🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه و خاطرات #شهید_مرتضی_ابوعلی_ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_esh
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت :7⃣
#نورچشمم
✍ به روایت همسر شهید
🌻اردیبهشت بود که آمد. شب لیلۀالرغائب. شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه استقبالش.
🌻تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم. همه میآمدند ببینند سوریه چه خبر است.
🌻دو سه سالی که تا شهادتش سوریه بود، مرتضی دیگر آن مرتضای سابق نبود. رشد وجودی و روحیاش را با تمام وجود حس میکردم. با ما هم که بود مدام دلش پیش نیروهایش بود. مدام با بچههایش در تماس بود. وقتی از آزادی نبل و الزهرا میگفت به وضوح برق شادی توی چشمهایش دیده میشد. چقدر ذوق میکرد وقتی میگفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچههای ما برنج خشک میریختند.»
🌻کوچکترین اتفاقی کمصبرش میکرد؛ عملیات میشد، فلان نیرویش شهید میشد، فلان منطقه سقوط میکرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود. هربار که میآمد، خستگی را به وضوح روی شانههایش حس میکردم. مرتضی تا قبل از رفتنش به سوریه، موهایش یکدست مشکی بود ولی از روزی که رفت، میدیدم موهایش دارند سفید میشوند. شهید که شد، 13 تار مویش سفید شده بود.
🌻بین خواب و بیداری حس کردم مرتضی روی تپهای ایستاده. داشت از سرما میلرزید و دندانهایش به هم میخورد. سرما به جان من هم افتاد. آنقدر سردم شده بود که از خواب پریدم. بلافاصله به مرتضی پیام دادم. به همان اسمی که توی گوشیام برایش انتخاب کرده بودم: نور چشمم. جواب نداد. دلم طاقت نیاورد، زنگ زدم ولی باز هم جواب نداد. دیگر خوابم نمیبرد. جدای از سرما، نگرانی هم بیخوابم کرده بود.
🌻دم اذان صبح بود که تماس گرفت. بی سلام و احوالپرسی گفتم: «مرتضی! چرا اینقدر لباس کم پوشیدی که سردت بشه؟ نمیگی سرما میخوری؟» مهربان جواب داد: «چی کار کنم مریمجان، عملیات بود. همین یکدست لباس نظامیام تمیز بود که پوشیدم.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه، قبل از عملیات غسل شهادت کرده بود و با همان یکدست لباس سردش شده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
#قبله_ی_من
#قسمت42
دیگراعتقادی به رفتارو کارهایش نداشتم. مرور زمان کورسوی ایمان را دردلم خاموش و سرد کرد.من تمام شدم!
عصبی و تلخ بغضم راقورت می دهم و دندان قروچه میکنم.باکف دست روی میزمیکوبم و ازآشپزخانه بیرون میروم.نگاه تیزم رابه مادرم میدوزم و میپرسم: ینی میخوای همینجوری ساکت بشینی؟ اره؟
مستاسل نگاهم میکند و سرش رازیر میندازد. به سمت پدرم میچرخم و بلند میگویم: ببین بابا! صبح تاشب جون نکندم که الان بگی حق نداری بری دانشگاه!
ابروهای پهن و پرپشتش درهم میرود و باقاطعیت جواب میدهد: دیدم جون کندنتو!ولی دل و دینم اجازه نمیده دستی دستی دخترمو بسپارم به یه شهردیگه.
دستهایم رابالا می اورم و باغیض میگویم: عی بابا! بیخیال دیگه!همه آرزوشونه برن دانشگاه تهران! خونواده های دوستام میلیونی خرج کردن تا بچه های خنگشون رتبه قابل قبول بیارن ولی نیاووردن!الان من ...بعد اون همه زحمت...راه برام آسفالت شده!چه گیریه اخه!؟
دستهای گره شده اش را زیر چانه میگذارد و یک نه محکم میگوید. باحرص برای بار آخر به مادرم نگاه میکنم
چشمانش همان خواسته ی من را فریاد میزند.اما بقول خودش دهانش به احترام پدر بسته شده اما من اعتقاد دارم که او میترسد!! ازدواج محموله ی عجیبی است .اخرش باید همینجور توسری خور باشی!! بغضم میترکد و جیغ میکشم: من باید درسمو ادامه بدم.جایی که دوست دارم.!رشته ای که دوست دارم . اگر توذهنتونه که جلومو بگیرید و سرسال یه آقابالاسر برام بیارید باید بگم اشتباه کردی باباجون! اشتباه!!
به طرف راه پله می دوم تا به اتاقم بروم که صدای بلندش مراسرجامیخکوب میکند
_ وایسا! ازغلدر بازی بدم میاد! میدونی !؟
نفس های تند و کوتاهم را درسینه حبس میکنم
_ فک نکن بخاطر جیغ و دادات راضی شدم.ازقبل خانوم باهام حرف زد.گفت که سربه راه شدی...فقط فکر و ذکرت شده درس.من نمیخوام جلوتو بگیرم که...فقط تواین مدت میخواستم فکر خوابگاه و اینجورجاهارو ازمغزت برونی!.... اگر اجازه میدم به یه دلیل و یه شرطه....اگر قبول میکنی بگم!
مبهوت و بادهان باز صدای ضعیفم را ازاد میکنم.
_ قبول
_ دلیل این بود که ترسیدم دوصباح دیگه یقه ام رو بگیرن و بگن تو حق این بچرو خوردی.نزاشتی پیشرفت کنه...زحمتشو حروم کردی...
اماشرطم...
میزارم بری تهران ولی باید بری پیش جواد بمونی...خوشم نمیاد شب سرتو رو بالشت جایی بزاری که من ازش بی خبرم!
خوابگاه تعطیل!
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#قبله_ی_من #قسمت42 دیگراعتقادی به رفتارو کارهایش نداشتم. مرور زمان کورسوی ایمان را دردلم خاموش و س
#قبله_ی_من
#قسمت43
سریع نگاهم را روی لبهایش میکشم
_ عموجواد؟؟
_ بله.
_ ولی بابا..
_ همین که گفتم...یااونجا یاهیچی.
زیر لب واقعا که ای میگویم و ازپله ها بالا می روم...
نمیدانستم باید ازخوشحالی پرواز کنم یا ازناراحتی بمیرم. اینکه بعد از دوهفته جنجال پدرم رضایت به خواسته ام داد جای شکر داشت . ولی...هضم مسئله ی عموجواد برایم سخت و غیر ممکن بود . نقشه کشیدم تا تهران خانه ی آزادی ام شود.نمیخواستم از چاله به چاه بپرم . عمو برادر بزرگ تر پدرم ؛ مردی متعصب و بیش ازحد مذهبی بود . قضاوت خوانده و به قول خودش گرد جبهه محاسنش را سفید کرده .زن عمو ....صحبتش را نکنم بهتراست . آنقدر کیپ رو میگیرد که میترسم بلاخره یک روز راه نفسش بسته شود و خدایی نکرده بمیرد ! سه دخترو یک پسرشان هم حسابی دین را سفت چسبیده و حلوا و حلوایش میکنند . همان شب باخودم عهد کردم که هیچ گاه شرط پدرم راقبول نمیکنم ولی ...
آدامس بین دوردیف دندانم میترکد و صدایش منجر به اخم ظریف پدرم می شود.
چمدانم را کنارم میکشم و میگویم: اوکی ممنون که زحمت کشیدید .
مادرم اشکش را باگوشه ی چادر پاک میکند و صورتم رامحکم و گرم میبوسد...
_ مادر مراقب خودت باش....اسه برو...آسه بیا!
_ باشه صدبار گفتی!
پدرم جلو می اید و شالم راکامل روی موهایم میکشد
_ محیا حفظ ابرو کن اونجا!..یوقت جلوی جواد خجالت زده نشم بابا.
حرصم میگیرد
_چیکاکردم مگه!؟
_ هیچی...فقط همین قدر که اونا الان منتظر یه دخترچادری ان...اما..
عصبیقدمی به عقب بر میدارم و جواب میدهم: شروع نکن پدرمن! نمیشه طبق علایق اونا زندگی کنیم که... چادر داشتن یانداشتن من چه سودی بحال زن عمو و عمو داره .
_ چقد تو حاضرجوابی!!..فقط خواستم گوشزد کنم...
_ بله
صورتش را می بوسم و چندقدمی عقب می روم...
_ محیا بابا!...همین یه جمله رو یادت نره.. درسته جواد استقبال کرد و گفت مثل دخترخودش ازدیدنت خوشحال میشه و باعث افتخاره مدت تحصیلتو کنارش باشی...
ولی باهمه اینا تو مهمونی.
سری تکان میدهم و چشم کش داری میگویم.مادرم بغضش راقورت میدهد و میگوید: بزرگ شدی دیگه دختر...حواست به همه چیز باشه
بلاخره بعداز نصیحت و دور ازجان وصیت یقه ام را ول کردن تامن به پروازم برسم.دم آخری هم برایشان دست تکان دادم و بوس فرستادم. بله...خلاف تصوراتم من حاضر به پذیرفتن زندان جواد جون شدم . گرچه خودم راهنوز هم نزدیک به آزادی میبینم. قراراست تنها کنارشان بخوابم و غذامیل کنم.مابقی چیزها به صغرا وکبری خانوم مربوط نمیشود . صحبتهای پدرم جای خود...ولی بقول مادر من دیگر بزرگ شده ام .گلیمم مگر چندمتراست که درگل گیر کند؟ تصمیم دارم گربه راهمین دم اولی حلق آویز کنم تا دست همه بیاید که یک من ماست چقدر کره میده. لبخند مرموزی میزنم و سواربرهواپیما دردل آسمان و ابرها محو میشوم.
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#یااباعبدالله💔•~°
•~ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ ...~•
مگر جز تو،
پناه دیگری هم دارم
که به سویش بگریزم؟
نشر معارف شهدا درایتا
#ایداغدارآینۀکربلاامامسجاد
هفتاد داغ دارم و در سوز آفتاب
هجده سر بریده شده سایبان من
زنجیرها به زخم تن من گریستند
دشمن نکرد رحم به اشک روان من
افتاد روى خاک به سنگ یهودیان
از روى نی سر پدر مهربان من
شام بلا و طشت طلا و سر حسین
گردید قاتل پدرم، میزبان من 😭
#غلامرضاسازگار
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
✨
زل میزنم
بہ عڪس حرم آه میکشم
نزدیڪ اربعین شده من را نمیبری ؟!
#صلے_الله_علیڪ_یااباعبدلله♥️
#شبتون_کربلایی🌙
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
4_5949258406291309454.mp3
6.02M
زیارت عاشورا
با صدای آهنگران
خیلی زیبا التماس دعا
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
هدایت شده از 🍁زخمیان عشق🍁
🌻روز چهارشنبه به نام حضرت_موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است. زیارت آن بزرگواران:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.
سلام بر شما اى دوستان خدا، سلام بر شما اى حجتّ هاى خدا، سلام بر شما اى نور خدا در تاريكي هاى زمين، سلام بر شما، درودهاى خدا بر شما و بر خاندان پاكيزه و پاكتان، پدر و مادرم فدايتان، به راستى خدا را خالصانه پرستيديد و در راه خدا آنچنان كه شايسته بود جهاد نموديد تا مرگ شما را دربر گرفت، لعنت خدا بر دشمنانتان از تمام پريان و آدميان، من به سوى خدا و به سوى شما از دشمنانتان بيزارى می جويم، اى سرور من يا ابا ابراهيم موسى بن جعفر، اى سرور من يا ابا الحسن علی بن موسى، اى سرور من يا ابا جعفر محمّد بن على، اى سرور من يا ابا الحسن على بن محمّد، من دل بسته شما هستم، ايمان دارم به نهان و آشكار شما، در اين روز شما كه روز چهارشنبه است از شما درخواست پذيرايى دارم، و به بارگاه شما پناه می جويم، پس مرا پذيرا باشيد و پناهم دهيد، به حقّ خاندان پاكيزه و پاكتان.
#کانال_زخمیان_عشق
چقدر شبيه همديگريد؛
قاتل عمويتان حسن(علیه السلام)
كوچه هاى مدينه بود...
و قاتل شما
كوچه هاى شام.....
#سید_العابدین🖤
#تسلیت
••✾🌻🍂🌻✾••
نه رواقی،
نه گنبدی،
حتی سنگ قبری
سرمزار تو نیست😢
غیر مشتی کبوتر خسته 🕊
خادمی،
زائری،
کنار تو نیست💔😔
🏴 شهادت امام سجاد عليه السلام تسليت باد 🥀
صبحتون حسینی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#اربعین
💐خاطرات اربعینی شهدا 1️⃣
💠پیش بینی شهید ابراهیم هادی درباره کاروان های اربعین
اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود.
در ارتفاعات گیلان غرب بودیم.
با حسرت به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟
ابراهیم هادی گفت : چی میگی!
روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند...!
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🔰سید میلاد یکی از رفقای بسیار خوب بنده بود، ما بیست روز با هم خادم پارکینگ شلمچه بودیم، هر دومون داخل یک سنگر بودیم تو این بیست روز با پای برهنه بود.
🔰 وقتی میگفتم سید پاهات تاول می زنه میگفت: باشه اینجوری ثوابش بیشتره. شبها توی سنگر که میخوابیدیم هر بیست روز را من میدیدم ، با عین حالی که ما دیر میخوابیدیم سید یک ساعت قبل از اذان صبح بلند میشد و نماز شب میخوند.
🔰 بعد تنها سنگری که نماز جماعت صبح توش برقرار بود سنگر ما بود، چون سید میلاد همه بچه ها را صدا میزد برای نماز صبح بیرون سنگر هم میاومد داد میزد نماز جماعت که بقیه هم می اومدن سنگر ما واسه نماز جماعت.
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#شهید_مجتبی_کرمی ❤️
متولد: ۱۳۶۵/۹/۲۰
شهادت: ۱۳۹۵/۷/۲۳
محل شهادت: شهرحلب سوریه در دفاع از حرم حضرت زینب(س)
آرزویی که شهید مدافع حرم برای دختر سهسالهاش داشت
شهید مدافع حرم «مجتبی کرمی» در وصیتنامه خود نوشته است: به دختر سه سالهام ریحانه جان بگویید که دوستش داشته و دارم ولی دفاع از حرم حضرت زینب (س) و دردانه سه ساله امام حسین (ع) واجب بود. خیلی دوست داشتم که دخترم ریحانه حافظ قرآن شود. اگر امکان داشت برایش محیا کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh.