـــه دارد ......
~ نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_ناب
🗓🔴روز شمار غدیر
8⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان جالب قرائتی
در مورد قربانی کردن
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام اربابم ...
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
محشر شد و ديدم همه جا غوغا بود
هر كس كه حسينى شده بود، آقا بود
والله قسم هر چه خدا داد به ما
از لطف حسين و مادرش زهرا بود
✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.✨
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت
🌸امام حسن علیه السلام
🌸امام حسین علیه السّلام
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر خانم؛ باید دل پاک باشه حجاب چیه
و دلیل عقلی حاج آقا 👆
🌴💎🌹💎🌴
تصویر پیش رو👆 متعلق به کامیونی ست که در آن 26 بسیجی حضور داشتند. این کامیون در عملیات «دفاع سراسری» مورد اصابت توپ مستقیم قرار گرفت و از این 26 نفر تنها 5 نفر که از سادات بودند به شرف شهادت نایل آمدند و به شهدای «خمسه سادات» معروف شدند و در سه راه کوشک اهالی اهواز برای این شهدا یاد بودی ساختهاند.
این پنج شهید یعنی سید صاحب محمدی، سید علیرضا جوزی، سید داود طباطبایی، سید حسین حسینی، سید داود موسوی، از جمع بسیجیان گردان الزهرا(س) لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بودند که به عنوان شهدای شاخص و از بین 200 شهید در منطقه عملیاتی سهراهی کوشک، در تاریخ اول مردادماه سال 67، مقارن با سحرگاه عید قربان و در آخرین روزهای دوران دفاع مقدس پس از قبول قطعنامه 598 سازمان ملل توسط ایران، به شهادت رسیدند.
#کانال_زخمیان_عاشق
enc_16574683924470802547746.mp3
3.94M
♥️ نماهنگ هدیه اسباب بازی
🎤 عبدالرضا هلالی
🎤 و محمد حسین پویانفر
🕋 عید غدیر خم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ پاسخ رحیم پور ازغدی به مخالفان حجاب اجباری:
🔹 عدهای میگویند "آقا من به لباس عقیده ندارم دوست دارم لخت به خیابان بیایم؛ من حجاب را قبول ندارم لباس خودمه بدن خودمه" خب باشه، ولی خیابان خودت نیست. بله بدن خودته لباس خودته، اما خیابان خودت نیست از اتاق خوابت و از خونت که بیرون میایی دیگه حریم عمومیه حریم خصوصی نیست که مدام بگویی خودم خودم. قانون یعنی اجبار، ولی اجبار مشروع و اجبار عادلانه.
پ.ن: بسیار عالی👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مناظره و استدلال بر حقانیت شیعه و محکوم کردن وهابی در یک دقیقه
🔺عالم وهابی خطاب به شیعی:
➕شما شیعه هستید
➖(عالم شیعی)خیر سنی هستم
➕ایرانی و سنی؟
➖بله
➕خلفای بعد از پیامبر رو نام ببر
➖ابوبکر، عمر، علی (ع)...
➕این عثمان(عثمان کو؟)...❓👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مدِرنیتِه vs اُمّل