enc_16903894943805954357400.mp3
5.92M
فکرِالعَطَشِحرمباش..💔
#محرم #امامحسین
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅صدای گریه گریه کنان اباعبدالله در برزخ و قیامت
🔰#استاد_انصاریان
مداحی_آنلاین_من_امام_حسین_دوست_دارم_رمضانی.mp3
4.92M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃من امام حسین(ع) دوست دارم
🍃عشقش به سینه میسپارم
🎙 #مجتبی_رمضانی
⏯ #استودیویی
🏴 #34_روز تا #اربعین
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌙 #شب_جمعه
رمان زیبای هوای من
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#هوای_من
#قسمت_چهل_دوم
پیام می دهم:« یک قرار حضوری می خواهم، فقط کسی نباشد.» نمی خواهم بگویم مقابل مهدوی لنگ انداختم. اما به جرئت می خواهم بگویم که هیچکس را پیدا نکردم تا بتوانم به او اعتماد کنم. هرچند هنوز هم مردد هستم به اینکه مهدوی تا آخرش همین طور می ماند یا نه! اما حالا که همه ی آدم های اطرافم خودشان سرگردانند و هر روز با ریسمان پوسیده ی یکی زمین می خورند، می خواهم امتحان کنم ریسمانی که مهدوی به آن چنگ زده است و در این فضای یخ بسته دنیا قدمش را اینطور با اطمینان برمی دارد چیست؟ راستش با جرئت دنبال حقیقتم...
****************************************************************
- «می تونـی فـردا حـدود سـاعت شـش بیایـی مدرسـه، ایـن روزا فقط شش تا هفت صبح فرصت دارم!»
****************************************************************
- «عصر چی؟»
****************************************************************
- در خدمت خانواده ی خودم و مادر و برادرم و کانون.
برادرم؛ مسعود را با زور برده ام دکتر ناظم! از شیمیایی کاری برنیامد. دکتر خیراندیش و ناظم را معرفی کرده اند. قبول نمی کرد و به خاطر نگاه های ساکت مادر آمد. توی اتاقش قفسه زده ام و عطاری راه انداخته ام. هم سر مادر گرم دم کردنی ها شده و هم حالش بهتر شده است. عصرها که بادکشش می کنم و با انواع روغن ها ماساژش می دهم چنان راحت مطالعه می کند که آخرش دوتا مشت را اگر نزنم دق می کنم. خیلی وقت ها دستان کودکانه ی بچه هایش کار ماساژ را انجام می دهند. مسعود معتقد است که دستان کوچک آنها انرژی زیادتری دارد و من معتقدم که این شش دست که روی بدن او نوازشوارانه تکان می خورند همان دستان بلند شده برای دعا است که اجابت خدا را جایزه می گیرند.
****************************************************************
مژده اشتباه کرد که پناه برد به همان کشوری که همسرش را ترور بیولوژیک کرد. آمریکا هم ما را تحریم می کند و هم تهدید می کند و هم تخریب می کند و می کشد، هم نابغه های ما را تا جایی که کارایی داشته باشند می دوشد. این روزها خبر مردن ساکت ریاضیدان مان در آمریکا سروصدا راه انداخته، در تنهایی مرد.
نامردها حتی اجازه ی ورود پدر و مادرش را تا لحظات آخر ندادند؛
آن هم بعد از بیست سال خدمت به آمریکا. دلم بیشتر از اینکه برای مسعود بسوزد برای امثال مژده سوخت که به گرگ اعتماد کردند و عاقبت را ندیدند. مسعود ساکت مایه ی افتخار است که به کشورش برگشت و آب شد برای خاکی که از همان خاک سر بیرون آورده بود و قد کشیده بود؛ هر چند زخمی و غریب...
****************************************************************
ساعت شش، در مدرسه باز بود، وقتی رسیدم تازه مردد شدم که بروم یا نه؟ آمده بودم، حالا یا تحویل می گرفت یا ... نه، آدم رد کردن نبود، توی همین فکرها بودم که دیدم در دفتر ایستاده ام و دارم با مهدوی دست می دهم و به لحظه نکشیده مقابلش نشسته بودم و به هفت نرسیده خیلی حرف ها زده بودم! ساعت هفت بود و کارش شروع شد. یک چایی گذاشت مقابلم، با گوشی ام ور رفتم تا حدود هشت که توانست مقابلم بنشیند. نه اینکه حرف جدیدی بزند، اما تعریفی که از راه و روش زندگی می کرد برایم تازه بود. کاش یکسال به جای هندسه و جبر و دینی،
یکی می آمد و از این حرف ها برایمان می زد. درونمان پر از سؤال و ابهام است و به تاخت رو به جلو تمام زندگیمان را قمار می کنیم. از آن روز ده جلسه ای داشته ایم. اسمش را گذاشتم؛ تهران به وقت شش. از شش جهت دارد چوب کاری ام می کند.
****************************************************************
جواد آمده بود که پخش این بار را بدهم گروه آنها انجام بدهد. برای من که فرقی نداشت. با مصطفی هماهنگ کردم خودشان خرید کردند. بسته بندی کردند و کتاب را هم انتخاب کردند و بردند. همین طور پیش برود کل کار از گردن من ساقط می شود. چند روزی است که آرشام کله ی صبح مدرسه ی ما ساعت می زند.
#نرجس_شكوريان_فرد
#هوای_من
.
.
.
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
تولد : ۱۳۳۷
شهادت : ۱۳۶۱
در عملیات بیت المقدس
خاطره ای از شهید بزرگوار پاسدار یوسفعلی دوستی زاده روایت شده از دوستان شهید :
تقربیا سی و پنج سال پیش من و چند تا از بچه های بسیج شهید محمدی دزفول تصمیم گرفتیم به نیت شهید دوستی زاده درحسینیه روزه بگیریم
اما وقتی که می خواستیم سحری بخوریم هیچ چیز برای خوردن نداشتیم .
تا اینکه ساعت سه شب درب حسینیه به صدا در امد و ما همگی با احتیاط کامل درب حسنییه را باز کردیم
متوجه شدیم که مادر بزرگوار شهید یوسفعلی پشت درب است و یک سینی بزرگ پر از غذا اورده ما هم با احترام ایشان را به داخل حسینیه دعوت کردیم 🌹
او جریان خوابی که دیده بود برایمان تعریف کرد گفت من شب خواب یوسفعلی را دیدم به من گفت مادر چند نفر از بچه های حسینیه
می خواهند فردا روزه بگیرند ولی چیزی برای خوردن ندارند.
من هم سریع غذا درست کردم وبه درخواست پسرم برای شما اوردم.
ما نا خدا گاه گریه کردیم و تحت تاثیر خوابی که تعریف کرده بود قرار گرفتیم.
شهید یوسفعلی همانند مولا سیدالشهدا بالباس مقدس پاسداری لباس رزم دفن شدند.
شهید#یوسفعلی_دوستی_زاده 🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh