eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
358 دنبال‌کننده
32هزار عکس
13.6هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
لَیِّن‌ قَلبی‌ لِوَلِیِّ‌ اَمرِک...
💔 بسم‌الله الرحمن الرحیم سوره مريم وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا ﻭ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺳﻠﺎم ﺑﺎﺩ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪ، ﻭ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﻣﻰ ﻣﻴﺮﺩ، ﻭ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ. سوره مریم/(١٥) جوانان عزیزم! مثل شهدا زندگی کنید و ایشان را الگوی عملی و رفیق همیشگی خود قرار دهید، چنانچه حسن عزیز اینکار را کرد و افتخار همه شد، عاش سعیدا و مات سعیدا. حسن جان امیدوارم در جوار اهل بیت(ع) ما را هم دریابی، دلم برایت تنگ شده است. لا یوم کیومک یا ابا عبدالله الحسین (ع) دلنوشته پدر بزرگوار به مناسبت سالروز ولادت شهید فدایی کشور ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 دیروز سالروز ورود آزادگان غیور به کشور بود جا داره یادی کنیم از خانم معصومه آباد، آزاده عزیز و بزرگوار کشورمون که با متانت و حیا و البته عزم راسخی که داشتند، بعثی ها را به زانو درآورده بودند اگه تونستین خاطراتشونو بخونین و در لحظات پر التهاب اسارت ایشون، سهیم بشین پی در پی صدای ضربه های سلول های دیگر را بر دیوار سلول می‌شنیدیم که با نگرانی می‌پرسیدند چرا جواب نمی‌دهید!!! می‌خواستیم بگوئیم سرمان شلوغ است و سرگرم مُردنمان هستیم به هر طرف که نگاه می‌کردیم نه بوی مرگ‌ می‌داد نه بوی زندگی! سرم بزرگتر از تنم شده بود دیگر توان راه رفتن نداشتم .... به مناسبت ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
حاج مهدی رسولی7394168051.mp3
زمان: حجم: 7.93M
🌿°• قدم قدم پا می‌زارم تو جاده ها تا برسم به کربلا حسین حسین 🎙 حاج مهدی رسولی بسیار دلنشین👌
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿❤️°• اهدای هدیه به حاج مهدی رسولی توسط مردم گرجستان
🚨وزارت اطلاعات از بازداشت و معدوم شدن ۱۹۶ تروریست تکفیری بین دو حادثه حرم حضرت شاهچراغ (ع) خبرداد ـــــــــــــــــــــــ
توزیع زمانی عرضه بلیت پروازهای اربعین در ساعات مختلف روز مدیرکل روابط عمومی هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران با اشاره به توزیع زمانی عرضه بلیت پروازهای اربعین در ساعات مختلف روز،‌گفت: زوار در صورت مراجعه به سایت و نبود بلیت در ساعتی دیگر مراجعه کنند چون عرضه بلیت‌ها در طول روز توزیع شده است
3.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه‌ی خیرات در این دعا جمع است... بهترین دعای هر شیعه
کــانـال۞یارقیه بنت الحسین۞YEKNET.IR - Amir Kermanshahi shabe 3 muharram1398 (3).mp3
زمان: حجم: 12.07M
🔳 احساسی 🏴 🌴روضه حضرت رقیه سلام الله 🌴بابایی بازم گم شدم توی صحرا کجایی 🎙
رمان زیبای ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
حالا من در اوج این بدبختی هایی که یکباره به گروه خورده بود، با کارهای علیرضا درگیر شده بودم. پناهگاهم شده بود خانه و گوشۀ دنج اتاقم. خوبیش این بود که اهالی سرزنشم نمی کردند و پدر این روزهای خرابی حالِ من بیشتر خانه می آمد. گاهی هم شبها صدایم می زد که برویم قدم بزنیم. حرف برای گفتن زیاد داشتم اما ... بعدها خیلی به خودم فحش دادم که چرا نگفتم و گذاشتم برای بعد از صحنۀ جنایت. تازه آن وقت بود که پدر برای یک هفته حاضر نشد حتی جواب سلامم را بدهد... ایستادم کنار دیوار. گوشه ای که دیده نشوم. من ببینم و آنها نبینند. علیرضا و سه تا از دوستانش هستند. هم محله ای هستند. توی جوب همین محله به دنیا آمده اند، توی جوب همین محله بازی کردند، توی جوب همین محله درس خواندند و حالا هر چهارتایشان کنار جوب نشسته اند و دارند حرف مفت می زنند. صدایشان را نمی شنوم. کم کم، اول صدای دوستان علیرضا بلند می شود و بعد هم خود علیرضا. به ضرب از جا در می رود و دو تا لگد حوالۀ یکی شان می کند و پا می کشد سمت خانه شان. نمی روم و می مانم. هر سه فحش های شدید ناجالبی حوالۀ علیرضا می کنند و او هم یکی دو تا را جواب می دهد و... صدای تهدیدشان که بلند می شود علیرضا دیگر برنمی گردد. اکیپ اینها مثل اکیپ ما نبود. علیرضا در هر دو اکیپ است.اکیپ ما زیادی شاد می زد. ما خودمان برای خودمان برنامه می ریختیم. کسی نباید ما را مدیریت می کرد. فرید همیشه می گفت خدا هم نمی تواند دستکاری کند روند ما را و بقیه با تکان دادن سر حرفش را تایید می کردند. فرید خودش حس خدایی داشت. هوس می کرد بخرد، بخورد، بخوابد، بخندد، بشورد و آویزان کند، بمالد همۀ دنیا را به هم. انجام می داد دیگر. مثال چه کسی می خواست جلوی همه را بگیرد؟ قد و هیکل و زیبایی جواد، با همۀ چیزهای منحصر به فردش برای ما بتش کرده بود. پول و پلۀ زیاد، آزادی خداگونه و کار و... این حس را بیشتر کرده بود. دلش می خواست، انجام می داد. تا... فرید مُرد. انگار یک خدا مرده بود. این، جواد را به هم ریخت. شایداگر فرید سرطان گرفته بود و کم کم جان می کند، اینطور به هم نمی ریخت جواد. خب خداها هم باید بمیرند دیگر. هضم می شد به مرور. اما یکهو، دسته جمعی، بالای قبر فرید... تصویر وحشتناکی بود. جواد خدایی اش به هم خورد. البته رفت پیش مهدوی و نمی دانم چه گفت و چه شنید که بعدها مهدوی برایش شد مثلِ خدا. شبیه خدا. منتهی این خدا با آن خدا فرق اساسی داشت. جمع ما دیگر نمی توانست برایش جوک بگوید. البته یک دو سه، چند باری هم رفتیم سراغ مهدوی. همه یک حالی بودیم مخصوصا آرشام که بعد از این رفت و آمدهای با مهدوی و بعد از دو دره کردن میترا بد و بدتر قاطی کرد. آرشام در حال وهوای خودش بود. خوشتیپ اکیپمان بود. هر وعده بیرون آمدنش مساوی می شد با دو ساعت مقابل آیینه ایستادن. اتوی مو بود که می سوخت. شرکت های خارجی اختصاصی با تحویل درب منزل انواع و اقسام وسایل آرایشی، بهداشتی، توالتی در خدمت خانوادۀ آرشام بودند... مادر آرشام هم مثل مادر جواد دوتا لب داشت، یک کیلو مو، دو سه تا جعبه لوازم آرایش. البته بچه ها بیشتر می گفتند: - شش تا کفش، دو تا بوت، بیست تا ساپورت، سیصد و اندی شال، چهارصد رنگ لاک، گوشی یکی، جلدش سه گونی... و یک گروه صد نفرۀ دوستان مدرسه و کودکی و خردسالی و رحِم مادر که تازه بعد از چند سال همدیگر را در مجازی پیدا کرده بودند و عکس آش و ماست تزیین شده و گل و زردک و تنبرک را می فرستادند و هزار قربان صدقه پشتش و قرارهای پارک و خرید که دوتا هم وسطش موسسۀ خیریه بروند که حس مفید بودن و تعریف از فداکاری کردنشان زنده بماند. دیگر وقتی نمی ماند برای بچه هایشان مادری کنند. یا اصلا بچه دار شوند که حس مادریشان بگیرند. مادر پدرهای امروز بچه را یک هلو تصور می کنند که لپ قرمزش قابلیت بوس کششی دارد و کلی لباس و عروسک و... اما هیچ چیز محبت و توجه مادر نمی شود که آرشام داشت؛ منتهی از نوع جسمی اش را. دیگر خودش هم می دانست از خانه که بیرون می آید باید رد رژ لب مادر و خواهرش را از صورتش پاک کند. جای بوسه بود، جای فهم نیاز فکری و روحی آرشام نبود. دارم خزعبلات می نویسم؛ خودم هم می دانم. حال خرابی دارم من. این شب ها همه اش در صفحات و فضاهایی هستم که هیچ وقت فکر نمی کردم باشد. یک دنیای دیگر از بشر و مدل زندگی اش. کاش ندیده بودم. سرم شده است پر از سؤال و شبهه و تردید و ترس. می خواستم بفهمم علیرضا عضو کدام گروه زیرزمینی شده است که خودم هم... . . . ٭٭٭٭٭--💌 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh