eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
358 دنبال‌کننده
31.9هزار عکس
13.6هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 تصویری از شهید محمد میرشکار، رئیس پلیس آماد پشتیبانی تفتان و شهید مدافع وطن علی فسنقری که امروز توسط تروریست ها ترور شدند. این ترورهای کور، فقط نشونه زبونی و پستی دشمنه شهید روز ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 او یکی از مجاهدان دلیر لشکر زینبیون و فرمانده نیرو‌های پاکستانی جبهه مقاومت بود، پاکستانی‌ها هم مهاجر بودند و به ایران می‌آمدند و از ایران به سختی به سوریه می‌رفتند. بخش سخت جبهه مقاومت در دست بچه‌های پاکستانی بود و حتماً فرماندهی چنین نیرو‌هایی در آن جبهه‌ها کار راحتی نبود، اما حسین ارتباط خیلی خوبی با نیروهایش داشت. دسته گلی از صلوات به نیابت از شهید، هدیه می‌دهیم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان ایام شهادت فدایی عمه جان ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 بنظرتون چی باعث شد یه پسرِ روستایی برسه به جایگاهی که نایب امام زمان هر موقع اسمش رو می‌بره بغض می‌کنه، یه مَکتب شده، برای همه عزیزه حتی مَردمِ بقیه کشورها؟ من اگه تو یه کلمه بخوام بگم: دغدغه! دغدغه‌ی ظهور، رهبرش، مَردمش و..✨ حاج قاسم مثل ما نبود! ما تَنبلیم، تَن‌پَروَریم، مُحکم نیستیم.. وگرنه همه‌ ما می‌تونیم قاسم سلیمانی بشیم؛ خودمون نخواستیم. 🥀 سردار کشور ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
چـآدُریَـعنۍبگذآرتآهَست‌ همـہِ‌برآۍ‌طُ‌بـاشد مَن‌هَمین‌تڪہ‌پـارچِہ‌مِشڪی‌ام«چـادُر» رامیـخوآهَم‌ونیـم‌نِگآهۍ‌ازآن‌بالاهآ...🦋✨ـ
Haj Meysam MotieeTashakkorAzMoukebha.mp3
زمان: حجم: 9.33M
🌹 تشکر زائران از خدام موکب‌های پذیرایی زیارت اربعین 🎙 بانوای:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا یه ذره آرومم کنی جای دوری نمیره! 🙂❤️‍🩹
رمان زیبای ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
خسته خودم را لب استخر می کشم بالا و نفس تازه می کنم. آرشام هم می آید و به تقلای جواد و مصطفی نگاه می کند. شنای پروانه می روند و مطمئنم که فقط روکمکنی است. می پرسم: - با مصطفی کجا بودی؟ نگاهم می کند. انگار اردکی هستم که تازه از آب درآمدم. باید بنشینم تا خشک بشود. بعد بروم چند تا خیار گندیده آن گوشه است بخورم. بعد زیرآفتاب بنشینم. - واضح نبود سؤالم؟ مرده شور نگاهت رو ببرن؟ می خندد و می گوید: - جواد گفت بهش گیر داده بودی. - غلط کرد جواد. خیلی مهمه که بخوامم بهش گیر بدم؟ سوت می زند آرشام و کسی محکم می کوبد پشت سرم. ضرب دستان جواد را می شناسم: - قبلا مودبتر بودی وحید. چند روز بالا سرت نبودم. می گوید و رو می کند سمت مصطفی. آرشام خیز برمی دارد برای شیرجه که نمی گذارم: - نگفتی! می نشیند و می گوید: - تا عصر با جواد کتابخونه بودم. زودتر زدم بیرون چون خسته بودم. بعد هم با مصطفی قرار استخر داشتیم. همین. - روزای دیگه؟ چشم غره می رود و شیرجه می زند. پشت سرش شیرجه می زنم. دو بار عرض را می رویم و می آییم. دو بار طول را. نفسزنان دست می گیرم به لبۀ استخر کنار دست آرشام: - محلّ حال جدید پیدا کردید؟ درجا می گوید: - حال و هوا ها همیشه، همه جا تکراریه. من فقط اینو فهمیدم. همین. هیچ چیز دیگه هم حالی ام نیست. مطمئن باش. - تکراری؟ سر تکان می دهد و آب صورتش را پاک می کند: - تکراریه، مسخره هم هست، چون سه سوته تموم می شه. اینم فهمیدم. از کل 24ساعت، 14 دقیقه و تمام. نمی خوام اسیر این 14دقیقه ها باشم. - خوبه. - اوضاعم که خوب نیست وحید، اما فکر می کنم که خوبه یه خرده فکرم رو از بایگانی در بیارم. پوزخندم انقدر صدادار هست که نگاهش را در چشمانم خیره کند. می گویم: - مهدوی دیگه چی گفته؟ می کشد از لب استخر بالا و می رود سمت دوش ها. صبر نمی کنم. حالم به هم ریخته تر از این حرف هاست. صدای جواد را می شنوم: - آرشام... وحید. نه او جواب می دهد، نه من. دوش می گیریم. لباس عوض می کنیم. سشوار می کشیم و بیرون می زنیم. اخم کرده است و من هم نگرانی دارم کیلو کیلو. یعنی این دو سالی که خودم را با هزار مکافات شبیه این ها کرده بودم یک اشتباه بزرگ بوده؟ اینها خودشان هم مدل زندگیشان را قبول ندارند؟ دارند چه می کنند؟ قید قبل خودشان را زده اند و فقط دور خودشان می چرخند؟ من باید چه کار کنم؟ خودم می فهمیدم که این دو سال ظاهرا سرحال ترم اما کسی که از خلوت های تلخم خبر نداشت. کل محبت پدر و مادر را داشتم از دست می دادم. خودم هم می دانم خیلی از قهقه هایم فیلم بود که بود اما... آرشام ماشین پدرش را آورده دوباره. سوار می شود و سوار می شوم. می رویم تا... پارک آب و آتش می زند کنار. پیاده می شود و پیاده می شوم. کلاه کاپشن را می کشیم روی سرمان و... می رویم داخل پارک. می ایستم کنار فواره ها و بازیشان را نگاه می کنیم. چند دقیقه ای شاید. بلند و کوتاه می شوند. دوسال زندگیم را روی آب می بینم. آرشام چه؟ دستانش را داخل جیب کرده و من هم. راه می افتیم از وسط فواره ها و کمی خیس می شویم. صدای چند دختر که برایمان متلک می فرستند را می شنویم و رد می شویم. باید از کنار خیلی چیزهایی که دنیا به عنوان لذت نشانم داده بود همین طور راحت می گذشتم. اما من و ما افتادیم. نه، خودمان را انداختیم وسطش. سمت چپ پارک را می گیریم و می رویم. از پشت شمشاد ها صدای خندۀ نازک و کلفت و حرف های نا مربوط می آید. چیزی نمی بینم اما حسش هم خوب نیست. حسش همیشه خوب بود اما الان انگار یکی چشمان عقلم را دارد باز می کند. کنار پیست اسکیت می ایستیم. سه تا پسر و پنج، شش تا دختر بازی می کنند. نگاه می کنیم و... من به حالاتشان نگاه می کنم. دخترها خودشان را دارند می کُشند که پسرها نگاهشان کنند. خب بعدش؟! رد می شویم. می رسیم وسط میدانگاهی، دو تا پسر دارند ایروبیک کار می کنند. هندزفری توی گوششان است و با دقت و خیلی ریز، حرکات را انجام می دهند. نگاهشان می کنیم. چند دختر دارند رد می شوند، پسرها تعارف می کنند که دخترها صبر کنند. با ناز و خنده می ایستند و آنها برایشان بی نظیر می رقصند. دخترها دست می زنند. نگاهشان می کنیم و می رویم. کنار تلویزیون بزرگ جمعیت ایستاده و دارد فوتبال تماشا می کند. چند دقیقه بیشتر می ایستیم، گاهی صفحۀ بزرگ را نگاه می کنیم و گاهی مردم را... نگاهشان می کنیم و می رویم. ته پارک خیلی ساکت تر است، می نشینیم و نمی رویم. . ٭٭٭٭٭--💌 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
{بسم الله الرحمن الرحیم...