رمان زیبای هوای من
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#هوای_من
#قسمت_سی_پنجم
حرف نمی زند. می داند که الآن می توانم به جای میترا او را بکشم.
- گفتی با هم می ریم پیش میترا. نخم که تموم شد راه بیفت.
حرفی نمی زند. فندکم را روشن می کنم و به آتشش زل می زنم:
- آشغالا رو با همین آتیشا می سوزونند؟
- کلا همه چیز رو با همین آتیش می سوزونند!
- زندگی رو چی؟
جوابم را نمی دهد:
- کری؟
- زندگی رو خودمون می سوزونیم. خود آشغالمون!
- هـه... ههـه... یعنـی هـم آشـغالیم، هـم آتیش؟ اکـی... اما من سیروس و میترا رو با هم می سوزونم. می شم آتیش زندگیشون...
- یادته ستاره چقدر گریه کرد وقتی باهاش تموم کردی؟
- اون یه احمق بود. بهش گفتم فقط یه دوست باشیم!
- دختـرا رو کـه میشناسـی هوسشـون میشـه عشـق! بعـد میشـه شکسـت! میشـه آتیش؛ هم خودشـون رو می سوزونن، هم زندگی بقیـه رو. الآن هـم از بـس تهدیـد کـردی سـیروس رو، خبـرا بهـش رسـیده می خـواد بـا آتیش میترا بسـوزونتت. بیشـتر از این باهاش نجنگ!
فندک را خاموش می کنم و پرت می کنم. می افتد وسط خیابان و ماشینی از رویش رد می شود.
- مثل مهدوی حرف نزن بدم میاد!
- اینـا حرفـای اون نیسـت. فکـرای خودمـه؛ تـو تمـام ایـن شـبایی کـه بـرای یـک سـاعت خـواب آروم دارم له لـه می زنـم. آرشـام مـن
همیشـه فکـر می کـردم بـا همـه ی دنیـا می جنگم و همـه رو بـرای خودم می کنم و کسی هم نمی تونه زندگی رو برام زهرمار کنه!
مسخره ام می کند با این درست حرف زدنش. من هم فکر می کردم زندگیم را توی مشتم می گیرم ببینم چه کسی می تواند بیاید سراغم و...
- امـا دیـدم هـر چقـدر هـم کـه بـا خـودم باشـم بـازم خیلـی چیزهـا هست که علیه من می شه!
الان حال فکر کردن ندارم! در کویر بی آب و علف گم شدهام. محتاج یک نفر هستم که نجاتم بدهد و خلاصم کند.
- اما حالا میگم باید اول با خودم بجنگم. خودم رو باید عوض کنم.
مهدو ی می گفت: «خدا گفته با هوای نفست بجنگ؛ اگر نجنگی، دنیا و مردمش مجبورت می کنن که با خواهش ها و امیال پستت بجنگی! اون ْوقت با بدبختی و بیچارگی تن به جنگ با نفست می دی!»
دلم می خواهد دهان مهدوی را داغ بگذارم. نمی گذارم حرف هایش راست دربیاید. بلند می شوم و روی موتور می نشینم. میترا و سیروس را باهم می کشم. کلیدش نیست. فریادم را بلند می کند:
- کلید رو بده.
تکان نمی خورد جواد. پایین می آیم و یقه اش را می گیرم و می کشمش بالا.
- کلیدو بده تا تو رو خورد نکردم.
دستش را از جبیش درنمی آورد. مشت می زنم تخت سینه اش. پا عقب می دهد و نگاهش را از چشمانم برنمی دارد. مشت دوم را توی شکمش می زنم. خم می شود و دستش را از جیبش در نمی آورد. مشت سوم را که توی صورتش پرت می کنم جا خالی می کند و با فریاد می گوید:
- حیوون شـدی آرشـام؟ یه دفعه ی دیگه دسـتت بیاد طرف من صافت می کنم.
خونم به جوش می آید و نمی فهمم چه می شود... مشت ها و فریادهایی که می زنم به میترا است. به سیروس، به پدر و مادرم. به دنیایی که برایم ساختم.
وقتی که با دوتا سیلی به خودم میآیم، تازه جواد را می بینم که درب و داغان رو ی زمین می نشیند. ترک موتور سرم را به شانه ی جواد می گذارم. تمام زندگیم درد می کند...
#نرجس_شكوريان_فرد
#هوای_من
.
.
.
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 روضه حضرت قاسم(ع)
حاج سید مجید بنی فاطمه
🌴🕯🥀🕯🌴
قاسم است و از همه شاهانِ عالَم او سر است
آنچنان شمشیر میزد گوییا که حیدر است
داد با یک جمله قاسم، درس عشق و انتظار:
«جان، فدای یار کردن، از عسل شیرینتر است»
» خداوندا!
به یتیمان امام حسن مجتبی سلام الله علیه،
سوگندت میدهیم
با ظهور ولیّت
به یتیمی ما پایان بده... 🤲
#حضرت_قاسم علیه السلام
🌴🕯🌴
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اللهم ارزقنا خدمة الحسين عليه السلام
#امام_حسين
15.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری_محلی_محرم
آن حسینى که شرف یافته دین، از شرفش
سر و جان داد ز کف تا نرود دین ز کفش
هدف تیر بلا ساخت ، على اصغر خویش
تا که سرمشق بگیرد بشر از این هدفش
🌴🕯🌴
اشکی که دادهای همهی ثروت من است
در کاسههای چشم گدا، زر گذاشتی
#مرضیه_نعیمامینی