عاشق حضرت رقیه بود .
چند روز آخر اقامتش در دمشق ، مکرر
به زیارت حضرت رقیه میرفت .
شب آخر ، چند ساعت قبل از آن انفجار هم به زیارت حضرت رقیه رفته بود .
شاید هم حاجت بیست و چند سالهاش
را از دختر سه ساله امام حسین (ع)
گرفت . در همان روزهای شهادت
حضرت رقیه ، شهید شد .
#شهید_عماد_مغنیه
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💠مداح بی سر
هم مداح بود هم شاعر اهل بیت
می گفت :
« شرمنده ام که
با سَر وارد محشر شوم
و اربابم بی سر وارد شود ..»
بعدِ شهادت . . .
وصیتنامهاش رو آوردند ،
نوشته بود : قـبرم رو
توی کتابخونه مسجد المهدی کَندم
سراغ قبر که رفتند . . .
دیدند که برای هیکلش کوچیکه!
وقتی جنازهش اومد،
قبـر اندازه ی اندازه بود
اندازه تنِ بی سرش ...
✍ راوی: حاج کاظم محمدی
مداح اهل بیت علیهمالسلام
🌷 #شهید_حاجشیرعلی_سلطانی 🌷
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
یه کار ارزشمند از بازیکنان فولاد خوزستان که امیدواریم فراگیر بشه..
(نماز خوندن بازیکنان فولاد بین دو نیمه بازی با شاهین تو بوشهر)
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شهدا
نخل ها ایستاده می میرند🌹
💠شرح عکس؛
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد,
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را که لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهید دراز کش مجروح شده بوده است.
خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
#پدری_سرپسررابه_دامن_گرفته_است.🌷
#شهیدسیدابراهیم_اسماعیل_زاده موسوی پدر
#شهیدسیدحسین_اسماعیل_زاده پسر است
💠اهل روستای باقر تنگه بابلسر.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
ابتکار شهید میرزایی در توزیع جیره جنگی
فرمانده شهید «مهدی میرزایی» فرمانده تیپ امام موسی کاظم (ع)
هادی سعادتی: یکی از روزهایی که در تپههای «اللَّه اکبر» مستقر بودیم شهید «مهدى میرزایى» الاغى را آورد که کلاه آهنى به سر داشت. او گوشهای الاغ را از زیر کلاه بیرون داده بود و یک عینک دودى هم به چشمش زده بود و توى خط راه میرفت و به نیروها کمپوت و کنسرو میداد و به این وسیله بچهها را میخنداند.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
کتاب #تو_برادر_من_نیستی
📍در قسمتی از کتاب میخوانیم:
💐محمد دلاورانه میجنگید بچهها را سازمان میدادودوباره مشغول شلیک میشد؛انگار سالهاست تجربهی جنگ دارد.نزدیک دو ساعت از آغاز حمله گذشته بودوفشنگ های مارو به اتمام بود،حمید کنار من تیر به پایش خورد و زمینگیر شد.محمد با یک فاصله از ما در انتهایخاکریزوخطرناکترین جا نشسته بود.گهگاهی بلند میشدوبه طرف داعشیها شلیک می کرد،مدام تصویر اسارت و بریده شدنِ سرهایمان را میدیدم.در اوج نا امیدی رو به محمد فریاد زدم:«حسین میگوید جناح راست با شما.جناح راست با شما.»به حالت سجده درآمده بود تا حرف هایم را بشنود،فریاد زد:«خیالت راحت.به حسین بگو تا آخرین گلوله میجنگم و اگر تیرهایم تمام شد،باز هم از جایم تڪان نمیخورم.»این را گفت و اسلحه را برای شلیک دوباره آماده ڪرد.روی زانو ایستاد،تمرکز ڪردوقبل از اینکه تیری بزند نقش زمین شد..
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهید_محمد_تاجبخش
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹