ای آنکه ظهور تو تمنای همه...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_مولانا_یا_صاحبالزمان
4.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رازهای مگوی #شهید_آوینی با #حاج_همت! اعلام خبر شهادت حاج همت در حسینیه دوکوهه از سوی شهید حاج عباس کریمی
برشی از مستند آسمانی «روایت فتح» با صدای بهشتی سید شهیدان اهل قلم.
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🔰 انقطاع الی الله
این جملۀ الهی هب لی کمال الانقطاع الیک شاید بیانگر این معنا باشد که مردان آگاه الهی، باید پیش از فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، خود را برای صومی که در حقیقت انقطاع و اجتناب از لذات دنیاست (و این اجتناب، به طور کامل همان انقطاع الی الله می باشد.) آماده و مهیا کنند.
کمال انقطاع به این سادگی حاصل نمی شود.
احتیاج فوق العاده به تمرین، زحمت، ریاضت، استقامت و ممارست دارد تا بتواند با تمام قوا از ماسوی الله منقطع گردد و به غیر خداوند توجهی نداشته باشد.
📚 کتاب جهاد اکبر یا مبارزه با نفس
📍نکاتی از مناجات شعبانیه
#ماه_شعبان
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💔
در زمان غيبت كبري به كسي «منتظر» گفته ميشود
و كسي ميتواند زندگي كند كه منتظر باشد،
منتظر [شهادت]،
منتظر ظهور امام زمان(عج).
{خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادتطلبي ميخواهد}.
#شهید_مهدی_زین_الدین
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
قهرمانان آمادهی نبرد میشوند ...
اسفند ماه ۱۳٦۳
خوزستان، جاده اهواز-خرمشهر
اردوگاه شهید رضا محرمی
تقسیم آذوقه هنگام اعزام
به منطقه عملیاتی بدر
عکاس: امیر روشنایی
#تدارکات
#عملیات_بدر
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
قهرمانان آمادهی نبرد میشوند ...
اسفند ماه ۱۳٦۳
خوزستان، جاده اهواز-خرمشهر
اردوگاه شهید رضا محرمی
تقسیم آذوقه هنگام اعزام
به منطقه عملیاتی بدر
عکاس: امیر روشنایی
#تدارکات
#عملیات_بدر
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_پنجاه_یکم
شب با افکار پریشان سربه زمین می گذارم. هیچ کس نمی داند که روزش به سلامت شب می شود یا نه و شبش چگونه به سحر می رسد.
نزدیک ظهر گوشی ام را که روشن می کنم، سر و صدای رسیدن صدها پیام و تصویر بلند می شود. بی هیچ ذهنیتی می خوانم و می بینمشان. اما هر چه جلو می رود تپش قلب و لرزش بدنم بیشتر
می شود. یک لحظه حس می کنم فلج شده ام، روحم، زندگی ام و آینده ی آرمانی ام را نابود شده می بینم. به هم می ریزم و گوشی را می کوبم به دیوار. مادر سراسیمه در اتاقم را باز می کند.
- شیرین اگر مصطفی رو می خواد ارزانی خودش.
این را در حالی می گویم که بغض چنگال هایش را در گلویم فروبرده و نفس کشیدن را برایم سخت کرده است. نگاه اشک آلودم را از گوشی ای که حالا پخش زمین شده، برمی دارم و به صورت سرخ و متعجب مادر می اندازم . چشمان پر سؤالش را بی پاسخ می گذارم و سرم را بر می گردانم رو به دیوار ولبم را گاز می گیرم که زار نزنم.
خانه انگار برایم زندان شده است و گنجایش این حجم بی تابی مرا ندارد. می خواهم از هرچه و هرکه می بینم فرار کنم. با دستهایی لرزان از توی کمد لباس هایم را برمی دارم، به سختی می پوشم و در مقابل نگاه های پراشک مادر وسؤال های پی در پی اش به کوچه می زنم و بی هدف شروع
می کنم به دویدن و دور شدن...
کاش می توانستم فریاد بزنم تا آرام شوم! لبم را به دندان می گیرم و بی اختیار گریه می کنم. به خیابان که می رسم، می مانم که چپ بروم یا راست.
اصلا چه اهمیتی دارد؟ حالا که این طور شکسته ام و نمی دانم چرا و چه کسی دارد زندگی ام را به هم می ریزد، دیگر مقصد برایم مهم نیست.
سرم را پایین می اندازم تا رهگذران اشکهایم را نبینند. مردم شتاب زده این پیاده رو هرکدام مقصدی دارند و من اما با این موشی که در بساطم افتاده و فضله هایش تمام زندگی ام را نجس کرده ، بین خودم و دیگران در تلاطم و سرگردانی ام. حس بی پناهی را دارم که می خواهند او را با اعتراف به شکستش نابود کنند.
به خودم که می آیم کنار در سبزامامزاده ایستاده ام. می دانم اولین جایی که دنبالم می آیند همین جا است. دست می گذارم به دیواری که با گرمای کم آفتاب، سردیش فرار کرده است، دستانم از بی حسی در می آیند. از کنار امامزاده می گذرم امروز این بی هدف رفتن تقدیرم شده است. نمی خواهم کسی پیدایم کند. می خواهم از همه فرار کنم و گم شوم تا شاید آرامش را پیدا کنم. آسایشم را هم باید با بستن دهان همه ی مردم به دست بیاورم.
عاصی می شوم از این همه فکر و خیال. این واقعیت های تلخ کجا و خیالهای پرآرزوی رنگی ام کجا؟ زمان را گم کرده ام و این را وقتی می فهمم که پاهای خسته ام از رفتن می ایستند. سروته کوچه را گنگ نگاه می کنم. نمی توانم بفهمم که کجا هستم. اصلا چقدر راه رفته ام؟
در کنار کوچه پشت درختچه ای می نشینم. تکیه می دهم به دیوار خانه ای که گل های زیبایش بیرون زده است. این وقت سال، بهار نیامده، این ها چرا درآمده اند! دستم را بالا می برم و شاخه ای را پایین می کشم. بوی خاصی ندارد، اما زیباست. به جای آنکه آرامم کند اشکم را در می آورد. چرا این قدر بی موقع؟ من زمان را گم کرده ام یا زمانه همه را گمراه می کند!
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh