eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
356 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
11.1هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸امام جمعه زیدون باتاکید براین که نمازجمعه قلب فرهنگی و مرکز فرهنگی هرشهر و پایگاه هدایت‌گری سیاسی و فرهنگی است، خاطرنشان کرد: رهبر حکیم و فرزانه انقلاب فرمودند: 《نمازجمعه قلب فرهنگی هرشهر است؛ مرکز فرهنگی هر شهر نمازجمعه است، جایی است که آن‌جا هدایت‌گری انجام می گیرد؛ من تاکید می‌کنم این هدایت گری صرفا هدایت‌گری سیاسی نیست، هدایت‌گری سیاسی و فرهنگی است. ما هدایت‌گری فرهنگی را از هدایت‌گری سیاسی بنیانی تر می‌دانیم؛ هدایت گری سیاسی خیلی لازم است و از آن نباید صرف نظر کرد، اما هدایت گری فرهنگی و فرهنگ مردم و اخلاق مردم مهم‌تر است، چون نمازجمعه برای گسترش تقوا و روح دینی در مردم است.》 🔹خطیب نمازجمعه زیدون بابیان این‌که خدمت به نمازجمعه، خدمت به دین و تقوا و بصیرت افزایی مردم است، اظهارکرد: ولی‌امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای فرمودند: 《خدمت به نمازجمعه، خدمت به دین و تقوا است؛ چون نمازجمعه برای گسترش تقوا و روح دینی در مردم است؛ همچنان که خدمت به نمازجمعه، خدمت به آگاهی سراسری ملت ایران است؛ چون نمازجمعه یک عمل صرفا عبادی نیست، عملی است که در ذات و ترکیب خود آگاهی بخشی است؛ هم اجتماع عظیم مسلمانان را هرهفته تشکیل می‌دهد و به رخ دوست و دشمن می‌کشد وهم به وسیله خطیب جمعه اوضاع و احوال سیاسی برای آن‌ها تشریح و تبیین می‌شود. قدر این فریضه عظیم را باید خیلی دانست.》 🔸امام جمعه زیدون درپایان خطبه دوم بیان‌کرد: رهبرمعظم انقلاب اسلامی همچنین فرمودند: 《مسوولان انقلاب در سراسر کشور ائمه جمعه هستند و پایگاه های هدایت و رهبری مردم در سراسر کشور ائمه جمعه هستند، اگر امامت جمعه و این دستگاه و نمازهای جمعه از انقلاب گرفته شود یقینا لطمه سختی به انقلاب خواهد خورد. شما ائمه جمعه زمام اندیشه و ایمان و روحیه دینی مردم را به میزان زیادی در دست دارید... یکی از مهم‌ترین عوامل حفظ ایمان و روحیه دینی مردم، در همین نمازهای جمعه و خطبه های نمازجمعه و حضور معنوی مردم در صحنه نمازجمعه است. نماز جمعه در اقصی نقاط کشور بخشی ازکل دستگاه رهبری کشور را دارد انجام می‌دهد و امامت جمعه، هم نمایندگی از کل روحانیت است وهم نمایندگی از نظام، چون نظام هم اسلامی است.》 ⚫روابط عمومی و اطلاع رسانی ستاد برگزاری نمازجمعه بخش زیدون لطف کنید در گروها و کانال ها تون به اشتراک بگذارید سپاس از همراهی شما دوستان خوبم
°•|🍃🌸 #انتظار_فـــــرج دعـا برای ظهـــــورش چه لذتـــــی دارد غـلام درگه مهــــــدی چه عزتـــــی دارد بمان همیشه منتظر و بی قرار دیدارش که انتــظار ظهـــــورش چه قیمتی دارد #السلام‌علیک‌یا‌اباصالح‌‌المهدی #الّلهُــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَــ‌الْفَـــــــرَج نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
می گویند دمِ غروب سایه ها قد می کشند و بزرگتر جلوه می کنند... محبوب من! سال های سال است که سایه ی غیبت تان در غروب های انتظار قد کشیده و بزرگ شده است!...♡ حال این ما هستیم و دنیایی که پر است از سایه های هراس انگیزِ غیبت! نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
دل بی‌قرار دیدنِ گنبد طلایِ توست هرکس که آمده است حرم، مبتلایِ توست ای کاش دلم شبیه گنبد می‌شد عالم همگی شبیه مشهد می‌شد ای کاش دلم شبیه یک فرش فقط از داخل صحن‌های او رد می‌شد #ساعت_عاشقی #السلام_علیک_یاعلی_ابن_موسی_الرضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غم عشقت زده آتش به دل و زندگیم عشق من گوهر نایاب کدام دریا یی #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ #رمان 💓عاشقانه دو مدافع🕊 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
غم عشقت زده آتش به دل و زندگیم عشق من گوهر نایاب کدام دریا یی #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ #رمان 💓عاش
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید بابا اسماء جدیه _ خوب بگو بیینم قضیه چیه ؟؟ هر چی صبح گفتم: واقعیت بود - خوب ... میشه بشینیم یه جا صحبت کنیم - محسنی رو چیکار کنیم ؟؟ نمیدونم وایسا - رو کردم به محسنی و گفتم: آقای محسنی خیلی ممنون بابت امروز واقعا خوشحالم کردید شما دیگه تشریف ببرید ما خودمون میریم. پسر چشم و دل پاکی بود ولی اونقدرام حزب اللهی نبود خیلی هم شلوغ و شر بود اما الان مظلوم شده بود. _ سرشو آورد بالا و گفت: خواهش میکنم وظیفم بود، ماشین هست میرسونمتون. دیگه مزاحمتو نمیشیم - چه مزاحمتی مسیرمه ، خودم هم باهاتون کار دارم آخه من با مریم کار دارم. _آها خوب ایرادی نداره من اینجاها کار دارم شما کارتون تموم شد به من زنگ بزنید بیام. بعد هم ازمون دور شد. _ به نیمکتی که نزدیکمون بود اشاره کردم ، مریم بیا بریم اونجا بشینیم. - خوب بگو بیینم قضیه چیه ؟؟ إم ...إم چطوری بگم. میدونی اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم که، من وحید رو دوست دارم. - خندیدمو گفتم: منظورت محسنی دیگه خب پس مبارکه آره. اما یه مشکلی هست این وسط - چه مشکلی خانوادم - چطور اونا مخالفن ؟ اونا به نظر من احترام میزارن اما... - اما چی ؟؟ _ اسماء پسرعموم هم خواستگارمه از بچگی دائم عموم داره میگه که مریم و سامان مال همن. اما من سامان رو نمیخوایم اونم منو. روحرف عموم هم نمیشه حرف زد. - اینطوری که نمیشه مریم یه روز با پسر عموت دوتایی برید پیش عموت این حرفایی که زدی رو بهش بگید. نمیشه ... _ میشه تو به خدا توکل کن اوووم. اسماء یه چیز دیگه ام هست... - دیگه چی ؟؟؟ به نظرت منو وحید به هم میخوریم ؟ظاهرمون شبیه همه؟اعتقاداتمون؟اون خیلی اعتقاداتش قویه - مریم اون تورو همینطوری که هستی انتخاب کرده، بعدشم تو مگه اعتقاداتت چشه خیلیم خوبی _ مریم آهی کشیدو سرشو انداخت پایین چی بگم... هیچی نمیخواد بگی اگه حرفات تموم شده به او بنده خدا زنگ بزنم ییاد... زنگ بزن - حالا امروز چطوری باهم رفتید خرید ؟ وای بسختی،اسماء از خوشحالی نمیدونست چیکار باید بکنه از طرفی هم خجالت میکشید و سرش همش پایین بود. همه چیم خودش حساب کرد. _ اخی الهی. گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم. ۵ دقیقه بعد در حالی که سه تا بستنی تو دستش بود اومد. ای بابا چرا باز زحمت کشیدید قابل شمارو نداره آبجی مریم بلند شدو گفت: خوب من دیگه برم، دیرم شده _ محسنی در حالی که بستنی رو میداد بهش گفت:ماهم داریم میریم اجازه بدید برسونیمتون. اخه زحمت میشه ... - چه زحمتی؟؟ آبجی شما هم پاشید برسونمتون. خندم گرفته بود. سرموتکون دادم. رفتیم سوار ماشین شدیم... مریم رو اول رسوندیم بعد از پیاده شدن مریم شروع کرد به حرف زدن... اولش یکم تته پته کرد إم چطوری بگم راستش یکم سخته ... _ حرفشو قطع کردم، خوب بذارید من کمکتون کنم، راجب مریم میخواید حرف بزنید... إ بله. از کجا فهمیدید ؟؟ - خوب دیگه... - راحت باشید آقای محسنی علی سپرده هواتونو داشته باشم دم علی آقا هم گرم. راستش آبجی، خانم سعادتی یا همون مریم خانوم به پیشنهاد ازدواج من جواب منفی داد. دلیلشو نمیدونم میشه شما ازشون... ✍خانم علی‌آبادی ادامه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
در حرم سهل است حـتی در دلِ میدان مین ؛ هر زمان که «یارضا» گفتیم معبر باز شد #تخریب‌چی_مدافع‌حرم #شهید_‌محمدحسین_‌بشیری #حرم‌_مطهر_‌امام‌رضا_‌علیه‌السـلام شبتون امام رضایی حاجت هامون مستجاب الهی ان شاءالله نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ #عاشقانه_دو_مدافع #قسمت_شصت_و_یکم دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خن
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ بپرسید؟ بله حتما. دیگه چی ؟؟ _دیگه این که من که خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهری کنید، من واقعا به ایشون علاقه دارم. اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود. خندیدم و گفتم: باشه چشم، هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا که همه چی درست میشه... واقا نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم _ عروسیتون حتما جبران میکنم ممنون شما لطف دارید، بابت امروزهم باز ممنون. هوا تقریبا تاریک شده بود،احساس خستگی میکردم بعد از مدتها رفته بودم بیرون. جعبه ی کادوها مخصوصا جعبه ی بزرگ علی تو دستم سنگینی میکرد با زحمت کلید رو از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم. _ راهرو تاریک بود پله هارو رفتم بالا و در خونه رو باز کردم ، چراغ های خونه هم خاموش بود اولش نگران شدم اما بعدش گفتم حتما رفتن خونه ی اردالان. کلید چراغو زدم با صدای اردلان از ترس جیغی زدم و جعبه ها از دستم افتاد. وااااای یه تولد دیگه همه بودن، حتی خانواده ی علی جمع شده بودن تا برای من تولد بگیرن تولد ،تولد تولدت مبارک... _باتعجب به جمعشون نگاه میکردم که اردلان هولم داد سمت مبل و نشوند. همه اومدن بغلم کردن و تولدمو تبریک گفتن. لبخندی نمایشی رو لبم داشتم و ازشون تشکر کردم. راستش اصلا خوشحال نبودم، اونا میخواستن در نبود علی خوشحالم کنن اما نمیدونستن، با این کارشون نبود علی و رو بیشتر احساس میکنم. _ وای چقدر بد بود که علی تو اولین سال تولدم بعد از ازدواجمون پیشم نبود. اون شب نبودشو خیلی بیشتر احساس کردم. دوست داشتم زودتر تولد تموم بشه تا برم تو اتاقم و جعبه ی کادوی علی رو باز کنم. زمان خیلی دیر میگذشت. باالخره بعد از بریدن کیک و باز کردن کادوها، خستگیرو بهونه کردم و رفتم تو اتاقم _ نفس راحتی کشیدم و لباسامو عوض کردم پرده ی اتاقو کشیدم و روبروی نور ماه نشستم، چیزی تا ساعت ۱۰ نمونده بود. جعبه رو با دقت و احتیاط گذاشتم جلوم انگار داشتم جعبه ی مهمات رو جابه جا میکردم. آروم درشو باز کردم بوی گل های یاس داخل جعبه خوردن تو صورتم... آرامش خاصی بهم دست داد. ناخدا گاه لبخندی رو صورتم نشست _ گل هارو کنار زدم یه جعبه ی کوچیک تر هم داخل جعبه بود درشو باز کردم یه زنجیر و پلاک طلا که پلاکش اسم خودم بود و روش با نگین های ریز زیادی تزئین شده بود خیلی خوشگل بود گردنبند رو انداختم تو گردنم خیلی احساس خوبی داشتم. چند تا گل یاس از داخل جعبه برداشتم که چشمم خورد به یه کاغذ _ برش داشتم و بازش کردم یه نامه بود "یاهو" سلام اسماء عزیزم، منو ببخش که اولین سال تولدت پیشت نبودم. قسمت این بود که نباشم، ولی به علی قول بده که ناراحت نباشی، خیلی دوست دارم خانمم، مطمئن باش هر لحظه بیادتم مواظب خودت باش "قربانت علی" _ بغضم گرفت و اشکام جاری شد ساعت ۱۰ بود طبق معمول هرشب، به ماه خیره شده بودم چهره ی علی رو واسه خودم تجسم میکردم، اینکه داره چیکار میکنه و به چی فکر میکنه ولی مطمءن بودم اونم داره به ماه نگاه میکنه. انقدر خسته بودم که تو همون حالت خوابم برد. _ چند وقت گذشت، مشکل محسنی و مریم هم حل شد و خیلی زود باهم ازدواج کردند. یک ماه از رفتن علی میگذشت. اردالان هم دوهفته ای بود که رفته بود. قرار بود بلافاصله بعد از برگشتن علی تدارکات عروسی رو بچینیم. _ دوره ی علی ۴۵ روزه بود. ۱۵روز تا اومدنش مونده بود. خیلی خوشحال بودم برای همین افتادم دنبال کارهام و خرید جهزیه دوست داشتم علی هم باشه و تو انتخاب وسایل خونمون نظر بده."خونمون"با گفتن این کلمه یه حس خوبی بهم دست میداد. حس مستقل شدن. حس تشکیل یه زندگی واقعی باعلی ... _ اصلا هرچیزی که اسم علی همراهش بود و با تمام وجودم دوست داشتم با ذوق وسلیقه ی خاصی یسری از وسایل رو خریدم. از جلوی مزون های لباس عروس رد میشدم چند دقیقه جلوش وایمیسادم نگاه میکردم. اما لباس عروسو دیگه باید باعلی میگرفتم. اون۱۵ روز خیلی دیر میگذشت... ✍خانم علی‌آبادی ادامه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
سلام علیکم دوستان یه خانم مریض هستن درخواست کردن دعا کنید اگه می تونید براش بخوانید ممنونم