eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
351 دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
12.1هزار ویدیو
151 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
#سلام_شهیدم ❤️ شهید آوینی گفت : « در عالم رازی هست ، ڪه جز بہ بهای خون ، فاش نمےشود » و دریافتم سِـرّ ماندگاریِ تصاویر شهدا را ، و گمانم رازِ حیاتبخشـیِ خون شهیدان بہ عالم خاڪـی نیز همین باشد ... #رزقڪم_شهادت 🌹 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#زورو_بازی_در_جبهه جثه ريزی داشت ... مثل همه‌ ی بسيجـی‌ها خوش سيما بود و خوش مَشرَب ؛ فقط يك كمی بيشتر از بقيه شوخی می‌كرد، نه اينكه مايه تمسخر ديگران شود، كه اصلاً اين حرف ها توی جبهه معنا نداشت ، سعی می‌كرد دل مؤمنان خدا را شاد كند آن هم در جبهـه و جنـگ ... از روزی كه او آمد ... اتفاقات عجيبی در اردوگاه تخريب افتاد. لباس های نيروها كه خاكی بود و در كنار ساک‌هايشان قرار داشت، شبانه شسته می‌شد و صبح روی طناب وسطِ اردوگاه خشڪ شده بود.... ظرف غذای بچه ها هر دوسه تا دسته ، نيمه‌های شب خود به خود شسته می‌شد هر پوتينی كه شب بيرون از چادر می‌ماند، صبح واڪس خورده و بـرّاق جلویِ چــادر قرار داشت ... او كه از همه كوچكتر و شوخ‌تر بود وقتی اين اتفاقات جالب را می‌ديد، می‌خنديد و می‌گفت: بابا اين كيه كه شب‌ها زورو بازی در می آره و لباس بچه ها و ظرف غذا را میشوره؟ و گاهی می‌گفت : « آقای زورو ، لطف كنه و امشب لباس‌های منم بشوره و پوتين‌هام رو هم واكس بزنه » بعد از عملـيات ... وقتی «علی قزلباش » شهيـد شد ، يكی از بچه ها با گريه گفت: بچه ها يادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره می كرد ... زورو خـودش بود و به من قسم داده بود كه به كسی نگم ! #تخریب‌چی_نوجوان #شهید_محمدعلی_قزلباش #شهادت_ماووت‌عراق_۱۳۶۶ نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
سلام علیکم عرض ادب احترام روزتون مهدوی دوستان خوبم اعضای محترم کانال زخمیان عشق به دعا تون احتیاج دارم شدید
«بعد از پسرم فهمیدیم که او یک خیر به تمام معنا 👌هم بود. همان اولین روزهای شهادتش مقابل در🚪 ایستاده بودم که دیدم یک آمد و با دیدن اعلامیه علی خیلی تأسف خورد.😞 بدون اینکه بداند پدر شهید هستم با حالت از من پرسید این جوان کی شهید شد⁉️ پرسیدم را از کجا میشناسی؟ پیرزن شروع کرد به گریه کردن😭 و گفت: زمستان دو سال پیش ما نداشتیم و از سرما به زحمت افتاده بودیم. نمیدانم شهید از کجا فهمیده بود بخاری نداریم که یک بخاری برایمان و به خانه مان آورد.» ✍ به روایت پدر شهید 🌷 @zakhmiyan_eshgh
🌸🍂 🍂 °•{ #شهید_سیدعلــــی_توکلــــی🌹🍃 🔻فرمانده محور تیپ ویژه شهدا}•° 🍃 #خصوصیات‌اخلاقے‌شهیــــد⇩↯⇩ ◽️خودخواهی و غرور از مواردی بود که علی به هیچ وجه گرفتار آنان نمیشد، از دست مزدی که داشت با اجازه والدین به نیازمندان کمک میکرد و رفتار نیکش با همسایه‌ها از خصوصیات بارز او بود. ◽️چند فرزند یتیم در همسایگی آنها بودند که علی همواره نگران آنان بود و مرتب از خانواده اش میپرسید "سراغی از آنها گرفته‌اید، آیا شامی برای خوردن دارند و دائم میگفت از آنها خبر بگیرید"، یک روز هم تمام پس‌انداز خود را به مادر بچه‌ها داد. در انجام وظایف او کوتاهی نبود و دل رحمی او همیشه جلب توجه میکرد. ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ🍃💔}•° نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
باید حنا کرد ، شما را باید حنا کرد ... گذاشت بر جان که بماند ..🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#بدون_شـــــرح نیست... ناتوانم در شرح... یڪ جفت پای " #مـــــردانه" ...😔 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
پیکرت تنها #غنیمتِ جنگ بود ڪه از خط با خود آوردم... عکس نوشت: پیکر بی جان شهید مدافع حرم #محمد_سخندان روی دوش همرزمش با نام جهادی سید ذاکر از لشکر سرافراز فاطمیون چقدر عمه سادات فدایی دارد... #علی‌اکبرهای_خامنه‌ای نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
اَعوذباللّٰه از تعَلقاتِ دُنیا که مٰا را ” دیر “ به حُسَین(ع) رِساند ... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
دختر ترسای مجنون شد مسلمان دلت سجدۂ شکری به جا آور اَشهد را بخوان #رمان #عاشقانه_ایی_برای_تو #کانال_زخمیان_عشق http://eitaa.com/joinchat/2538668050Cf6cc334d85 نشر معارف شهدا در ایتا
🍁زخمیان عشق🍁
دختر ترسای مجنون شد مسلمان دلت سجدۂ شکری به جا آور اَشهد را بخوان #رمان #عاشقانه_ایی_برای_تو #
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (فـــرار بــزرگ) حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم ... هیچ کس ملاقاتم نیومد ... نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ... حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم . دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق ... ماه اول که بدتر بود ... تنها، زندانی روی یک تخت ... . توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می کردم تا سریع تر سلامتم برگرده ... و همزمان نقشه فرار می کشیدم ... بالاخره زمان موعود رسید ... وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم ... و فرار کردم ... . رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم ... اونها هم مخفیم کردن ... چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم ... تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد ... پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد ... و گفت: بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه ... نه تنها از ارث محرومه ... دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره ... . بی پول، با یه ساک ... کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود ... حالا باید کشورم رو هم ترک می کردم ... نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین ... کجا باید می رفتم؟ ... کجا رو داشتم که برم؟ ... . ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh