یه کار ارزشمند از بازیکنان فولاد خوزستان که امیدواریم فراگیر بشه..
(نماز خوندن بازیکنان فولاد بین دو نیمه بازی با شاهین تو بوشهر)
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شهدا
نخل ها ایستاده می میرند🌹
💠شرح عکس؛
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد,
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را که لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهید دراز کش مجروح شده بوده است.
خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
#پدری_سرپسررابه_دامن_گرفته_است.🌷
#شهیدسیدابراهیم_اسماعیل_زاده موسوی پدر
#شهیدسیدحسین_اسماعیل_زاده پسر است
💠اهل روستای باقر تنگه بابلسر.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
ابتکار شهید میرزایی در توزیع جیره جنگی
فرمانده شهید «مهدی میرزایی» فرمانده تیپ امام موسی کاظم (ع)
هادی سعادتی: یکی از روزهایی که در تپههای «اللَّه اکبر» مستقر بودیم شهید «مهدى میرزایى» الاغى را آورد که کلاه آهنى به سر داشت. او گوشهای الاغ را از زیر کلاه بیرون داده بود و یک عینک دودى هم به چشمش زده بود و توى خط راه میرفت و به نیروها کمپوت و کنسرو میداد و به این وسیله بچهها را میخنداند.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
کتاب #تو_برادر_من_نیستی
📍در قسمتی از کتاب میخوانیم:
💐محمد دلاورانه میجنگید بچهها را سازمان میدادودوباره مشغول شلیک میشد؛انگار سالهاست تجربهی جنگ دارد.نزدیک دو ساعت از آغاز حمله گذشته بودوفشنگ های مارو به اتمام بود،حمید کنار من تیر به پایش خورد و زمینگیر شد.محمد با یک فاصله از ما در انتهایخاکریزوخطرناکترین جا نشسته بود.گهگاهی بلند میشدوبه طرف داعشیها شلیک می کرد،مدام تصویر اسارت و بریده شدنِ سرهایمان را میدیدم.در اوج نا امیدی رو به محمد فریاد زدم:«حسین میگوید جناح راست با شما.جناح راست با شما.»به حالت سجده درآمده بود تا حرف هایم را بشنود،فریاد زد:«خیالت راحت.به حسین بگو تا آخرین گلوله میجنگم و اگر تیرهایم تمام شد،باز هم از جایم تڪان نمیخورم.»این را گفت و اسلحه را برای شلیک دوباره آماده ڪرد.روی زانو ایستاد،تمرکز ڪردوقبل از اینکه تیری بزند نقش زمین شد..
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهید_محمد_تاجبخش
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
عشق و محبتش به جا، حساسیتهای کاریاش هم به جا بود، مواقعی که من و نغمه براےِ اقامتطولانی به سوریه میرفتیم، از گرفتنِ محل اسکان تا تردد ماشین را مراقبت می کرد که از هزینهی شخصیِ خودش پرداخت کند، میگفت: باید مراقب باشیم «بیت المال»، «مال البیت» نشه.
در وصیت و حرفهای آخرش هم گفت:
مقداری از حقوقم رو به اداره برگردون،
شاید جایی حواسم نبوده خرجی کردم
که شخصی بوده، یا زمانی را پُر کردم
که کار اداری نبوده.
🌻شهید مهدی حسینی🌻
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
خیلی زینبی بود و نسبت به عمه ی سادات حساسیت خاصی داشت،
همیشه می گفت : تا زمانی که به من احتیاج داشته باشند ،
تو سوریه می مونم و از ناموس امام حسین (علیه السلام) پاسداری می کنم.
یادم هست که می گفت با چند نفر از دوستانم با هم نشسته بودیم
و در مورد سوریه صحبت می کردیم٬
اگر سوریه سقوط کرد چیکار کنیم
هر کدام از دوستان یه چیزی میگفت.
یکی گفت میرم لبنان یکی عراق ، اون یکی ...
هرکس یه جایی گفت٬ اما وقتی نوبت به مهدی رسید.
لبخند همیشگی خودش زد گفت:«
من ميرم حرم بی بی زینب دم در حرم میمونم
تا آخرین قطره خونم از حرم خانم پاسداری می کنم.
اونجا بود که رفقاش به اذعان خودشون به تفکر مهدی حسادت کردند ...
🍁شهید آقا مهدی حسینی🍁
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه و خاطرات #شهید_مرتضی_ابوعلی_ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_esh
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت : 0⃣2⃣
#نورچشمم
✍ خاطرات شهید از سوریه
🌻روحانی ای که به خط می آید و می خواهد کار تبلیغی و فرهنگی انجام دهد، خیلی مهم است که بتواند با بچه ها همراه باشد.
🌻خدا شهید مالامیری را رحمت کند. توفیق بود دو ماه با ایشان هم اتاق بودیم. خیلی مقید بود غذایش را با نیروها بخورد، شب تا دیروقت می رفت پای درد و دل بچه ها می نشست. با بچه ها هم غذا و هم صحبت می شد، امام جماعتشان بود و... می گفتم حاجی خسته نمیشی؟ می گفت اگر می خواهی حرفت تاثیر گذار باشد باید همدردشان باشی. با اینها بنشینی، بلند شوی، تفریح کنی و خشک مذهب نباشی. حتی یک وقت ها که موسیقی افغانستانی می گذاشتند، می گفت اشکالی ندارد، اگر می خواهی حرفت تاثیر گذار باشد باید با همه چیز کنار بیایی و مدارا کنی، واقعا بچه ها کشته مرده ایشان بودند.
🌻چند نفر از دوستان تعریف می کردند در عملیات «بصرالحریر» یکی از نیروها زخمی می شود و همه برمی گردند. شهید مالامیری(ابوقاسم) با اینکه می دانست مجروح ماندنی نیست تا لحظه آخر کنارش می ایستد و خودش هم شهید می شود. کسی از آن شهید خبر ندارد و اسمش را هم نمی داند، فقط از نحوه شهادت شهید مالامیری خبر دارند. چون آنجا عرصه واقعا سخت و دشوار بود گاها حتی نمی توانستیم مجروح ها را برگردانیم. چون خط امداد باز نشد، نیروها خسته بودند و مهمات تمام شده بود اگر می خواستیم بایستیم ممکن بود خیلی ها شهید و مجروح شوند.
ادامه دارد...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
#قسمت66
#قبله_ی_من
چطور می تواند در برابر من این قدر مقاوم باشد؟! چه چیزی به او قدرت میدهد تا
نگاهم نکند. نسبت به من بی تفاوت باشد! گیج به پس گردنش خیره میشوم.
آفتاب سوخته شده. همان لحظه زیر پایم خالی میشود و سرمیخورم. باترس دست
میندازم و مچ دستش را محکم میگیرم. صدای جیغم در فضا پخش میشود. شوکه
برمیگردد و به چشمانم خیره میشود. آب دهانم را قورت میدهم و لبخند دندان
نمایی میزنم. گره ابروهایش باز می شود و می گوید:
الحمدالله...نیفتادین! و
بعد چشمانش را می بندد: میشه حالا دستمو ول کنید!
دستش را رها می کنم و دوباره لبخند میزنم. کالهش را به طرفم میگیرد و
میگوید: لبه ی اینو محکم بگیرید. منم یه طرف دیگشو میگیرم.
باتعجب نگاهش می کنم. این بشر دیوانه است!
به نرمی و بایک خیز روی زمین می نشینم و به مقابل خیره میشوم. دره ای
وسیع و رنگارنگ. عجیب است پاییز! زانوهایم را در شکم جمع می کنم و دستانم
را دورش حلقه می کنم. تاکجا باید پیش بروم. خودم را کوچک کنم! مقابلش
ظاهرشوم و طوری رفتار کنم که گویی فقیر نگاهش هستم! درکی ندارم.
مگر او مرد نیست! نیاز نمی فهمد؟! به جنس مخالفش گرایش ندارد؟! نکند
دختر است! می خندم.. کوتاه و تلخ! چرا عمق نگاهش با محمدمهدی فرق دارد؟ چه
چیزی پایبند نگهش می دارد. پایبند به عقاید احمقانه اش! احمقانه! واقعا
احمق است یا... هوفی می کنم و چشمانم را می بندم. یعنی کارهایش تظاهر
نیست؟! تا به حال دل به کسی نباخته؟ مگر می شود! بااین ظاهر و موقعیت
باکسی نپریده باشد! تلفن همراهم زنگ میخورد. بابی حوصلگی به صفحه اش خیره
میشوم. " "aradبی اختیار ایشی می گویم و تماس را رد می کنم. نمی توانم
تعریفی از جایگاهش داشته باشم. برادر، دوست پسر، دوست! نمی دانم. فقط...
دردهایم را خوب میشنود و دلداری ام میدهد. گاهی رویم حساس میشود. من
تعریفش می کنم دوست اجتماعی! خیلی ها دارند. نیمی از دانشگاه را که همین
ارتباطات اجتماعی تشکیل داده. گاها با او به خرید و سینما هم می روم. اگر
از من بپرسند دوستش داری. جوابی پیدا نمی کنم! مگر میشود یک دوست را دوست
نداشت؟! تلفنم را در دستم می فشارم و به پشت سر نگاه می کنم. یحیی روی
تخته سنگ بزرگی نشسته و به اسمان نگاه می کند. سرم را باال میگیرم؛ کاش می
فهمیدم چه درسردارد!
قاشقم را پراز سوپ می کنم و دوباره درکاسه بر می گردانم. زیر چشمی یحیی
را دید میزنم. آرامشش کفرم را در می آورد. یک تکه نان در دهانم میگذارم و
باحرص می جوم. کارهایش به تمام نقشه هایم گند زده. یلدا زیرگوش سهیل چیزی
می گوید و هر دو آرام می خندند. سینا به رفتار سهیل پوزخند می زند.
سارا اما هر از گاهی نگاهی به یحیی میندازد و لبش را گاز می گیرد. الحمدالله
همه یک جور درگیرند! نامزدی هم چیز مزخرفی است ها. باید خاله بازی راه
بیندازی و هروعده غذایت را درخانه ی یکی صرف کنی! یک قاشق ازسوپ را در
دهانم می گذارم و طعم ملسش را مزه می کنم. اذر دودستش را روی میز می
گذارد و گلویش راصاف می کند.
نگاه ها به سمتش سر می خورند. لبخند بزرگی لبان نازک و گلبهی اش را
زیبامی کند. خب. یه موضوعی هست که فکر کنم این فضا می طلبه که گفته
شه! منوجواد جان راجع بهش صحبت کردیم و امیدوارم این تصمیم رو به فال نیک
بگیریم. در اصل این مهمونی هم بخاطر یلدا و سهیل جان بوده و هم...
مکث می کند. قاشقم را در ظرفم می گذارم و چشمانم را تنگ می کنم.
و هم به خاطر یحیـی تنها پسرم...
یحیـی یک تااز ابروهایش را بالا می دهد و با تعجب به اذر خیره میشود.
ما چیزی جز خوبی از خانواده تون ندیدیم و خیلی خوشحالیم که سهیل عضوی از
ماشده. حالا اگر اجازه بدید دوست دارم سارا هم دختر مابشه.
گیج به یحیی نگاه می کنم. به پشتی صندلی اش تکیه میزند و دست به س*ی*ن*ه
به سقف نگاه می کند. خودش خبرداشت؟!
سهیلا چشمان سرمه کشیده اش برق میزند و جواب میدهد:
خیلی غیرمنتظره بود.
آرایش نسبی اش را تنها من می بینم. رویش را کیپ گرفته تا از دید یحیی و
عمو دور باشد.
عمو با لبخند می پراند:
بله بابت این موضوع هم عذرمیخوایم. اما. فکر کنم حرف خانوم واضح بود.
اجازه هست دختر گلتون رو از شما خواستگاری کنیم؟!
یحیی از جا بلند میشود و ببخشید می گوید. لبخند آذر وا می رود و می پرسد:
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#قسمت66 #قبله_ی_من چطور می تواند در برابر من این قدر مقاوم باشد؟! چه چیزی به او قدرت میدهد تا نگ
#قسمت67
#قبله_ی_من
عزیزم کجا میری؟!
ممنون بابت غذا. سیرشدم!
سرش را پایین میندازد و به اتاقش میرود. عمو می خندد:
خجالتیه دیگه.
حاج حمید هم میگوید:
حیاس عزیز من. حیا داره پسرمون!
کامال مشخص است که کیفش کوک شده! از دختر من هم برای یحیی خواستگاری
میشد،
پرواز می کردم! سهیلا با کمی من و من می گوید:
باوجود یکدفعه ای بودن مطلب. راستش ماهم بدمون نمیاد یحیی... متوجهید
که؟!
اذر- بله بله.
سهیال- خب فکر کنم سارا هم باید حداقل یه نظر کوتاه بده!
لبهایم را با حرص روی هم فشار میدهم و به لبخند کذایـی سارا زل میزنم
سرش راپایین میندازد و میگوید:
خب. راستش... چی بگم؟!
عمو- هیچی نگو دخترم! سکوت عالمت رضاست!
همان شب در خانه یحیـی با موضوع خواستگاری مخالفت کرد و بحث بینشان
بالاگرفت. نمی دانم چرا دل من هم خنک شد. تصور حضور سارا کنار یحیـی آزارم
میداد.
او رادوست داشتم؟! محال است! من از او کینه ی چندساله دارم. اولین بار سر
همان بحث صدایش بالا برد قیافه اش دیدنی بود! خودش را بی ارزش خواند و
تاکید کرد چرا نظرش هیچ اهمیتی ندارد؟ بدون مشورت با او اقدام کرده اند و این
برایش سنگین بوده. خواستگاری سارا منتفی و در دلم عروسی به پا شد! رابطه ی
خوب سهیل و یلدا دوام چندانی نیاورد. اواسط اسفند یلدا با قیافه
ای گرفته به خانه برگشت و لام تاکام به سوالها جواب نداد.
چندتقه به در میزنم و وارد اتاق می شوم. یلدا سریع با پشت دست اشکهایش را
پاک می کند و میگوید:
اجازه ندادم بیای تو!
لبخند کجی میزنم و در را پشت سرم می بندم. روی تخت صاف می نشیند و به فرش
خیره میشود. چانه اش خفیف می لرزد و با دستهایش کلنجار می رود. چند قدم
جلو میروم و نفسم را پر صدا بیرون میدهم.
-عذرمیخوام بی اجازه اومدم. ولی... دیگه طاقت نیاووردم. بیرون... بیرون
همه نگرانتن. تاکی میخوای تو اتاق بشینی و چیزی نگی.
کلافه دستش را مشت می کند و میگوید:
حوصلتو ندارم!
کنارش می نشینم و بااحتیاط نزدیکش میشوم.
-می دونم! ولی... خواهش می کنم. نمیتونی بگی چی شده؟!
سرش را به چپ و راست تکان میدهد.
-ببین یلدا... یحیی داره دیوونه میشه. حس می کنم یه چیزی میدونه! اما
داره خودشو میخوره!
بغضش میترکد
اره... نفهمیدم چی میگه. یحیی ازاولش میدونست.
-نمیفهمم. چی میگی!
گریه اش شدت میگیرد.
احمقم... محیا من یه احمقم!
-چی شده؟!
باترس دستم را دورش حلقه می کنم و میپرسم:
-تروخدا بگو. نگران ترم نکن!
سهیل! س...سهیل...
-سهیل چی؟! دیوونه گریه نکن.
به چشمانم نگاه می کند. دلم می لرزد. خودش را درآ*غ*و*شم میندازد و هق هق
میزند.
سهیل... سهیل قبلا... قبلا... نامزد داشته.
دهانم قفل می شود. زبان درکام نمی چرخد. سرم تیر می کشد. حتما اشتباه شنیدم.
-یلدا یه بار دیگه بگو!
چیزی نمی گوید فقط صدای گریه اش هرلحظه بلند ترمیشود.
چندتقه محکم به در میخورد
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
4_5949258406291309454.mp3
6.02M
زیارت عاشورا
با صدای آهنگران
خیلی زیبا التماس دعا
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💐 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
💐 #سه_شنبه_۱۶مهر_ماه_۹۸
💐 #امروز_صفحه۴۳۶
💐 #کانال_زخمیان_عشق
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@zakhmiyan_eshgh
╚═ ⚘════⚘ ═╝