eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطره هر سال که نزدیک ماه محرم می شدیم مصطفی حسابی سرش شلوغ بود باید تدارک هیئتش رو می دید هر وقت خونمون می آمد، آروم و قرار نداشت، بس که فکرش درگیر کاراهاش بود دوست داشت به بهترین شکل ممکن برنامه ها و مراسم عزاداری انجام بشه و برای اربابش چیزی کم نذاره دورت بگردم دیدی اون همه خلوص و صداقت در کارها و رفتارت چه پاداشی داشت؟..." #راوی_مادرشهید ✍ #شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️ #فرمانده_گردان_عمار_فاطمیون نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
وَاللهِ اِن قَطَعتُموا یَمینی: یه روز حسنعلی با خوشحالی به من گفت: "مادر جان میخوام به جبهه برم..." گفتم: «مادر جان این حرف رو نزن» گفت: «وقتی جنازه ام رو آوردند می‌بینی که نه سر دارم و نه دست؛ دستانم رو مانند حضرت عباس(ع) تقدیم میکنم و سرم رو مانند امام حسین(ع)... وقتی شهید شد، پیکر مطهرش رو آوردند دستش قطع شده بود و سرش رو هم پیدا نکرده بودند خمپاره سر و شانه‌اش را قطع کرده بود #راوی_مادرشهید ✍ #شهید_حسنعلی_ابوچناری ❤️ نام: حسنعلی نام خانوادگی: ابوچناری نام پدر: عون‌علی تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۱/۱ محل تولد: سبزوار تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۳ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه باک؟ نازنینا ! تو چرا بی خبر از ما شده‌ای ... #شهریار✍ #شهید_حسین
شب عاشورا گویا خوابی می‌بینه که صبح برای دوستاش تعریف میکنه میگه شب خواب یه باغ زیبا و سرسبز رو دیدم و به شماها گفتم که بیاین از این طرف بریم که شما نیومدید و من خودم رفتم سمت اون باغه که دوستاش بهش میگن تو احتمالا شهید میشی که روز چهاردهم محرم هم شهید می شه وقتی خبر شهادتش رو به خواهرم دادن تا صبح صبر کرده بود و بعدا به ما خبر داد وقتی فهمیدم یه حالت بهت زده بهم دست داد و گفتم تا نبینمش باور نمی کنم وقتی رفتیم معراج شهدا چون یک سمت صورتش سوخته بود و من قسمت سالمش رو ندیدم و قسمت مجروحش رو دیدم نشناختمش گفتم این رسول نیست چرا اینجوریه بعدا از عکسهایی که نشون دادن شناختمش همون موقع صورتش رو آروم بوسیدم و سعی کردم زیاد بیتابی نکنم وقتی خدا میخواد شهادت رو قسمت کسی بکنه میگن حضرت زهرا سلام الله علیها خودش دست به سینه مادر شهید می کشه و صبر بهش می ده و من فکر می کنم که خدا این صبر رو بهم داده... ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
عطرها بی رحم ترین عناصر زمینند ! بی آنکه بخواهی... می برندت تا قعر خاطراتی که برای فراموشیشان تا پای
"تا به حال زحمت او را نکشیده‌ام. او اربابم، سرورم، مشاورم و معلم قرآن بود. پسرم بلبل امام_حسین(ع) بود و از بسیج وارد سپاه و بعد هم تکاور شد و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفت و شهید شد که همه این‌ها لطف خداوند است. خیلی مهربان بود، من را به کربلا فرستاد و گفت که حق مادرم گردنم نماند راهیان نور هم من را می‌برد و همیشه می‌گفت مامان برایم دعا کن. من هیچ وقت نتوانستم دعا کنم شهید شود، چون مادر هستم، اما می‌گفتم پسرم هر چه لیاقت داری و صلاح است، خدا بدهد. به جای اینکه من سر او را روی سینه‌ام بگذارم و دست بر سرش بکشم، او سر من را روی سینه‌اش می‌گذاشت و روی سرم دست می‌کشید و می‌گفت مادرم زحمتکش است. ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh.
🍁زخمیان عشق🍁
‌ ‌زيبایی تو پاييز است كه با كُشتن درخت نمايان می‌شود! #گروس_عبدالملکیان ✍ #شهید_سیدمهدی_موسوی_ناجی
وقتی سعادت دیدار رهبر نصیب ما شد آقا بعد از سلام و احوالپرسی از پدر شهید خواستند تا درخواستش را مطرح کند ایشان هم بحث ازدواج پسر کوچکمان را با همسر شهید مطرح کرد و گفت: درخواست دارم همسر شهید را به عقد پسرم در بیاورید. من در نزدیکی رهبر نشسته بودم، آقا نگاهی به من کرده و فرمودند: مگر چند وقت است که فرزندتان شهید شده است؟ گفتم‌: پنج ماه... و رهبری هم بسیار خوشحال شده و فرمودند احسنت به شما و خانواده که انقدر این مسئله برای شما مهم بود که همسر شهید را در آغوش گرفتید و نگذاشتید پسر شهید و همسر شهید تنها بمانند. رهبر از این اقدام ما خوشحال شدند و صیغه عقدشان را خواندند. ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
(ع) در بازگشت از سفر اربعین پارسال، در فرودگاه نجف یک خانم مسن لبنانی جلویم نشسته بود و با دو سه تا آقای لبنانی صحبت می کرد و عکس رو تو گوشیش بهشون نشون می داد. جسارت به خرج دادم و پرسیدم این جوون کیه؟ چقدر زیباست؟ گفت پسرمه دو هفته ی پیش تو سوریه شهید شد. بغض کرده بود و از پسرش برام میگفت... ولی والله من ذره ای انکسار تو وجود این زن ندیدم!! ابراهیم وار اسماعیل خودش رو داده بود و سربلند بود و می گفت:( اولش خیلی بی تاب بودم، تا اینکه چند شب قبل از پنجره ی هتل با حضرت سیدالشهدا (عليه السلام) حرف می زدم و یه شب گفتم آقا شما مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو روسفید کردی، منم پسرمو دادم میخوام رو سفید باشم، و شب حضرت رو در خواب دید که فرمود روسفیدی و قبول باشد... و می گفت از آن شب دیگر آرام آرامم... و من مات و مبهوت از این همه عظمت فقط گفتم مادر چگونه ما باید از شما تشکر کنیم!؟ ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
کاش تا دل میگرفت و میشکست دوست میآمد کنارش می نشست... #نیما_یوشیج ✍ #شهید_مهدی_رعد ❤️ #حزب‌الله 🇱
شهید «مهدی رعد»، فرزندی از دیار «بعلبک» در لبنان است. از همان زمان کودکی اهداف خود در زندگی را با بصیرت و آگاهی انتخاب می‌کرد. «مهدی» سرشار از نشاط و جنب و جوش بود و از سکون و بی حرکتی دوری می‌کرد. نهایت بهره را از وقت خود می‌برد و از اوقاتش به درستی استفاده می‌کرد؛درست در روزهایی «مهدی» خود را برای رفتن به دانشگاه آماده می‌کرد عملیات حزب الله در منطقه «عرسال» آغاز شد و «مهدی» خود را به جمع رزمندگان مقاومت در این عملیات رساند. شب قبل از اعزام، «مهدی» از مادرش خواست تا در کنار او شب را بگذراند. مادر از این کارش بسیار متعجب شد؛ از اینکه مجبور باشد تمام شب پسر رشیدش را همچون طفلی در آغوش بگیرد. صبح هنگام، «مهدی» قهوه را با والدینش نوشید، ساکش را مرتب کرد و در آن قرآن، زیارت عاشورا و  تصویری از پسر خاله شهیدش «سید محمد ابراهیم» قرار داد.  قبل از اینکه راهی شود مادرش از او خواست که حرزی همراه ببرد؛ «مهدی» تبسمی کرد و گفت: «حرز من همان پروردگار جهانیان است.» «مهدی» از خطرناک بودن این نبرد و حساسیت آن آگاه بود. همیشه می‌گفت: «اگر تکفیری‌ها به ما برسند چه بر سر ما خواهد آمد ؟» به همین خاطر شیفته پیوستن به صفوف رزمندگان مدافع حرم عقیله بنی هاشم بود و جان پاکش را در این راه فدا کرد.  اکنون باید مهدی (عج) را یاری دهیم  «مهدی» از زمان کودکی ارتباط ویژه‌ای با امام زمانش داشت. او به خوبی می‌دانست که هر کدام از ما برای آماده سازی ظهور حضرتش باید کاری انجام دهیم. او متناسب با هر مرحله از عمرش آنچه که بر عهده‌اش بود را انجام داد. می‌گفت: «اگر الآن ما از یاران حضرت مهدی (عج) نباشیم تا او را یاری دهیم، هرگز او را یاری نخواهیم کرد حتی اگر او را با چشمانمان ببینیم.»  و سرانجام  در روز مبارک جمعه، روز متعلق به صاحب الزمان عجل (عج)، «مهدی» سر را بر خاکی نهاد که آن را با خون خود گلگون ساخت. ❤️ ✍ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
گُلِ محمدیِ من مَپرس حالِ مرا؛ به غم دُچار چنانم که غم دُچارِ من است ! #فاضل_نظری ✍ #شهید_مهدی_عزیز
مهدی عادت نداشت منزل بماند ولی در بار آخری که می‌خواست به سوریه برود 3 روز در منزل بود روزه گرفته بود و دائما با من صحبت می‌کرد و می‌گفت مادر خدا صبرت بدهد. بعد بحث امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را مطرح می‌کرد و می‌گفت الان هم مانند آن موقع است که می‌خواهند به حرم حضرت زینب بی‌حرمتی کنند و ما باید برای دفاع از حرم حضرت زینب برویم. می‌گفت شهادت انتخابی است و اتفاقی نیست و آخر به آرزویش رسید. بار آخری که تماس گرفت با من صحبت کرد و بعد از آن با برادرش صحبت کرد و به برادرش وصیت کرد که دستمال اشکی که در کشویش است را به همراه تربت امام حسین(ع) کنار بگذارد و به برادرش گفت هر وقت دلتان گرفت به قطعه 26 بهشت زهرا بیایید.صبح روز بعد از تماس به شهادت رسید. خیلی گمنام کار می‌کرد و دوست نداشت کارش را مطرح کنند و سرانجام به آرزویش رسید و دستمزدش را گرفت ❤️ ✍ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
شعر یعنی که سرِ صبح ڪسی مثلِ شما باعثِ روشنی حضرت خورشید شود ... #شهید_نوید_حقیقت_شناس❤️ #مدافع_وط
وی اربعین امسال قصد داشت همراه با مادرش با پای پیاده به کربلا برود همیشه برای پدر و مادر و برادر خود هدیه می آورد با توجه به سن کم دارای درک بالایی بود و حتی در دوران گذراندن دوره در مشهد یک دانش آموز یتیم را تحت تکفل خود قرار داده و کمک هزینه برای وی واریز می کردند ایشان رابطه خوبی با کودکان داشتند طوری که در جمع فامیل و دوستان گل سرسبد جمع بودند و هر جا بودند مانند شمعی میدرخشید که دیگران مانند پروانه به دور او میگشتند ،شهید نوید روحیه ای بلند پروازانه ای داشتند و سعی میکردند از افراد برجسته الگو برداری کنند و همیشه در جمع بزرگان می نشستند .با توجه به سن کم بسیار فعال بودند و درکنار کار بهیاری که هرروز مسافت فت و برگشت بین شهرستان رامشیر و رامهرمزرا طی میکردند عصرها کارهایی چون باشگاه ورزشی ،دوچرخه سواری،شنا،اموزش گیتار ،صله رحم و همچنین مطالعه برای شرکت در ازمون پرستاری را انجام میدادند. ❤️ ✍ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🍃 اولین چیزها همیشه در یاد آدم میمانند... مثلا اولین باری که خندیدی و اولین باری که دلم برایت رفت! ن
مادر شهید مدافع حرم محمد تاجبخش روزی که می خواست اعزام شود،نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کرده است.بعد آمد جلوی من پای سجاده زانو زد.دست هایم را گرفت بوسید،صورتم را بوسید.من همینجا یک حال غریبی شدم.گفتم:مادر جان تو هردفعه می رفتی تهران مأموریت،هیچ وقت این طوری خداحافظی نمی کردی.گفت:این دفعه مأموریتم طولانی تر است دلم برای شما تنگ می شود.من دیگر چیزی نگفتم،بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم،بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم.انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است. ❤️ ✍ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خالق عینک دودی چه خبر دارد؟ من غم خوش رنگترین چشم جهان را دارم! #مجتبی_سپید #شهید_مرتضی_کارشانی
هفتم محرم سال ۱۳۹۷ مرتضی به مرخصی آمد. پسرم از اعضای فعال هیئت علی‌اصغر (ع) بود که چهار سال پیش خودش دایر کرده بود. بعد از اتمام مراسم دهه محرم و عزاداری به مشهد رفت و بعد از زیارت امام رضا (ع) به سیستان و بلوچستان بازگشت. گویا ۱۶ مهر ۹۷ حدود ساعت ۱۰ به مرتضی اطلاع می‌دهند که محموله قاچاقی وارد شده و مرتضی و همکارانش وارد عمل می‌شوند. در درگیری که بین نیرو‌های قاچاقچی و بچه‌های ناجا اتفاق می‌افتد دو تن از قاچاقچیان کشته می‌شوند و نفر سوم هم فرار می‌کند. مرتضی که قهرمان دو و میدانی بود به دنبال مجرم می‌دود که یکی از قاچاقچی‌ها به او شلیک می‌کند و مرتضی به زمین می‌افتد. دوستش می‌گفت تا به زمین افتاد گفت: «یا امام حسین (ع) چقدر گلویم می‌سوزد». بالای سرش که رسیدم دیدم کار از کار گذشته و تیری که به گلوی مرتضی خورده باعث شدت خونریزی و شهادتش شد. پسرم عاشق امام حسین (ع) بود و در ماه محرم سال ۹۷ با گلوی زخمی شهید شد. ❤️ ✍ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🌟 نه اینکه سحرخیز شده باشم ، نه!! یاد تو هر صبح پیش از آفتاب مرا به نظاره می‌برد، آنگاه که سرمه ی
خبر شهادتش چطور به شما رسید. مادر شهید: وقتی از سلامتی پسرم مطمئن شدم فردایش به چشم پزشک رفتم و زمان برگشت به خانه دیدم دخترم به شدت گریه می‌کند اما هیچ فردی جرأت خبر دادن به من را نداشت زیرا ما دو نفر یک روح در دو بدن بودیم و پسرم اینقدر من را دوست داشت ومنم او را دوست داشتم که اگر اتفاقی برای یکی از ما می‌افتاد دیگری مریض می‌شد. افراد دیگر خانواده نیز به تدریج به خانه ما آمدند و بعد از گذشت چند ساعت دامادمان به من گفت فکر کنم حسین زخمی شده، در آن موقع فهمیدم که پسرم شهید شده چون حسین اگر زخمی می‌شد به کسی خبر نمی‌داد من نیز گفتم شهادت حق است و انسان باید به رضای خدا راضی باشد.  تسنیم: نحوه شهادت ایشان را بیان بفرمایید. مادر شهید: ایشان به همراه همرزمانش زمانی که در منطقه حلب سوریه محاصره می‌شوند در آن موقع باید یک داوطلب خط‌شکن جلو می‌رفت تا مسیر برای ادامه عملیات باز شود. حسین به عنوان فرمانده عملیات به همرزمانش می‌گوید چه کسی حاضر است داوطلبانه خط شکن شود اما کسی جواب نمی‌دهد و حسین بعد از آن خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید حق دارید چه کسی حاضر است این خطر را با جان بخرد، خودم داوطلب می‌شوم و دو نفر از دوستانش نیز همراه او می‌روند و سه نفری شهید می‌شوند. وقتی خط شکسته می‌شود می‌خواهند پیکر زخمی او را به عقب برگردانند به همرزمانش می‌گوید به پیکر من دست نزنید شما باید عملیات را ادامه دهید نگذارید راه بسته شود و به لطف خدا در این عملیات پیروزی بزرگی به دست می‌آید.  ❤️ ✍ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
ای که اخمت به دلم ریخت غم عالم را خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را #بهمن_صباغ_زاده ✍ #شهید_ا
این مادر شهید با اشاره به وصیت پسرش گفت : فقط می گفت برای ظهور امام زمان (عج) دعا کنید. در وصیت‌نامه‌اش پنج بار به حجاب سفارش کرده و گفته بود امر به معروف و نهی از منکر کنید. وی تصریح کرد: مدام می گفت مادر من را دعا کن. من مادر هستم نمی توانستم دعای شهادت کنم، تنها از خدا می خواستم هرچه لیاقتش هست به او بدهد. وقت رفتن، گفت مادر اگر بروم بدرقه ام می کنی؟ گفتم تو بدرقه شده هستی خدا لیاقت داده که به سوریه بروی. خواستم بدرقه کنم دیدم قدش آنقدر بلند است که فقط چند سانت تا چهارچوب فاصله دارد. نگاهش نکردم، گفتم نکند شیطان وسوسه ام کند که داری چه کار می‌کنی؟ چرا اجازه می‌دهی پسرت برود. ولی اجازه ندادم این افکار در سرم باشد، گفتم پسرم برو خدا به همراهت. ❤️ ✍ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
و چشم های تو... همان کافه ی دنجی است که... قهوه هایش حرف ندارد... #سوسن_درفش #شهید_مسعود_عسگری ♥️ #
مسعود من خیلی زرنگ و خیرخواه بود. از کوکی اش همیشه لبخند زیبایی بر روی لبانش خودنمایی می کرد. عاشق رهبری بود و سخنان ایشان را خیلی دوست داشت و مدام پیگیر بود و همیشه در همه کارها گوش به زنگ حرف آقا بود. به همه هم تأکید می کرد که در مسائل مختلف فقط از حرف آقا پیروی کنید.  و تا پای جان مدافع ولایت بود. در فتنه 88 مسعود جزء کسانی بود که جلوی فتنه گران ایستاد و با تمام وجود از نظام جمهوری اسلامی دفاع کرد. وقتی بزرگتر شد در مهمانی های منزل خودمان یا منزل فامیل اگر خانمی با سینی چایی وارد می شد این مسعود بود که پیش‌قدم می‌شد و سریع سینی چایی را از آن خانم می‌گرفت و از مهمان‌ها پذیرایی می‌کرد. در انداختن و جمع کردن سفره پیشتاز از بقیه بود. بسیار بخشنده بود، آنقدر بخشنده که خیلی اوقات لوازمی را احتیاج داشت خیلی هم دوست می داشت، اما اگر کسی درخواست می کرد که آن وسیله را به من بده حتما می داد. و آنقدر بخشنده بود که حتی از جان شیرین خودش در اوج جوانی‌اش برای رضای خداوند گذشت.  ♥️ 💔 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
وی نماز صبح‌های خود را در مسجد و به‌صورت جماعت می‌خواند، دست کوچک‌ترها را هم می‌گرفت و به نماز جماعت می‌برد و به دوستان همواره سفارش به نماز می‌کرد.» مادر شهید عقیل خلیلی‌زاده شهید را خیلی سرزنده و بانشاط توصیف کرد و افزود: «عقیل زمانی که در مأموریت بود، می‌گفتیم، ای‌کاش عقیل دو الی سه روزی بیاید و ما را شاد کند.» وی با اشاره به ارادت خلیل به امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری گفت: «سالروز تولد عقیل ۱۲ بهمن، سالروز ورود حضرت امام خمینی(ره) به کشور بود به شوخی به ما می‌گفت: هیچ‌وقت روز تولدم را فراموش نمی‌کنید، چون که حضرت امام(ره) به وطن آمد و شهادت وی نیز چند روز بعد از سالگرد رحلت امام بود.» به گزارش آنا، شهید عقیل خلیلی‌زاده ۱۹ خرداد سال ۸۹ به علت سقوط بالگرد در مأموریت کاری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ♥️