eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁زخمیان عشق🍁
🔸یکبار در حال عبور از بزرگراه🛣 #شهیدهمت برای رفتن به محل کارمان بودیم که خودرویی🚙 را دیدیم که با یک
🌷 💠سوریه را به صندلی دانشگاه ترجیح داد 🔰روح‌الله آدم بود، یک دفتر مشکی📓 کوچک داشت که تمام کارهایش را در آن می‌نوشت✍ بدهی، کارهای انجام نداده، کارهایی که باید انجام می‌داد و که داشت را یادداشت می‌کرد. من روح‌الله را بیکار ندیدم❌ یا کار می‌کرد یا مشغول جزوه📑 خواندن بود. رشته مترجمی زبان انگلیسی🔠 قبول شده بود. وقتی که جواب قبولی‌اش در دانشگاه آمد که بود. 🔰روح‌الله به شدت و نترس بود. از هیچ چیزی نمی‌ترسید🚫 هر وقت به من زنگ می‌زد☎️ می‌گفت کن شجاع باشم هیچ وقت نمی‌گفت که من نمی‌توانم، همیشه می‌گفت 💪 🔰همسرم می‌گفت من اگر شجاع باشم به هدفم🎯 می‌رسم. در هر کاری به رسیدن به درجه آن کار فکر می‌کرد. روح‌الله در درس همیشه بود، در همه کارهایش اول بود روح‌الله در دوره‌های مختلفی که می‌گذراند اگر اول نمی‌شد دوم می‌شد. 🔰یک هفته قبل از به من زنگ زد؛ قرار بود برگردد اما گفت: «اجازه بده بمونم؛ دلمـ❣ برای که اینجا به کشته می‌شوند می‌سوزد. تو هم دلت بسوزد💔 بگذار بمونم اینجا به من دارند گفتم‌اشکالی نداره بمون ولی مواظب خودت باش.» 🔰هیچ وقت از رفتن به منصرفش نکردم⛔️ می‌دانستم که اگر برود شاید دیگر اما هیچ وقت به زبان نیاوردم که نرو و بمان😔 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🔹علی از کودکی راه و رسم جهاد و ایثار و #شهادت را آموخته بود. چنانچه در ۱۶ سالگی به عنوان #مدافع_حرم راهی سوریه شد و در ۱۷ سالگی به شهادت🌷 رسید. 🔸دوستانش اذعان می‌کنند که ↵نماز اول وقت ↵نافله شب و ↵زیارت #عاشورا بعد از نماز‌های یومیه کار‌هایی بود که #علی هیچ وقت ترک نمی‌کرد❌ 🔹محبوبیت او بین #همکلاسی‌هایش👥 به قدری بود که تلاش‌های آن‌ها برای شناساندن علی در فضای مجازی📲 باعث شده تا نام و یاد این شهید بعد از چند سالی که از #شهادتش می‌گذرد، همچنان در بین دوستداران شهدا🌷 زنده و تازه باقی بماند👌 #شهید_علی_الهادی نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🔹علی از کودکی راه و رسم جهاد و ایثار و #شهادت را آموخته بود. چنانچه در ۱۶ سالگی به عنوان #مدافع_حرم راهی سوریه شد و در ۱۷ سالگی به شهادت🌷 رسید. 🔸دوستانش اذعان می‌کنند که ↵نماز اول وقت ↵نافله شب و ↵زیارت #عاشورا بعد از نماز‌های یومیه کار‌هایی بود که #علی هیچ وقت ترک نمی‌کرد❌ 🔹محبوبیت او بین #همکلاسی‌هایش👥 به قدری بود که تلاش‌های آن‌ها برای شناساندن علی در فضای مجازی📲 باعث شده تا نام و یاد این شهید بعد از چند سالی که از #شهادتش می‌گذرد، همچنان در بین دوستداران شهدا🌷 زنده و تازه باقی بماند👌 #شهید_علی_الهادی نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
دل را . . . بہ فدای قدمت می ریـزم یڪ بارِ دگر ، اگر تـو تڪرار شوی #شهید_صادق_عدالت‌اکبری🌷 #سالرو
💢صادق کلاً شهدا بود با اینکه آنها را ندیده بود و ارتباطی نداشت،😍 اما توفیق این را داشت که بعد از آمدن پیکرهای تفحص‌شده شهدا به شهرمان در قسمت ایثارگران فعالیت کند و استخوان‌های پاک و این شهدا🕊 را با همکاری دوستانش در پارچه‌ها بپیچند و به خانواده‌ها تحویل دهند؛😔 💢 تا اینکه به زمانی رسیدیم که پیکر شهدای به وطن آمدند که در این زمان هم جنازه‌ها ⚰را از فرودگاه‌ها تحویل می‌گرفت و و دفن آنها را خودشان انجام می‌دادند. با خانواده شهید حامد جوانی ارتباط زیادی برقرار کرده بود،👌 حتی زمانی که شهید جوانی در بیمارستان تهران بستری🛏 بود و از ناحیه هر دو و هر دو دست مصدوم و مجروح بود به ملاقاتش رفته بود؛ ❣ 💢الان در کنار شهید جوانی صندلی تعبیه شده است که آن صندلی را صادق از انبار سپاه گرفته بود و جوشکاری💥 و بقیه کارهایش را نیز خودش انجام داده بود؛ با این نیت که پدر مادر مدافعان حرم در کنار مزار فرزندانشان راحت باشند 😇و خسته نشوند. در امسال از سوریه با پدر شهید جوانی تماس گرفته بود☎️ و روز پدر را تبریک گفته بود، 💢 وقتی آقای از اوپرسیده بود «از کجا تماس گرفته‌ای؟»⁉️ گفته بود: «من از کنار پسرتان حامد با شما تماس می‌گیرم.» یعنی احساس می‌کرد که با حامد دوش به دوش ایستاده است☺️؛ صادق خودش را احساس کرده بود، آقای جوانی از او پرسیده بود که چه زمانی باز می‌گردید گفته بود: «دو گروه هستیم ✌️که یک گروه برگشته‌اند و در حال بازگشتند.» اشاره‌ای نکرد که خودش هم بر می‌گردد.😔 🌷 📎سالروز ولادتـــــ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رسـم_خـوبان به من می گفت: مامان برام #دعا کن که سال تحویل امام رضا (ع) باشم، شکر خدا نصیبش شد،😊 وقتی برگشت خیلی مهربونتر، باوقارتر و نورانی تر شده بود. هر چی نگاهش می کردم، #سیر نمی شدم؛ یک زیبایی خاصی داشت؛😇 اصلاً به فکرم هم نمی رسید که این مسافری که تازه از زیارت آقا امام رضا (ع) آمده، #شهادتش را آقا امضا کرده و دوباره راهی سفرِ😔 #شهید_ترور #شهیده_راضیه_کشاورز🌷 #سالروز_شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
💕وداع #عاشقانــه 💕 اکنون تـو #نیستی ولی همه چیز بوی #تــو😌 را دارد بوی عاشقــ❤️ـانه زیستـن #شهید_ص
🌷 🔰طولِ رفاقت و آشنایی ما در همون ایام اعزام تا ۲روز قبل از بود با اینکه من اهل جنوب(آبادان) بودم و اون اهلِ 💥اما زود بامن گرم گرفت💞 و اخت شد... 🔰از خصوصیات بارز ایشون و دلیری بسیار و دقت عمل👌 در کارها چه اطلاعاتی چه بود. همیشه با تجهیزات کامل نظامی⚔ بود به حدی که به ایشون میگفتن 😍 🔰هرگاه دیدمش با بود. وقتی برایِ سرکشی یا کاری میرفتیم بچه ای و میدید بهشون محبت💖میکردو باهاشون گرم میگرفت از من چند اصطلاحِ یادگرفته بود برایِ ارتباط با کودکان👶 که بتونه لحظه ای دلشون و هرچندکوتاه شاد کنه و لبخند و هدیه بده🎁 به کودکان 🔰یه روز که باهم👥 خلوتی داشتیم بهم گفت : من با اینکه کُلی آموزش هایِ مختلف دیدم تو این سالها خیلی به این درو اون در زدم که بیام برا بی بی اما نشد که نشد⛔️ تا وقتی ک انگاربه دلمـ❤️ افتاد که راه رو تاالان رفتم🚫 و باید سیمِ اتصالم با خودِ وصل بشه 🔰و فهمیدم این رو زدنهایِ من به این و اون فایده نداره و با خلوتی که بابا👤 خود پیداکردم سیمِ اتصال وصل شد💞 و این شد که الان اینجا هستم و زد رو شونه ام و گفت آره داداش باید سیم اتصالم به خود خانم زینب کبری س وصل میشد.. 🔰من چندتا کار فرهنگی انجام دادم اونجا مثلِ تابلو نویسی✍ و نوشتن شعرهایی تو برگه آچار📝 و نصب کردن برا روحیه دادن به بچه ها بهم گفت این مطلب و بنویس: ⇜۱.اگر نشویم خواهیم مُرد ⇜۲.عاشقانـ❤️ را سر شوریده به عجب است. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#رسـم_خـوبان همیشه از سخنان #رهبری اطاعت می‌کرد و هیچ‌وقت نمی‌گفت چرا باید این کار را انجام دهم 😇حتی در دست ‌نوشته‌هایش بیان کرده #افتخار می‌کنم در زمان کسی نفس می‌کشم که پاک‌ترین آدم‌روی زمین است💯 بارها می‌گفت وقتی در منزل #قرآن می‌خوانی آرام نخوان سعی کن با صدای بلند بخوانی☝️ چراکه فرزندت می‌شنود و در روح، #آینده و خوب بودن او تأثیر می‌گذارد، درست است که بچه 👶مشغول بازی می‌شود ولی همین‌که صدای قرآن📖 در خانه بلند باشد و به گوش او می‌رسد تأثیرگذار و سرنوشت‌ساز است❗️ همین خصوصیات خوب برادرم سبب #شهادتش شد. #شهید_قدرت_عبدیانی🌷 #سالروز_شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آنجا نمیدانم چه فصلی داری از دوری؟ اینجا زمستان در زمستان، روی تکرار است...! #شهید_محمدعلی_یوسف‌
💠نخوردن مال مردم 🌷در خالی از سکنه مینو گشت می زدیم . اهالی خانه🏡 هایشان را رها کرده و به جاهای امنی پناه برده بودند .درِ نیمه باز خانه ای توجه ما را کرد. داخل خانه شدیم . در گوشه ای از حیاط مرغی 🐔را دیدیم که روی تخم هایش نشسته و با دیدن ما وحشت زده شد . به سر و صدا کرد. جلوتر رفتیم ، تعداد زیادی تخم مرغ دیدیم‼️به محمد علی گفتم : 🌷« بیا اینها را با ببریم ، بچه ها خوشحال می شوند»😍.محمد علی با ناراحتی گفت : « هرگز این کار را نمی کنیم . اینها که ما نیست ، حرام است ! » به هرحال قرار شد دست به چیزی نزنیم ❌تا پس فردا از امام جمعه بپرسیم .روز جمعه بعد از نماز جمعه پرسیدیم :⁉️ حاج آقا ما می توانیم این مدتی که هستیم 🌷از چیزهایی که توی خانه ها🏡 رها شده استفاده کنیم ؟ حاج آقا فرمود: بله ، چون میوه  و خوراکی هایی که رها شده اند، خیلی زود فاسد 😷می شوند و معلوم نیست که صاحبشان کی بر می گردد . اشکال ندارد.استفاده کنید . با به محمد علی گفتیم : « حاج آقا می بینیم که نظرتان درست بود ❗️ راست گفتی ، نباید استفاده می کردیم !!» .🤔 🌷گفت : از اول می دانستم که ایرادی ندارد. ولی دلم نمی آمد❣ دست بزنم و هرگز هم از هیچ یک از اموال این استفاده نمی کنم ؛ اما باهات می آیم ،😊 هرچه خواستی برای خودت و بچه ها بردار. محمد علی تا لحظه هرگز به میوه ها و خوراکی های آنجا لب نزد.. ❌ ✍راوی : عباس خزایی(همرزم شهید) 🌷 📎سالروز شهادت "کانال زخمیان عشق"
بچه بود. هرچه گفتم نرو گفت حضرت زینب گفته بیا. مگر ما از امامان بالاتریم😢. یک سال است که می‌رود و می‌آید تا بتواند به برود. اخلاقش اینطور بود.😇 یعنی از اول بچگی و نوجوانی در جبهه بود. جبهه رفتن را دوست داشت.❣ به او گفتم: «شیرم باشد و تو هم من را حلال کن.» همه دوستش داشتند. حسینیه درست می‌کرد و به کار مردم رسیدگی می‌کرد.👌 همه‌اش دستش به کار و راه انداختن کار مردم بود. من نمی‌دانستم سوریه است. تا اینکه خبر آمد. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
همسرم عاشق❣ سیدالشهدا بود. هرسال ماه محرم لباس به تن می‌کرد و نسبت به ائمه اطهار(ع) تعصب داشت.👌 وقتی می‌شنید به حرم حضرت زینب‌(س) نزدیک شدند، می‌گفت غیرتم اجازه نمی‌دهد👊 تحمل کنم به اهل بیت(س) تعرض شود.🚫 اواخر خیلی حضرت زینب‌(س) بود. حشمت خیلی صبور و با گذشت بود 😇و آرامش خاصی داشت. او مانند یاری صدیق و مهربان بود، بعد از هم هروقت به مشکلی برمی‌خورم از روح بلندش مدد می‌طلبم 🙏و به فرموده که شهدا زنده‌اند خیلی زود مشکلم حل می‌شود..💯 ✍ به روایت همسرشهید 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🔻همسر شهید حججی: ‌ ❣یک روز خاله‌ها و دایی‌هایم را برای ناهار دعوت کردیم. دم‌دمای رسیدن مهمان ها آمد پیشم: «پیام دادن علیرضا رو دارن میارن لشکر» علیرضا نوری یکی از پاسدارهای لشکر بود. چهار پنج روزی می شد خبر #شهادتش در سوریه پیچیده بود. ‌ ❣گفتم: «حالا چه کار کنیم؟» حسابی رفت توی هم. همه هم و غمش رفتن و رسیدن به مراسم #وداع بود. ❣گفتم: «پس زود سفره رو می ندازم که بتونی خودت رو برسونی!» همه که غذایشان را خوردند، پا شد و معذرت خواهی کرد که یکی از بچه های لشکر شهید شده است و باید برود برای وداع. ❣رفت توی اتاق و پیراهن مشکی را از تنش بیرون آورد و یک لباس آبی تیره پوشید. ‌ پرسیدم: «چرا #مشکی‌ت رو در آوردی؟ گفت: «نمیخوام تو مجلس شهید مشکی بپوشم!»‌ ‌ ‌📕 کتاب سربلند #شهید_محسن_حججی🌷 #شهید_مدافع_حرم نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
جشن تولد🎈 قبل از #شهادتش 🌷سید رو خیلی وقتها #شهید_زنده صدا می زدیم. یادمه سال ۸۹ بود که برای سید تولد🎊 گرفته بودیم و روی کیک نوشتیم🎂 #فرزند_زهرا(س) شهید سید میلاد تولدت مبارک 🌷روی #کیک تولد هم می نوشتیم اما باورمون نمی شد که به این زودی ها نام زیبای #سید_میلاد با شهادت🕊 بزرگ شود. #شهید_سیدمیلاد_مصطفوی #شهید_بی_سر_مدافع_حرم نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🔻مادر شهید 🔰همه می‌دانستند #من_ومجید رابطه‌مان به چه شکل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا مریم خانم☺️ و #پدرش را آقا افضل صدا می‌کرد. ما هم همیشه به او #داداش_مجید می‌گفتیم. 🔰آن‌قدر به هم نزدیک بودیم💞 که وقتی رفت همه برای آنکه آرام و قرار داشته باشیم در خانه‌مان #جمع می‌شدند. وقتی خبر #شهادتش🌷 پخش شد اطرافیان نمی‌گذاشتند من بفهمم❌ لحظه‌ای مرا تنها👤 نمی‌گذاشتند. 🔰با اجبار مرا به خانه برادرم🏡 بردند که کسی برای گفتن #خبرشهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یک روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاکاردهای دورتا دور #یافت‌آباد را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت🌷 پسرم نشوم😔 🔰این کار تا ۷ روز🗓 ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمی‌گرفت📵 بی‌قرار بودم. یکی از دخترهایم درگوشی همسرش #خبر_شهادت را دیده بود و حسابی حالش خراب‌شده بود😭 🔰او هم از ترس اینکه من بفهمم خانه ما نمی‌آمد🚷 آخر از تناقضات حرف‌ هایشان و #شهید شدن دوستان نزدیک مجید، فهمیدم #مجیدمن هم شهید شده🕊 است. #شهید_مجید_قربانخانی #شهید_مدافع_حرم نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
نگاهم کن؛ تا در آسمان چشمانت سفر کنـم #شهید_محمدحسین_عطری 🌷 #سالروز_شهادت نشر معارف شهدا در ایت
♥️🍃همسرم خیلی وقت‌ها از برایم صحبت می‌کرد💞. از شهید املاکی و شهدای دوران دفاع مقدس زیاد یاد می‌کرد و همیشه نبودن‌هایش در آن دوران را می‌خورد. از شهدا و فرماندهانی صحبت می‌کرد که با وجود سن کم توانسته بودند👌 خدمتی به نظام و اسلام کنند. علاقه زیادی به دانشمند شهیدمصطفی احمدی‌روشن داشت. همیشه به مادرش می‌گفت شما چهار پسر دارید، نمی‌خواهید یکی را هدیه کنید.‼️ وقتی من شهید شدم باید مثل مادر احمدی‌روشن باشی و خوب صحبت کنی. ♥️🍃با حرف‌ها و کارهایش ما را برای آماده می‌کرد. قبل از تولد زهرا دخترم یک CD📀 از دختر شهید محمد ناصر ناصری به خانه آورد. دختر شهید در آن برای پدرش می‌خواند🎤: «بابا‌جان باز سلام، منم زهرایت، کوچک تو.‌ ای امید من و‌ ای شادی تنهایی من. یاد دارم که دم رفتن تو دامنت بگرفتم😔 و به تو می‌گفتم پدر این بار نرو. پدر این بار نرو. من همان روز بله فهمیدم طولانی است....» ♥️🍃بعد رو به کرد و گفت: اگر من صاحب فرزند دختر شدم، اسمش را زهرا 💓می‌گذارم. تا زمانی که شهید شدم زهرایم برایم اینگونه بخواند. زهرا ۱۴ تیر ۱۳۸۴ به دنیا آمد. محمدحسین در دوره‌ای این صحبت‌ها را می‌کرد که نه جنگی⚔ بود و نه شهادتی مطرح بود. اما شرایط اینگونه مهیا شد تا به برسد و شهید مدافع حرم شود و دخترمان زهرا طبق خواسته پدر در مراسم پدر شهیدش از اشعاری که خود شهید از امام زمان (عج) و حضرت (س) سروده بود، خواند. ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔸وقتی #پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به #کربلا را تعریف می کرد،
3⃣7⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰آخرین دیدار حضوری ما روز سال پیش بود، آن روز را برای آخرین بار دیدم و شب🌙 هم منزل برادرش با هم بودیم. حتما خودش می دانست که دیداره ، چون خیلی از کارهای ما را سروسامان داد. 🔰مثلاً برای دستگاه تست قند خون من باتری🔋 مناسب خرید، دوچرخه🚲 محمد مهدی را درست کرد، به همه خواهرها و برادرش ، به دیدن دایی اش رفت ، حتی سراغ دوستان نوجوانی اش را هم گرفته بود و با چندتا از آنها دیدار داشت . 🔰انگار می‌خواست برود و حتما در دلش❤️ با همه وداع کرد . البته سه روز قبل از تماس گرفت 📞و با من و پدرش صحبت کرد، همه‌اش می‌گفت: من حالم خوبه. 🔰خیلی با بغض با او صحبت کردم😢، به من گفت: مادر هروقت دسترسی به تلفن☎️ داشته باشم باز زنگ می‌زنم. برای اینکه شرایط سخت آنجا را برایم تجسم کند گفت: من 11روز است  که به تلفن دسترسی نداشتم🚫. 🔰در حالی که می‌دانستم نیست✘ اما همیشه حضورش را کنارم👥 حس می‌کردم. دیدار بعد ما شد روز ماه که پیکر رضا ⚰را برایم آوردند. 🔰از اینکه خدا من را هم لایق دانست تا در صف باشم، شکرگزارش هستم. راضی‌ام به رضای خدا😊. ، خودش خواست ، خدا هم بهش داد.👌 🌷 شر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
💢شاید دور از  حقیقت نباشد وقتی می گویند همه #شهدا شبه هم هستند👥 نگاه به زندگی مهدی عزیزی که عزیز محل
🌷 🔰کوله بار او همیشه یک ساک با لباس های بود. اما رفتن مهدی با همه رفتن ها فرق داشت. این را می شد به راحتی از سکنات شهید🌷 خواند. 🔰روزهای آخر مهدی با روزهای دیگرش تفاوت بسیار داشت😔 یکبار من را صدا کرد و گفت یک سوال می پرسم صادقانه👌 جواب بده. پرسید اگر زمان (ع) بود و من می خواستم بروم شما چه می گفتید⁉️ گفتم یقینا صدتای تو فدای امام حسین(ع). 🔰گفت مادر الان هم آن زمان است و هیچ فرقی نمی کند❌ اگر ما نرویم🚷 گویی دوباره دست حرامی ها به (س) رسیده است و او را به اسارت برده اند😭 اگر امروز نرویم بر خلاف دستور (ص) عمل کردیم که فرمودند اگر صدای مظلومی را آن سوی عالم شنیدی و نروی . با این حرف ها اجازه رفتنش را از ته دل♥️ دادم. 🔰شهید قبل از رفتن از پدر و مادر تنها یک چیز می خواست و آن اینکه بعد از خبر آبرو داری کنند و نگویند ای کاش ...❌ به پدر مادر گفت که با خود می رود و هیچ اجباری در رفتن نیست. 🔰شهید از مال دنیـ🌍ــا چیزی نداشت جز یک موتور که آن را در ایام از وی دزدند. وی وقتی خبر دزدیده شدن موتورش را به داد گفت" درویش بودیم و درویش تر شدیم" 🔰مهدی در 31 سالگی📆 و یک روز مانده به ماه مبارک کوله بار به سمت می بندد اما هنوز نام کسی به نام همسر💞 در شناسنامه اش نقش نبسته بود. ما برای وی را پیدا کرده بودیم که از هر لحاظ مناسب بود 💥اما مهدی می گفت "نه✘ دست بردارید. آن بنده خدا چه گناهی کرده که هم فرزند شهید و هم باشد" نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔹گفتمش بی تو دلمـ💔 میگیرد 🔸گفت با #خاطره ها خلوت کن 🔹گفتمش خنده به لب می میرد😔 🔸گفت با #خون_جگر عاد
🌷 ✍ به روایت 🔰اردیبهشت بود که آمد. شب . شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد😍. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه🛬 استقبالش. تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم.‌ همه می‌آمدند ببینند چه خبر است. 🔰دو سه سالی که تا سوریه بود، مرتضی دیگر آن مرتضای سابق نبود✘. رشد وجودی و را با تمام وجود حس می‌کردم. با ما هم که بود مدام دلشـ❤️ پیش نیروهایش بود. مدام با بچه‌هایش در تماس📞 بود. 🔰وقتی از آزادی می‌گفت به وضوح برق شادی توی چشم‌هایش😃 دیده می‌شد. چقدر ذوق می‌کرد وقتی می‌گفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچه‌های ما خشک می‌ریختند😅.» 🔰کوچک‌ترین اتفاقی کم‌صبرش می‌کرد؛ می‌شد، فلان نیرویش شهید🌷 می‌شد، فلان منطقه می‌کرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود🚫. هربار که می‌آمد، خستگی را به وضوح روی شانه‌هایش می‌کردم. 🔰مرتضی تا قبل از رفتنش به ، موهایش یک‌دست مشکی بود ولی از روزی که رفت، می‌دیدم دارند سفید می‌شوند. شهید 🕊که شد، 13 تار مویش سفید شده بود. 🔰بین خواب و بیداری حس کردم روی تپه‌ای ایستاده. داشت از سرما❄️ می‌لرزید و دندان‌هایش به هم می‌خورد😖. سرما به جان من هم افتاد. آن‌قدر سردم شده بود که از خواب پریدم🗯. بلافاصله به مرتضی پیام📲 دادم. به همان اسمی که توی گوشی‌ام برایش انتخاب کرده بودم: . جواب نداد. 🔰دلم طاقت نیاورد💔، زنگ زدم ‌ولی باز هم جواب نداد😥. دیگر خوابم نمی‌برد. جدای از سرما، هم بی‌خوابم کرده بود. دم اذان صبح بود که تماس☎️ گرفت. بی ‌سلام و احوال‌پرسی گفتم: «مرتضی! چرا این‌قدر لباس کم پوشیدی که بشه؟ نمی‌گی سرما می‌خوری؟» 🔰 مهربان جواب داد: «چی کار کنم ، عملیات بود. همین یک‌دست لباس تمیز بود که پوشیدم🙂.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه،قبل ازعملیات کرده بود و با همان یک‌دست لباس 👕سردش شده بود. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
کفش امام حسین (ع) را میزد بعد از معلوم شد "سردار سپاه" است.✨🌱 🌹 🌴 ⚘روزتون مملو از عطر و یاد شهدا نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌳یكی ازكارهايی که صبـ☀️ـح به انجام آن مبادرت می كرد 👈خواندن بود و استمرار همين زيارت عاشورا‌ها بهانه‌ ی شد🕊🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
به روایت از همسر: حسینی به واسطه شغل و خدمتش به وطن، همیشه در پُرخطر داشت و مدتی را در و بسر می‌برد.😔 🍃⚘🍃 همسرم به رفتن و هفته بعد از ، خبر آمد. سوال‌های زیادی درباره شون، برای من و فرزندانم بی‌جواب باقی مانده است😔 🍃⚘⚘ همسرم اهل نبودند و فردی کاملاً بودند، هیچ تعلق خاطر در وجود او ندیدم. بسیار و بود و بسیار محفوظ به . 🍃⚘⚘ علیرغم موقعیت و مرتبه کاری بالایی که داشت، هرگز اهل و شدن نبود. زیرا این افراد هرچقدر از نظر ، دارای پُست و مقام و درجه باشند، بازهم همان و زمان (عج)♡ هستند. 🍃⚘🍃 به انجام تکالیف دینی اش بسیار مقید بود و حتی در ماموریت‌هایی که در ماه مبارک رمضان می‌رفت، روزه اش را کامل می‌گرفت و می‌گفت: طاقت ندارم به خاطر کار و ماموریت، روزه ام را بشکنم. 🍃⚘🍃 ما تیرماه سال ۱۳۶۲ ازدواج کردیم و حاصل این زندگی، ۲ دختر و ۲ پسر است. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh