eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
در مأموریتی که به جنوب رفته بودیم باید منطقه‌ای را شناسایی میکردیم؛ آن منطقه کوهستانی بود. پر بود از کوه و صخره ... در راه بازگشت چشمم به یک خانواده کوچک #آهو افتاد. ‌ یک آهوی نر، یک آهوی ماده و یک بچه آهو در فاصله ۲۰ متری ما ایستاده بودند؛ و به ما نگاه می‌کردند. هوس شکار به ذهنم افتاد. اسلحه را برداشتم تا يكیشان را شکار کنم... تا اسلحه را برداشتم، محمود جلویم را گرفت! ‌ گفت: دلت می آید اینها را شکار کنی!؟ قدرت خدا را ببین، از ما نترسیدند! کدام را می خواهی بزنی؟ مادر را جلوی پدر و بچه یا پدر را جلوی مادر و بچه، یا بچه را جلوی چشم پدر و مادر؟! مگر نمیدانی #امام_رضا_علیه_السلام ضامن آهو شد؟! ‌ با جملات #محمود مو به تنم سیخ شد! نگاهی به محمود انداختم و دوباره به خانواده آهوها نگاه کردم. جالب بود و عجیب! آهوها همچنان به ما نگاه می کردند. محمود نفسی تازه کرد و گفت: «ما که به گوشتشان نیازی نداریم، سازمان دارد غذای ما را می دهد. اگر شکارشان میکردی قید رفاقت چندین ساله ام با تو را می زدم!» ‌‌ منبع: کتاب شهید عزیز #شهید_مدافع_حرم #شهید_محمود_رادمهر نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هميشه می گفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..." هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد مراسم افتتاحيه‌اش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، ولی سردار گفت: ميخوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه... پايگاه هوايی مشهد كوچیك بود كفاف چنين برنامه‌ای رو نميداد بعضيها همين را به سردار گفتند؛ ولی سردار اصرار داشت مراسم توی مشهد باشه با برج مراقبت هماهنگيهای لازم شده بود خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله عليه طواف داد اين را سردار ازش خواسته بود خيليها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند خدا رحمتش كند؛ هميشه ميگفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..." برگی از خاطرات سردار رشید اسلام #شهید_حاج_احمد_کاظمی به نقل از همکاران ایشان نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
✳️معنای لقب پر افتخار رضا برای امام هشتم! 🔷 حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی: وجود مبارك امام هشتم(ع) كه به لقب پر‌افتخار رضا ملقب است به این معناست كه هر انسانی در هر شرایطی بخواهد به چیزی راضی بشود به وساطت فیض رضاست، هیچ كس كسی را راضی نمی‌كند مگر به افاضه رضوی هیچ كس از كسی راضی نمی‌شود مگر به افاضه رضوی، ذات اقدس الهی اگر بخواهد بر اساس «رَضِی اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» فیض رضوان را بهره كسی كند به وساطت رضاست، این القاب از اسمای خاص الهی است، اینها خلیفة الله‌اند و خلیفه الهی در ماسوای الهی كار الهی را به مظهریت الهی انجام می‌دهد، لذا هیچ كس در هیچ مقطعی از هیچ چیزی یا از هیچ كسی خشنود نخواهد شد مگر به وساطت مقام والای رضوی. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmi
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید ✍ قسمت: 3 🌱صبح زود فردای عقدمان به تپه شهدای گمنام جهرم رفتیم‌، آن روز ایمان از هر دری حرف زد، و از مسافرت‌ها و گردش‌های دوران مجردی‌اش. کربلا که می‌رود در بین شش گوشه می‌نشیند و همانجا آرزوی شهادت می‌کند و شهادتش را از حضرت می‌خواهد. برایم گفت . 🌱پاتوق ایمان و دوستانش همیشه خدا مزار شهدا رضوان بود. تفریحگاه صبح و شب و نصف شبشان بود. ایمان عاشق شهدا بود و شهادت بزرگترین آرزویش. اما هیچ وقت حرفی از رفتن و شهید شدن تا زمانی که در کنار من بود نمی زد. هر حرفی از رفتن، نبودن و جدایی من از ایمان در میان می‌آمد، من را به هم می‌ریخت و نمی‌خواست من را ناراحت کند و یا اینکه ناراحتی من را حتی ببیند. 🌱ایمان یک انسان مهربان و خوش اخلاق بود. یک انسان صبور که حتی در این مدت زمانی ما با هم زندگی کردیم صدای بلندش را نشنیدم. برای من بسیار مهربان بود. 🌱هر کدام از ما به خاطر دیگری از خودمان میگذشتیم. ایمان من را مهربانو و من او را مهربان صدا می زدم و همیشه میگفت‌: مهربان یعنی نگهبان مهربانو. 🌱اگر ایمان جایی بود و من در کنارش نبودم و میپرسیدم خوش میگذرد؟ میگفت خانم گذشتنی میگذره اما خوش نه، اگر قشنگ ترین جای دنیا هم باشم و تو نباشی بهم خوش نمیگذره مطمئن باش... ادامه دارد 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
در ایام عید سال ۱۳۹۵ قرار بود به‌صورت خانوادگی به مشهد مقدس بروند و تمامی کارهای مقدماتی هم انجام شده بود اما شهید عزیز طی تماسی اطلاع می‌دهد که من ۲۵ اسفندماه به کشور سوریه اعزام خواهم شد. خانواده به ایشان می‌گویند قرار بود زیارت حضرت ثامن‌الحجج امام رضا(ع) برویم حداقل بعد از زیارت برو، شهید پاسخ می‌دهد که من به زیارت حضرت زینب(س) می‌روم شما هم نایب‌الزیاره من باشید. شهید جاویدالأثرسیدمصطفی پس از اعزام به منطقه مقاومت سوریه، در تاریخ ۱۶ خردادماه سال ۹۶ مصادف با یازدهم ماه مبارک رمضان در وقت افطار در حماء به‌دست تکفیری‌های جنایتکار به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر این شهید بزرگوار هنوز برنگشته است و خانواده‌اش همچنان چشم‌انتظار هستند. . . "فرازی از وصیت نامه ی شهید خطاب به همسرش" . تقاضا دارم و خواهش می‌کنم دخترانم را زینبی تربیت کن و در زندگی صبور باش و متوکل به خدا. هیئت‌ها و مراسم مذهبی را به هیچ عنوان ترک نکن. این وصیت من است که فرزندان در هیئت حضرت اباعبدالله(ع) پرورش یابند تا از هر گزندی مصون باشند. شهید سیّد مصطفی صادقی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
مهرش نشست ؛ در دل و دیده جا گرفت آری گرفت هر چه ز مهر رضا گرفت #علمدار_ڪمیل #شهید_ابراهیم_هادی در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) #کانال_یاس @Biutifoo2433.
🍁زخمیان عشق🍁
🔴🔵 فضیلت عجیب زیارت امام رضا (ع ): 🌺 شهید دستغیب در کتاب داستانهای شگفت انگیز نقل می کند: 🔴 حیدر آقا تهرانی گفت: در چند سال قبل، روزی در رواق مطهر حضرت رضا علیه السلام مشرف بودم پیرمردی را که از پیری خمیده و موی سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمانش ریخته بود - دیدم؛ حضور قلب و خشوعش مرا متوجه او ساخت. وقتی که خواست حرکت کند دیدم از حرکت کردن عاجز است؛ او را در بلند شدن یاری کردم؛ آدرس منزلش را پرسیدم تا او را به منزلش رسانم؛ گفت: حجره ام در مدرسه خیرات خان است او را تا منزل همراهی کردم و سخت مورد علاقه ام شد؛ به طوری که همه روزه می رفتم و او را در کارهایش یاری می کردم نام و محل و حالاتش را پرسیدم. گفت: نامم ابراهیم و از اهل عراقم و زبان فارسی را هم خوب می دانم؛ ضمن بیان حالاتش گفت: من از سن جوانی تا حال هر سال برای زیارت قبر حضرت رضا علیه السلام مشرف می شوم و مدتی توقف کرده، باز به عراق بر می گردم؛ در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود دو مرتبه، پیاده مشرف شده ام؛ در مرتبه اول سه نفر جوان، که با من هم سن و رفاقت ایمانی بین ما بود و سخت به یکدیگر علاقه داشتیم؛مرا تا یک فرسخی مشایعت کردند و از مفارقت من و این که نمی توانستند با من مشرف شوند، سخت افسرده و نگران بودند؛ هنگام وداع با من می گریستند و گفتند: تو جوانی و سفر اول پیاده و به زحمت می روی؛ البته مورد نظر واقع می شوی؛ حاجت ما از تو این است که از طرف ما سه نفر هم سلامی تقدیم امام علیه السلام نموده،در آن محل شریف، یادی هم از ما بنما. پس آنها را وداع نموده،به سمت مشهد حرکت کردم. پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهر مشرف شدم. پس از زیارت، در گوشه ای از حرم، و حالت بیخودی و بی خبری به من عارض شد؛ در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه السلام به دست مبارکش رقعه های بیشماری بود که به تمام زوار، از مرد و زن، حتی به بچه ها هم رقعه ای می داد؛ چون به من رسیدند، چهار رقعه به من مرحمت فرمود: پرسیدم چه شده است که به من چهار رقعه دادید؟ فرمود: یکی از برای خودت و سه تای دیگر برای سه رفیقت؛عرض کردم این کار، مناسب حضرتت نیست خوب است به دیگری امر فرمائید تا این رقعه ها را تقسیم کند. حضرت فرمود: این جمعیت همه به امید من آمده اند و خودم باید به آنها برسم. پس از آن یکی از رقعه ها را گشودم دیدم چهار جمله در آن نوشته شده بود. 🔴 برائة من النار و امان من الحساب و دخول فی الجنة و انا بن رسول الله صلی الله علیه و آله 🔵 خلاصی از آتش جهنم و ایمنی از حساب و داخل شدن در بهشت منم فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله 📚 داستانهای شگفت انگیزص 165 🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌸🕊 °•{نوجوان ۱۳ ساله #شهید_علیرضا_محمودی‌پارسا🌹}•° 🔴 #توبـــــہ‌نامہ اعتراف به گناهان نوجوان ۱۳ ساله‌ای که در شصت و دو بند نوشته شده.. که در سه قسمت تقدیم شما عزیزان میشه👇👇 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh.
🍁زخمیان عشق🍁
🌸🕊 °•{نوجوان ۱۳ ساله #شهید_علیرضا_محمودی‌پارسا🌹}•° 🔴 #توبـــــہ‌نامہ اعتراف به گناهان نوجوان ۱۳ سا
🌸🍂 🔴 بندهای 🔻بار خدايا از كارهائی كه كرده‌ام به تو پنـــــاه می‌برم از جمله ⇩↯⇩ 1⃣⇦از اينكه حسد كردم 2⃣⇦از اينكه تظاهر به مطلبی كردم كه اصلاً نمی‌دانستم 3⃣⇦از اينكه در غذا خوردن به ياد فقيران نبودم 4⃣⇦از اينكه زيبائی قلمم را به رخ كسی كشيدم 5⃣⇦از اينكه مرگ را فراموش كردم 6⃣⇦از اينكه در راهت سستی و تنبلی كردم 7⃣⇦از اينكه عفت زبانم را به لغات بيهوده آلودم 8⃣⇦از اينكه برای دوستم آرزوی كفر كردم كه ايمانم نمايان‌تر شود 9⃣⇦از اينكه به كس‌ دروغ گفتم كه آنجا حق اين بوده است كه راست بگويم 0⃣1⃣⇦از اينكه درسطح پائين‌ترين افراد جامعه زندگی نكردم 1⃣1⃣⇦از اينكه منتظر بودم تا ديگران به من سلام كنند 2⃣1⃣⇦از اينكه امامم را نشناختم و محبت او را در دل نداشتم و به گفته پيغمبر (ص) هركسی بميرد و امام خويش را نشناسد مانند كسی است كه در جاهليت مرده است 3⃣1⃣⇦از اينكه ديگری را وادار كردم كه به بزرگی من اعتراف كند و از بزرگی تو بازماند 4⃣1⃣⇦از اينكه شب به هر نماز شب بيدار نشدم 5⃣1⃣⇦از اينكه ديگران را به كسی خنداندم غافل از آنكه خود خنده‌دارتر از همه هستم 6⃣1⃣⇦از اينكه لحظه‌ای به ابدی بودن دنيا و تجملاتش فكر كردم 7⃣1⃣⇦از اينكه حق والدينم را ادا نكردم 8⃣1⃣⇦از اينكه در مقابل متكبرها، متكبرترين و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع‌تر نبودم 9⃣1⃣⇦از اينكه همواره خشم بر عقلم ( فرو بردن خشم) غلبه داشت 0⃣2⃣⇦از اينكه چشمم گاه به ناپاكی آلوده شد ✍ ... °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ 💖}•° نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
مسئول‌ستاد لشکر۲۷ حضرت‌رسولﷺ می گفـت : ما از چنان فهميديم که اگر امام بفرمايند ما نفس نکشيم دستمان را جلو دهـان‌مان می‌گذاريم و نفـس نمی‌ ڪشيم . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🍁زخمیان عشق🍁
‍ گوشه ای از زندگی سراسر افتخار در دی ماه سال ۱۳۷۲ در کارچان پسری خوش سیرت متولد شد ،مادرش او را با نذر به درگاه حضرت امام رضا علیه السلام از خداوند گرفت. او را مرتضی نامیدند مادری پاک دامن زیر سایه ی پدری زحمتکش همراه با مجتبی و زهرا ،سعادت تربیت وتعالی و رساندن او به اوج پرواز یک انسان کامل ولقا الله را نصیب خود کرد ،که ضمانتی شد برای بهشتش ایشان تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش آغاز نمود و مقاطع بعدی تحصیلش را در مدارس نمونه شهر اراک ادامه داد سپس علی رغم قبولی در سایر دانشگاههای کشور، با شور و علاقمندی خود دانشگاه علوم انتظامی را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد. این شور فوق العاده ی همرا باشعور ،انگیزه های الهی ، تلاش علمی، اجتماعی،فرهنگی و... که ریشه در آموزه های او در مسجد و منبر و رهنمودهای اهل بیت (علیهم السلام)داشت، سبب بقا این انقلاب و نشاط این انقلاب و سرافرازی خود شد. او پس از فارغ التحصیلی جهت ادای تکلیف راهی مناطق مرزی استان سیستان و بلوچستان شد و مدت بیش از یک سال و نیم به مبارزه جانانه با سوداگران مرگ پرداخت، ویژگی های شخصیتی ممتاز و رشادت های او سبب شد که در سن 24 سالگی به عنوان رییس پلیس مبارزه با مواد مخدر شهرستان سیب و سوران استان سیستان و بلوچستان منصوب گردد. حضور در اين جایگاه و عملیات های موفقیت آمیز متعدد سبب محبوبیت وی در بین مردم و کینه توزی سوداگران گشته بود و در نهایت پس از تشرف به محضر امام رضا علیه السلام و زیارت قبر مطهر آن حضرت تیر کینه خصم در آخرین روزهای ماه عزای مولایش حضرت اباعبدالله الحسین(ع) ، علي اصغر وار گلویش را درید و به آرزوی دیرینه اش شهادت در راه خدا رسانید... روحش شاد و راهش پر رهرو باد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
غم عشقت زده آتش به دل و زندگیم عشق من گوهر نایاب کدام دریا یی #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ #رمان 💓عاشقانه دو مدافع🕊 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
غم عشقت زده آتش به دل و زندگیم عشق من گوهر نایاب کدام دریا یی #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ #رمان 💓عاش
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ خلوت بود _ از ماشین پیاده شدیم و وارد غار شدیم همین که وارد شدیم آرامش خاصی پیدا کردم اصلا خاصیت کهف همین بود وقتی اونجایی انگار از تعلقات دنیایی آزاد میشی هیچ چیزی نیست که ذهنت رو درگیر و مشغول کنه کنار قبر ها نشستیم فاتحه خوندیم چند دیقه بینمون سکوت بود _ علی سکوتو شکست و بدون هیچ مقدمه ای گفت... _ پیکر مصطفی رو نتونستن بیارن عقب افتاد دست داعش چشماش پر از اشک شد و سرش رو تکیه داد دستی به موهاش کشید و با یک آه بلند ادامه داد _ من و مصطفی از بچگی تو یه محله بزرگ شده بودیم خنده هامو گریه هامو دعوا هامو،آشتی هامو هیئت رفتنامون همش باهم بود _ من داداش نداشتم و مصطفی شده بود داداش من هم سن بودیم اما همیشه مثل داداش بزرگتر ازش حساب میبردم و به حرفش گوش میدادم کل محل میدونستن که رفاقت منو مصطفی چیز دیگه ایه تا پیش دانشگاهی باهم تو یه مدرسه درس خوندیم همیشه هوای همدیگرو داشتیم _ کنکور هم دادیم. اما قبول نشدیم بعد از کنکور تصمیم گرفتیم که بریم سربازی سه ماه آموزشیمونو باهم بودیم اما بعدش هرکدوممون افتادیم یه جا اون خدمتش افتاد تو سپاه کرج منم دادگستری تهران برامون یکم سخت بود چون خیلی کم همدیگرو میدیدیم _ بعد از تموم شدن سربازی مصطفی همون جا تو سپاه موند هر چقدر اصرار کردم بیا بریم درسمونو ادامه بدیم قبول نکرد میگفت یکم اینجا جابیوفتم بعدش میرم درسمم ادامه میدم _ همیشه با خنده و شوخی میگفت: داداش علی الان بخوای زن بگیری اول ازت میپرسن حقوقت چقدره خونه داری ماشین داری کسی به تحصیلاتت نگاه نمیکنه که بنظرم تو هم یه کاری برای خودت جور کن ازش خواستم منم ببره پیش خودش اما هر چقدر تلاش کردیم نشد که نشد _ از طرفی بابا هم اصرار داشت که من درسم و ادامه بدم اون سال درس خوندم و کنکور دادم و رشته ی برق قبول شدم من رفتم دانشگاه و مصطفی همچنان تو سپاه مشغول بود _ ازش خواستم حالا که تو سپاه جا افتاده کنکور بده و وارد دانشگاه بشه اما قبول نکرد میگفت چون تازه مشغول شدم وقت نمیکنم که درس هم بخونم یک سال گذشت. من توسط آشنایی که داشتیم تو همین شرکتی که الان کار میکنم استخدام شدم. _ ما هر پنج شنبه میومدیم کهف هیئت. مصطفی عاشق کهف و شهدای اینجا بود اصلا ارادت خاصی بهشون داشت هیچ وقت بدون وضو وارد کهف نشد _ یه بار بعد از هیئت حالش خیلی خراب بود مثل همیشه نبود اولش فکر کردم بخاطر روضه ی امشبه آخه اون شب روزه ی به شهادت رسوندن ابی عبدالله رو خونده بودن. مصطفی هم ارادت خاصی به امام حسین داشت. همیشه وقتی تو قضیه ای گیر میکرد به حضرت توسل میکرد _ یک ساعتی گذشت اما حال مصطفی تغییری نکرد گران شده بودم اما چیزی ازش نپرسیدم تا اینکه خودش گفت که میخواد در مورد مسئله ی مهمی باهام حرف بزنه دستشو گذاشت روشونمو بابغض گفت: داداش علی برام خیلی دعا کن، چند وقته دنبال کارامم برم سوریه _ دارم دوره هم میبینم اما این آخریا هرکاری میکنم کارام جور نمیشه شوکه شده بودم و هاج و واج نگاهش میکردم موضوع به این مهمی رو تا حالا نگفته بود اخمام رفت تو هم لبخند تلخی زدم .دستم گذاشتم رو شونشو گفتم : دمت گرم داداش حالا دیگه ما غریبه شدیم _ حالا میگی بهمون اینو گفتم و از کنارش گذشتم دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد کجا میری علی این چه حرفیه میزنی به ما دستور داده بودن که به هیچ کس حتی خانواده هامون تا قطعی شدن رفتنمون چیزی نگیم _ الان تو اولین نفری هستی که دارم بهت میگم داداش از تو نردیکتر به من کی هست!!!!! ✍خانم علی‌آبادی ادامه نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ #عاشقانه_دو_مدافع #قسمت_سی_و_هفتم خلوت بود _ از ماشین پیاده ش
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ برگشتم سمتش و با بغض گفتم: حالا اون هیچی تنها میخوای بری بی معرفت پس من چی تنها تنها میخوای بری اون بالا مالا ها داشتیم آقا مصطفی اینه رسم رفاقت و برادری علی جان به ولله دنبال کارای تو هم بودم اما به هر دری زدم نشد که نشد رفتن خودم هم رو هواست. هرکسی رو نمیبرن ماهم جزو ماموریتمونه خلاصه اون شب کلی باهام حرف زدو ازم خواست براش دعا کنم یک هفته بعد خبر داد که کاراشه جور شده تا چند روز دیگه راهیه خیلی دلم گرفت اما نمیخواستم دم رفتن ناراحتش کنم وقتی داشت میرفت خیلی خوشحال بود چشماش از خوشحالی برق میزد - رو کرد به من و گفت حالا که من نیستم پنج شنبه ها کهف یادت نره ها از طرف من هم فاتحه بخون و به یادم باش از شهدای کهف بخواه هوای منو داشته باشن و ببرنم پیش خودشون اخمهام رفت تو هم وگفتم این چه حرفیه خیلی تک خوریا مصطفی خندیدو گفت تو دعا کن من اونور هوای تورو هم دارم بعد از رفتنش چند هفته اومدم کهف اما نمیتونستم اینجارو بدون مصطفی تحمل کنم از طرفی احتیاج داشتم با شهدا حرف بزنم و دردو دل کنم برای همین بجای کهف پنج شنبه ها میرفتم بهشت زهرا _ اولین دورش ۴۵ روزه بود وقتی برگشت خیلی تغییر کرده بود مصطفی خیلی خوش اخلاق بود طوری که هرجا میرفتیم عاشق اخلاقش میشدن مردتر شده بود احساس میکردم چهرش پخته تر شده _ تصمیم گرفت بود قبل از این که دوباره بره ازدواج کنه خیلی زود رفت خواستگاری و با دختر خالش که از بچگی دوسش داشت اما چیزی بهش نگفته بود ازدواج کرد دوهفته بعد از عقدش دوباره رفت دلم خیلی هوایی شده بود اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهدای مدافع حرم شرکت میکردم. حالم خیلی خراب میشد یاد مصطفي می افتادم مطمئن بودم که شهید میشه خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم _ اما بخودم میگفتم مصطفی بدون من نمیپره بهم قول داده هوای منو هم داشته باشه این سری ۷۵ روز اونجا موند. _ وقتی که برگشت رفتم پیشش و پا پیچش شدم که باید هر جوری شده سری بعد من رو هم باخودش ببره اما اون برام توضیح میداد که ایران خیلی سخت نیروهاشو میفرسته اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا قلبم آروم نمیشد. هر چقدر هم که میگذشت مشتاق تر میشدم که برم _ همش از اونجا ، اتفاقاتی که میوفتاد کاراهایی که میکردن و ... میپرسیدم خیلی مقاومت میکرد که نگه اما اونقد پاپیچش میشدم که باالخره یه چیزایی میگفت اسماء نمیدونی که اونجا چه مظلومانه بچه ها به شهادت میرسن ... علی آهی کشید و ادامه داد... _ مصطفی میگفت بچه ها که شهید میشدن تا درگیری تموم شه دشمن پیشروی میکرد و توی شرایطی قرار میگرفتیم که دسترسی به جنازه ها امکان پذیر نبود بدن بچه ها چند روز زیر آفتاب میموند بچه ها هر طور شده میخواستن جنازه ها رو برگردونن عقب. خیلی ها هم تو این قضیه شهید میشدن _ بعد از کلی درگیری و عملیات که به جنازه میرسیدیم بدناشون تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفی که میخواستیم برشون داریم اعضا بدنشون جدا میشد _ بعضی موقع ها هم که جنازه شهدا میوفتاد دست دشمن چشماش پر از اشک شد و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفی و جنازش که بر نگشته افتاده من هم حال خوبی نداشتم اصلا تاحالا این چیزایی رو که میگفت و نشنیده بودم چادرم رو کشیدم رو سرم و چند قطره اشک از چشمام جاری شد _ دیدن علی تو اون شرایط چیزایی که میگفت، نبود اردالن و میلش برای رفتن نگران و داغونم کرده بود _ ادامه داد چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کردم. صورتش خیس خیس بود با چادرم اشکاشو پاک کردم نگاهم نمیکرد تو حال هوای خودش بود و به رو برو خیره شده بود دلم گرفت از نگاه نکردنش ولی باید درکش میکردم. دستش رو گرفتم و به بقیه ی حرفاش گوش دادم... ✍خانم علی‌آبادی ادامه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
هرگز نمیرد ... آن ‌که دلش جلدِ " مشهد " است ... حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند ... #شهید_حجت_اصغری🌷 شبتون شهدایی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙🍃 🍃🍁 💠✍🏻و اما دعاے صنمی قریشی  🍂🍃بسم الله الرّحمن الرّحیم .. اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ العَن صَنَمَی قُرَیشٍ وَ جِبتَیها وَ طاغُوتَیهاوَ إِفکَیها وَ إِبنَتَیهِما اللَّذینَ خالَفا أمرَک وَ أنکَرا وَحیَک وَ جَحَدا إِنعامَک وَ عَصَیا َرسُولَک وَ قَلَّبا دینَک وَ حَرَّفا کِتابَک وَ أحبا أعداءَک وَ جَحَدا آلاءَک وَ عَطَّلا أحکامَک وَ أبطَلا فَرائِضَک وَ ألحَدا فِی آیاتِک وَ عادَیا أولیاءَک وَ والَیا أعداءَک وَ خَرَّبا بِلادَک وَ أفسَدا عِبادَک اللّهُمَّ العَنهُما وَ أتباعَهُما وَ أولیاءَهُما وَ أشیاعَهُما وَ مُحِبّیهِما فَقَد أخرَبا بَیتَ النُّبُوَّه وَ رَدَما بابَه وَ نَقَضا سَقفَهُ وَ ألحَقا سَماءَهُ بِأرضِهِ وَ عالیَهُ بِسافِلِه وِ ظاهِرَهُ بِباطِنِه وَ استَأصَلا أهلَه وَ أبادا أنصارَه وَ قَتَلا أطفالَه وَ أخلَیا مِنبَرَه مِن وَصیِّه وَ وارِثِ عِلمِه وَ جَحَدا إمامَتَهُ وَ أشرَکا بِرَبِّهِما فَعَظِّم ذَنبَهُما وَ خَلِّدهُما فی سَقَرٍ وَ ما أدراکَ ما سَقَر لا تُبقی وَ لا تَذَر َاللّهُمَّ العَنهُم بِعَدَدِ کُلِّ مُنکَرٍأتَوهُ وَ حَقّ ٍاَخفَوهُ وَ مِنبَرٍ عََلوهُ وَ مُؤمِنٍ أرجَوهُ وَ مُنافِقٍ وَلَّوهُ وَ وَلیّ ٍآذُوهِ وَطَریدٍ آوَوهُ وَ صادِقٍ طَرَدوهُ وَ کافِرٍ نَصَرُوهُ وَ إِمامٍ َقهَرُوهُ وَ فَرضٍ غَیَّرُوهُ وَ أثَرٍ أنکَرُوهُ وَ شَرٍّ آثَرُوهُ وَ دَمٍ أراقُوهُ وَ خَیرٍ بَدَّلُوهُ وَ ُکفرٍ نَصَبُوهُ وَ إرثٍ غَصَبُوهُ وَ فَیءٍ اقتَطَعُوهُ وَ سُحتٍ اَکَلُوهُ وَ خُمسٍ استَحَلُّوهُ وَ باطِلٍ أسَّسُوهُ وَ جَورٍ بَسَطُوهُ وَ نِفاقٍ أسرَوُهُ وَ غَدرٍ أضمَرُوهُ وَ ظلمٍ نَشَرُوهُ وَ وَعدٍ أخلَفُوهُ وَ أمانٍ خانُوهُ وَ عَهدٍ نَقَضُوهُ وَ حَلالٍ حَرَّمُوهُ وَ حَرامٍ أحَلُّوهُ وَ بَطنٍ فَتَقُوهُ وَ جَنینٍ أسقَطُوهُ وَ ضِلعٍ دَقُّوهُ وَ صَکٍّ مَزَّقُوهُ وَ شَملٍ بَدَّدُوهُ وَ عَزیزٍ أذَلُّوهُ وَ ذَلیلٍ أعَزُّوهُ وَ حَقٍّ مَنَعُوهُ وَ کِذبٍ دَلَّسُوهُ وَ حُکمٍ قَلَّبَوهُ .اللّهُمَّ العَنهُم بِکُلِّ آیَهٍ حَرَّفُوها وَ فَریضَهٍ تَرَکُوها وَ سُنَهٍ غَیَّرُوها وَ رُسُومٍ مَنَعُوها وَ أحکامٍ عَطَّلُوها وَ بَیعَهٍ نَکَسُوها وَ دَعوى أبطَلُوها وَ بَیِّنَهٍأنکَرُوها وَ حیلَهٍ أحدَثُوها وَ خیانَهٍ أورَدُوها وَ عَقَبَهٍ اِرتَقُوهاوَ دِبابٍ دَحرَجُوها وَ أزیافٍ لَزَمُوها وَ شَهاداتٍ کَتَمُوها وَ وَصیَّهٍ ضَیَّعُوها .اللّهُمَّ العَنهُما فی مَکنُونِ السِّر وَ ظاهِرِ العَلانیَهِ لَعناً کَثیراً أبَداً دائِمَاً دائِباً َسرمَداً لا انقِطاعَ لِأمَدِه وَ لا نَفادَ لِعَدَدِه لَعناً یَغدُو أوَّلُهُ وَ لا یَرُوحَ آخِرُهُ لَهُم وَ لِأعوانِهِم وَ أنصارِهِم وَ مُحِبّیهِم وَ مُوالیهِم وَ المُسَلِّمینَ لَهُم وَ المائِلینَ إلَیهِم وَ الناهِضینَ بِاحتِجاجِهِم وَ المُقتَدینَ بِکَلامِهِم وَ المُصَدِّقینَ بِأحکامِهِم .. 🍂🍃پس چهار مرتبه بگو : اللّهُمَّ عَذِّبهُم عَذاباً یَستَغیثُ مِنهُ أهلُ النّار آمینَ رَبَّ العالَمین ../. ▪️✔️ذڪات این نسخه: اگر بتوانید به همراه این ختم ذڪاتش را هم بپردازید اثرش قویتر و نزدیڪتر میشه ۱-به ازاے هر روزے ڪه میخوانید مبلغ ۵۰۰ تومان ڪنار بگزارید تا روزے ڪه ختم تمام شود و بعد پولها را به یه نفر صدقه کنید ۲-بعد از هر بار خواندن دو رڪعت نماز براے حضرت علی (ع) بخوانید و ۱۴ صلوات هم بفرستید نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای صنمی قریش نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 🌹چله دعای صنمی قریش🌹 ❤️سلامتی ظهور امام زمان عج❤️ 🌷حاجت روا یی همه اعضای کانال🌷 🕊هر روز هدیه به یک شهید🕊 🌹❣ختم ‌ دعای صنمی قریش🌹❣ ⬅️ روز20 هدیه به شهید 💓حضرت سکینه رباب همسر امام حسین مادر امام رضا علیه💓 #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh