eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷به یــادشهــدا يادمان باشد💭 که #شهدا حسين وار رفتند تا ما #حسينی بمانيم ... ! #شهید_مرتضی_عطایی #شبتون_شهدایی🌙 نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍃🌸🍃🌺 #شهـادت خطِ پایان عاشقی❤️ است #شهـادت آخرین مقام قرب💞 است که #احرار را فقط بدان راہ می دهند و لا غیر⛔️ #شهید_محمدتقی_سالخورده(ابوزینب #شهید_مرتضی_عطایی (ابوعلی) نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
اطراف جاده ای که ازش میرفتیم علفهای بلندی بود باخارهایی که حالت توپ مانندداشت موقع برگشت همینطورکه راه میرفتم باپوتین به توپای خار لگدمی زدم و کنده میشد و به آسمون می رفت چندبار این کار رو می کردم و کیف می کردم. سید ابراهیم منو کنارکشید و گفت:ابوعلی جان نکن عزیزدلم. گفتم: چراسید؟ نمیدونی چه کیفی داره! گفت : بلاخره ایناهم موجود زنده ان و این کارا شهادتت رو عقب میندازه من مات موندم که فکر سید تاکجاها میره نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
میشوم دلتنگ تـــــو، یادت #خرابم میڪند بغض خیسم در گلو آهستہ آبـــم میڪند.. #شهید_مرتضی_عطایی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🔹گفتمش بی تو دلمـ💔 میگیرد 🔸گفت با #خاطره ها خلوت کن 🔹گفتمش خنده به لب می میرد😔 🔸گفت با #خون_جگر عادت کن #شهید_مرتضی_عطایی #شهید_عرفه نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔹گفتمش بی تو دلمـ💔 میگیرد 🔸گفت با #خاطره ها خلوت کن 🔹گفتمش خنده به لب می میرد😔 🔸گفت با #خون_جگر عاد
🌷 ✍ به روایت 🔰اردیبهشت بود که آمد. شب . شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد😍. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه🛬 استقبالش. تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم.‌ همه می‌آمدند ببینند چه خبر است. 🔰دو سه سالی که تا سوریه بود، مرتضی دیگر آن مرتضای سابق نبود✘. رشد وجودی و را با تمام وجود حس می‌کردم. با ما هم که بود مدام دلشـ❤️ پیش نیروهایش بود. مدام با بچه‌هایش در تماس📞 بود. 🔰وقتی از آزادی می‌گفت به وضوح برق شادی توی چشم‌هایش😃 دیده می‌شد. چقدر ذوق می‌کرد وقتی می‌گفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچه‌های ما خشک می‌ریختند😅.» 🔰کوچک‌ترین اتفاقی کم‌صبرش می‌کرد؛ می‌شد، فلان نیرویش شهید🌷 می‌شد، فلان منطقه می‌کرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود🚫. هربار که می‌آمد، خستگی را به وضوح روی شانه‌هایش می‌کردم. 🔰مرتضی تا قبل از رفتنش به ، موهایش یک‌دست مشکی بود ولی از روزی که رفت، می‌دیدم دارند سفید می‌شوند. شهید 🕊که شد، 13 تار مویش سفید شده بود. 🔰بین خواب و بیداری حس کردم روی تپه‌ای ایستاده. داشت از سرما❄️ می‌لرزید و دندان‌هایش به هم می‌خورد😖. سرما به جان من هم افتاد. آن‌قدر سردم شده بود که از خواب پریدم🗯. بلافاصله به مرتضی پیام📲 دادم. به همان اسمی که توی گوشی‌ام برایش انتخاب کرده بودم: . جواب نداد. 🔰دلم طاقت نیاورد💔، زنگ زدم ‌ولی باز هم جواب نداد😥. دیگر خوابم نمی‌برد. جدای از سرما، هم بی‌خوابم کرده بود. دم اذان صبح بود که تماس☎️ گرفت. بی ‌سلام و احوال‌پرسی گفتم: «مرتضی! چرا این‌قدر لباس کم پوشیدی که بشه؟ نمی‌گی سرما می‌خوری؟» 🔰 مهربان جواب داد: «چی کار کنم ، عملیات بود. همین یک‌دست لباس تمیز بود که پوشیدم🙂.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه،قبل ازعملیات کرده بود و با همان یک‌دست لباس 👕سردش شده بود. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
با مهر رخ تو بیش از این تابم نیست وز دست خیالت هم شب خوابم نیست #سلمان_ساوجی ✍ #شهید_مرتضی_عطایی ❤️ #سالروز_شهادت 🌹 در سر مزار #شهید_محمدحسین_محمدجانی ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه و خاطرات #شهید_مرتضی_ابوعلی_‌ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_esh
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 7⃣2⃣ ✍ رفاقت شهید با سید ابراهیم 🌻همراهی با سید ابراهیم (مصطفی صدرزاده) آنقدر میان نیروهای فاطمیون زبانزد شد که می گفتند هروقت سیدابراهیم مجروح شود ابوعلی هم مجروح می شود و در بیمارستان هم با هم هستند. 🌻علاقه ابوعلی به سیدابراهیم باعث شده تا همیشه صدای او را ضبط کند و شروع روایتگری او از فاطمیون و مجاهدت های مدافعان حرم اینگونه آغاز شد تا علاوه بر جهاد نظامی در خطوط اول نبرد، در جهاد رسانه ای هم دستی بر آتش داشته باشد و راوی فتح سوریه باشد. 🌻تل قرین، تدمر، دیرالعدس، بصرالحریر، القراصی و خان طومان شاهد شجاعت ها و جان فشانی های او بود و در شکست و پیروزی این جمله سیدابراهیم را تکرار می کرد که «هدف ما جلب رضایت پروردگار است، چه پیروز شویم یا اینکه شسکت بخوریم» و از مبارزه با دشمن خسته نمی شد. 🌻ابوعلی انقدر به سیدابراهیم وابسته بود که بعد از شهادت او در تاسوعای ۹۴ هر لحظه آرزوی شهادت می کرد و مطئمن بود که سیدابراهیم به قول خود عمل می کند و او را نیز پیش خود خواهد برد. وعده ای که بعد تعریف خوابش برای ابوعلی به او داد «خواب دیدم که هر دو در محضر اربابمان ابی عبدالله هستیم» . 🌻ابوعلی در متنی برای درد دوری خود از سید ابراهیم را اینگونه نوشت: « امشب اول سلام می‌کنم سمت بقیع، به چهار مزار بی‌نشانهء بی‌زائر. به جای بقیع، آمده‌ام سر بر خاک تو بسایم، و بلند بلند بر غربت بقیع گریه کنم. آنگاه بر تو سلام کنم از زبان خودت که چون تویی را فقط خودت لایق سلام دادنی: «سلام عیلک یوم ولدتُ»؛ سلام مجاهد، سلام عباس حریم زینب، سلام بسیجی، سلام شهید، سلام سیدابراهیم. به جای هدیه برایت شمع آورده‌‌ام، بسپارم به دستانت تا بقیع روشن نگاهشان داری. آمده‌ام زیارت مادر بخوانی من گوش کنم، گریه کنم، استخوان سبک کنم دوری بقیع را. سلام سیدابراهیم، دمت گرم. دمت گرم بسیجی! به راستی که تو را، آرزوهایت، راه و مرام و مسلکت را نشناخته‌ایم، شب میلادت هم مراسم روضه به پا کرده‌ای! تو میان خیمهء اربابی و دوستانت ـ به نام تو و به اذن تو ـ در خانه‌ات. می‌بینی محمدعلی را، میان‌داری‌اش را؛ حتماً غرق کیف شده‌ای. چه تناقض قشنگی است شب میلاد و مراسم روضه. سلام سیدابراهیم، شیر مادر حلالت. شیر مادر حلالت دلاور؛ امسال دلمان برای بقیع تنگ شده بود؛ حرامی‌ها، آشکارا راه حرم را بسته‌اند. دوستانت به بوی یاس بقیع، دور مزارت جمع شده‌اند. آن روزها که فکر روز و شبت شده بود بنای هیئت، لابد این روزهای تنهایی و بی‌پناهی رفقایت را دیده بودی. سلام سیدابراهیم؛ نگاهی، دعایی دلاور. دلاور! نگاهی، دعایی؛ دلمان پوسید در دنیای بدون شما؛ الهی مادرت زنده باشد ـ یادت هست گفتی دعا کند شهید شوی؛ گفتی مفیدتری، بامرام چشممان به در خشک شد؛ میهمان داری، شب میلادت، همه روضه خوانده‌اند، سینه زده‌اند، نایی برایشان نمانده. کجایی؟ دمی، دقیقه‌ای از مجلس اربابی قدم رنجه کن! بیا حداقل مهمان‌هایت را بدرقه کن. سلام سیدابراهیم، کجایی صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی. صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی! آقای صدرزاده! کجایی بسیجی؟ انگار از همان لحظهء تولدت انتخاب شده بودی؛ مصطفی شده بودی؛ صدرزاده بودی که به صدر نشستی؛ شدی صدرنشین مجلس عشق‌بازان. ما که دستمان از ذیل مجلس هم کوتاه است، اصلا ما را چه به مجلس عشق‌بازی! بیا و معرفت نثارمان کن؛ دعایی کن شاید به روضه‌های باقر آل عبا، سبک شدیم، اهل پرواز شدیم، پرنده شدیم. دمت گرم، هر وقت از جام سقا مست فیض شدی، نام ما را هم ببر، یادتت که نرفته؟ قول داده بودی. ما را یاد کن شاید به دعای ندبهء فردا صبحی، دست با کرامتی زیر برات شهادت ما را هم امضا کرد. سلام سیدابراهیم؛ الوعده وفا» 🌻چه خوب سیدابراهیم به ابوعلی پاسخ داد؛ در روزی که به نام امام حسین مشهور است و زمزمه عرفه بر زبانها جاریست سیدابراهیم دست او را گرفت تا هر دو با هم بر خوان ابی عبدالله بنشینند و در لاذقیه شربت شهادت نوشید... ادامه دارد... 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم #پابلو_نرودا ✍ #شهید_مرتضی_عطایی ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم #پابلو_نرودا ✍ #شهید_مرتضی_عطایی ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiy
هیچ گاه برای خودش چیزی نمی گرفت. تمام لباس ها و حتی کفش را من برای ایشون میگرفتم. برای اینکه منو خوشحال کنن یک تکه سوغاتی برای خودشون میگرفتن. چون میدونست از این کار خیلی خوشحال میشدم حتی بیشتر از چیزهایی که برای من میگرفت. تو زندگی نشد من چیزی بخوام و ایشون بگه نه؛ البته هیچگاه چیزی که در توان ایشون نبود را طلب نمیکردم. ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جشن پتو برای #شهید_مرتضی_عطایی در خوابگاهی در سوریه..... فیلمبردار: #شهید_رضا_سنجرانی #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
‌ غصه را در پرده‌یِ لبخند پنهان کرده‌ام... ❤️ ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
صبحی که طلوعش بدمد با نفس تو...؛ آن صبح ببالم به خود و بخت خوش خود ❤️ ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
خاک کويت ز سرم بُرد هوای دگران... ❤️ (ابوعلی) شهید روز عرفه، هنگام اصلاح سر ❤️ (سید ابراهیم) نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
امشب میخوانمت هم آوا با تمامی شب بیداران عشق شاید نجوایم را بشنوے سربرڪَردانی و نڪَاهی افڪنی‌ بہ خرابہ‌هاے باقیمانده از چشمانت ..... ❤️ (سیدابراهیم) ❤️ (ابوعلی) نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh 🆔
‍ ابوعلى با ما سخن بگو! از ناگفته‌های سینه‌سوز ... و از اسرار لب‌دوز ... از ماجرای یک روح و سه پیکری ... و از پیمان عشق و برادری ... از برای‌مان بگو ... که «قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ» از سيدابراهيم که «بت‌شکن نفس» شد ... آهای ابوعلی! صدای‌مان تا آسمان می‌رسد؟! قدری غیرت عمار و همت ابراهیم برای‌مان بفرست ... ما در حصار بت‌کده نفس، اسیر مانده‌ایم! ❤️ (ابوعلى) بر سر مزار ❤️ (حاج عمار) پ.ن.پ: شهيدان مرتضى عطايى (ابوعلى)، محمدحسين محمدخانى (حاج عمار) و مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) با يكديگر عهد_اخوت بسته بودند. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃 دستانت بوی بابونه می دهد بوی یاس تو را، پشت پنجره ی خورشید، نشانده است! دستانت را دراز کن عشق، از راه می رسد ... ❤️ (ابوعلی) نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🍃 دستانت بوی بابونه می دهد بوی یاس تو را، پشت پنجره ی خورشید، نشانده است! دستانت را دراز کن عشق، از
«امان از دل زينب» بزرگتر كه شد، هر كارى از دستش برمى‌آمد براى تك‌تك‌مان انجام مى‌داد. مثل پدرم شغلش تأسيساتى بود. هميشه دست به آچار بود و از پس كارهاى فنى خوب برمى‌آمد. در بسيج هم برو بيايى داشت. همه وقتش يا با كار كردن پر مى‌شد يا مسجد و بسيج. همسايه‌اى داشتيم به اسم حاج قاسم قمى. ساليان سال بود كه شب‌هاى دوشنبه در خانه‌شان سفره داشتند. مرتضى شده بود همه‌كاره‌شان. از شله درست كردن بگير تا باقى كارها را انجام مى‌داد. اگر هفته‌اى مى‌شد كه مرتضى سفر بود يا كارى داشت، نبودنش حس مى‌شد. از ريز و درشت‌شان مى‌آمدند سراغ مرتضى را از ما مى‌گرفتند. شهيد قاسمى دانا، اولين شهيد مدافع حرمى بود كه در محله‌ی ما شهيد شد. تا قبل از آن، اصلاً نمى‌دانستيم در سوريه از نيروهاى ما كسى هست. آن زمان، نه در تلويزيون از شهداى مدافع حرم حرفى بود و نه در شبكه‌هاى اجتماعى. كم كم با اين فضا آشنا شديم. چند ماه بعد، وقتى مرتضى براى اولين بار و بى‌خبر رفت سوريه خيلى تعجب كرديم. هزار سوال ريز و درشت در فكرمان مى‌چرخيد. از طرفى، همسرش خيلى بى‌قرارى مى‌كرد. هر روز با مادر و پدر تماس مى‌گرفت و گريه مى‌كرد. از آن‌ها مى‌خواست كارى كنند. مادرم با رفتن مرتضى مخالف نبود، اما از طرفى تحمل ناراحتى همسرش را هم نداشت. نمى‌توانست از مرتضى بخواهد كه بماند مشهد و زندگى عادى‌اش را ادامه دهد. مى‌گفت: «شرمنده حضرت زهرا (س) مى‌شوم.» يك‌بار در برابر ما كه مدام به جانش غر مى‌زديم كه «تو مادرى، تو مى‌توانى جلوى مرتضى را بگيرى» گفت: «قرآن را باز كرده‌ام. آيه‌اى آمد كه زن و فرزند وسيله آزمايش شما هستند. نكند كه اين‌ها جلوى راه شما را سد كنند. ديگر دليل از اين واضح‌تر براى رفتن مرتضى؟!» دهان‌مان بسته شد. کم كم كه با اين مسائل آشنا شديم و فهميديم در سوريه و عراق چه خبر است، با مرتضى هم عقيده شديم. فهميديم مرتضى به خاطر تك‌تك ما رفته سوريه و دارد جور همه ما را مى‌كشد. ❤️ ✍ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
بیمار روضه های تو هستیم، یا حسین... ❤️ (ابوعلی) 💔 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 قرارمدار دو شهید مدافع حرم با هم شهیدان مصطفی صدر زاده (سید ابراهیم) و مرتضی عطایی 🌷شادی روحشان صلوات🌷 شهید پَست😅😳 ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💔 در ستایش رفاقت توجهتونو جلب میکنم به قسمتی از فراقنامه شهید مرتضی در فراق شهید مصطفی... دلاور! نگاهی، دعایی؛ دلمان پوسید در دنیای بدون شما؛ بامرام چشممان به در خشک شد؛ میهمان داری، شب میلادت، همه روضه خوانده‌اند، سینه زده‌اند، نایی برایشان نمانده. کجایی؟ دمی، دقیقه‌ای از مجلس اربابی قدم رنجه کن! بیا حداقل مهمان‌هایت را بدرقه کن. سیدابراهیم، کجایی؟ صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی؟   سالروز شهادت فدایی عمه جان ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh