eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
353 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
11هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
سفیدی راهتان از مسیر پیداست ... #مردان_بی_ادعا #دفاع_مقدس صبحتون شهدایی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
زمستان از دیدن شما لبخند زد ! برف آمد ... #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی #دفاع_مقدس نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
عملیات در سرمای منفی ۳۰ درجه! بعضی وقت‌ها سختی‌ها حرف نمی‌خواهد یک تصویر گواه خیلی چیزهاست ... #منطقه_ماؤوت #زمستان۱۳۶۶ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
سلام مرا هم به حاج قاسم برسان! بخشهایی از دلنوشته مادر شهید اشرفی که به مناسبت بازگشت پیکر فرزندش به اصفهان نوشته:   سلام امیرم! خوش آمدی به خانه خوش آمدی به وطن خوش آمدی به اصفهان. دل نگرانت بودم مادر! درست است که وقتی پیکر تو را برایم آوردند، ظاهرا قد و قامت رعنایت و چهره زیبا و دوست داشتنی ات را ندیدم ولی همین یک ذره نشانه که دلم را به آن خوش کنم هم برای من مادر کافی است. مهربانم! راستی الان کجایی و چه میکنی؟ امیر ناقلای من! نکند با فاطمه در مکان مخصوص شهدا مشغول سیر و سیاحت هستی و مادر را از یاد برده ای. اما اشکالی ندارد همین که بدانم روز قیامت شفاعتم را میکنی کافی است. امیرم! تو خیلی مهربان بودی و حال روحی و جسمی همه اعضای خانواده همیشه برایت مهم بود. ببخشید که حالا باید برایت بگویم که پدرت خیلی بی تابی میکند، برادرانت خیلی ناله میکنند. بیا و خودت دلداری شان بده. من هرچه با آنها سخن میگویم اثر زیادی نمیکند. خودت برایشان دعا کن. خودت بیا و برایشان بگو که این ها همه امتحانی است بسیار بسیار سخت اما برای رشد و بزرگ شدن ما. راستی آنجا حاج قاسم را دیدی؟ حتما دیده ای. همان که عکس ها و پوسترهایش را در چمدانت گذاشته بودی تا بروی و دم در سازمان ملل در سوییس راهپیمایی راه بیندازی و محکوم کنی کشتن وقیحانه مردی که همه با هر عقیده و مسلکی دوستش داشتن و ثمره ریختن خونش وحدت و همدلی بود. راستی اگر حاج قاسم را دیدی چیزی از وقایع این چند روز که بین مردم رخ داده است به او نگویی ها‌. آخر یه وقت بنده خدا فکر کند که ثمره خونش بر باد رفته است. امیرم! عزیزدل مادر!راستی لحظه مرگ، امام حسین به استقبالت آمدند؟ همان که به همراه همسر مهربانت، در غربت و در اولین شب محرم در خانه تان برایشان روضه گرفتید. راستی حضرت زهرا چطور؟ ایشان هم لحظه رفتنت از این دنیا آمدند؟ چه سوالی است که من میپرسم. مگر می شود برای کسی که میخواست نام شان و یادشان را در آن سر دنیا زنده نگه دارد نیامده باشند. یادت هست چقدر با حوصله پرچم های یا زهرا را در چمدانت جا میدادی. همان پرچمی که تنها چیزی بود که بعد از سقوط هواپیما نسوخته بود و سالم پیدا شد. بفرما این هم ایران. مگر همیشه نمیگفتی من نرفتم که برنگردم. مگر همیشه نمیگفتی اگر روزی ذره ای در دلم محبت ماندن ایجاد شد همان روز برمیگردم تا آن محبت بیشتر نشود. مگر همیشه نمیگفتی با کسانی که میخواهند در آن کشور برای همیشه بمانند رفت و آمد نمیکنم تا مبادا نمک گیر نشوم. مگر نگفتی اگر جنگ شد درس را رها میکنم‌و بازمیگردم. مگر همیشه از پایان نامه دکترایی که با احوالات کشور خودت سازگاری نداشت ناراحت نبودی. مگر نه اینکه میخواستی حتما برگردی و به مردم‌ ایران خدمت کنی. بفرما عزیزدل مادر! این هم ایران. میخواستی برگردی و حالا هم به خواسته ات رسیدی برگشتی و چه بازگشت شکوه مند و تکان دهنده ای. امیرم! برای ما جاماندگان در این دنیای غریب و فراق کشیده از ولی خدا دعا کن. برای صبرمان، برای آرامش و یقین مان، برای عقلانیت و انصاف مان، برای تلاش و مسئولیت پذیری مان و برای اینکه خدایی تر باشیم. حالا که آنجایی برای مسئولین مان هم دعا کن. دعا کن بیشتر خودشان را کنار و هم سطح مردم ببینند و دعا کن از روز حسابرسی بیشتر بترسند. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
نقل مستقیم خاطره‌ای شنیدنی از حاج قاسم سلیمانی: یک بار از ماموریت برمی‌گشتم، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم. از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من کرد. به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟ باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسر خاله‌ی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم. جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکاره‌ایم شما می‌خواهی مرا رنگ کنی؟ خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد. گفت: بگو به خدا که سردار هستی! گفتم: به خدا من سردار سلیمانی هستم. سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم: چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: زندگی‌ت چطوره؟ با گرانی چه می‌کنی؟ چه مشکلی داری؟ جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#بیانات_رهبری #شهید_سلیمانی به معنای واقعی کلمه قویترین فرمانده مبارزه با تروریست در منطقه بود به این عنوان هم شناخته شده است، کدام فرمانده دیگر قدرت داشت می‌توانست کار‌هایی که او انجام داد را انجام بدهد. #ترامپ_دلقک #مرگ_بر_آمریکا #ملت_مقاومت_علیه_آمریکا ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
✍همرزم شهید نوری: رفتیم پیش بچه ها، حسین را دیدم. همدیگر را در آغوش کشیدیم. پخوشحال بودم. حسین جان دیدی امدم. حسین لبخندی زد و گفت: گفتم که میایی. بعد جوانی_زیبا پیش ما امد. خیلی با وقار. سلام و علیک کرد و رفت. گفتم:حسین جان این آقا کیست؟ خیلی تیپ امروزی شاداب و جوان بود. گفت: بابک نوری. خیلی پسر خوبیه، با ادب و اصیل. گفتم: مشخص است چون او مرا که تا به حال ندیده بود بسیار تحویل گرفت و بعد رفت. ای کاش میدانستم شهید میشود و او را در اغوش میگرفتم و قول شفاعت میگرفتم. شهید بابک نوری هریس شهید دهه هفتادی مدافع حرم 🌷ولادت : ۷۱/۷/۲۱ رشت 🌹شهادت : ۹۶/۸/۲۸ بوکمال سوریه 🎓پیشه: دانشجوی ارشد رشته حقوق دانشگاه تهران نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
خواب دیدم، خواب کربلا را، حضرت از ضریح مبارک بیرون آمد و فرمودند تو هم مال این دنیا نیستی خودت را صاف کن، اعمالت را صاف کن بیا پیش ما 📝قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع علی امرایی: اگر به زیارت کربلا رفتید سلام مرا به آقا برسانید و بگویید ارباب غریبم دلم برایتان تنگ شده بود ولی دیدم پاسبانی از حریم خواهر و دخترتان بر من واجب تر است راستی به جای من سفر مشهد بروید که خیلی دلم تنگ است... شهید علی_ مرایی شهید مدافع حرم نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدیویی منتشر نشده از شهید ابومهدی المهندس: فرقی نمی‌کند به دست آمریکا شهید شوم یا اسراییل و داعش؛ هر سه یکی‌اند 🔸 وقتی که کنار حاج قاسم باشم، آرامش دارم چون سیمش به «آقا» وصل است. ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
پنچرگیران در کربلای پنج تصاویری از رزمندگانی می‌ بینید که در جریان عملیات کربلای پنج مشغول خدمات فنی و پنچرگیری خودروها بودند. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
کسی چه می‌دانست که از #پلاسکو تا #بهشت تنها چند قدم فاصله در پیش است. #سی‌ام‌دی‌ماه سومین سالگرد #شهدای‌پلاسکو تسلیت‌باد یاد و خاطره‌‌شان گرامی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#شهادت سرنوشت روشن مردانی است که با نان حلال پدر قد کشیدند و در دفاع از جان بندگان خدا از شعله های آتش بیمی به دل راه ندادند و جاودانه شدند. #شهدای_پلاسکو #سومین_سالگرد_شهدای_پلاسکو نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
عملیات کربلای‌ پنج محراب را به معراج بُرد ... ۳۰ دی سالروز شهادت #شهید_علی‌اصغر_حسینی_محراب فرمانده عملیات لشڪر ویژه شهدا و فرمانده تیپ ۸۸ انصارالرضا (ع) نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شهدا ✅شهدا زنده اند ونزد خداوند روزی می خورند وبر احوال ما واقفند 👇 خاطره ای از زبان همسر شهید 🔹 اولین سال بعد از #شهادت شوهرم زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست. یک شب پدر شوهرم آمد، خیلی نا آرام گفت: عروس گلم، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده؟ گفتم: نه، هیچی 🔸خیلی اصرار کرد. آخرش دید که من کوتاه نمی‌آیم، گفت: بهت قول داده زمستون که میاد اولین برف که رو زمین می‌شینه چی برات بخره؟چشمهایم پر از اشک شد، گریه‌ام گرفت، گفت: دیدی یک چیزی هست، بگو ببینم چی بهت قول داده؟ 🔹گفتم: شوخی می‌کرد و می‌گفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه می‌خرم. این دفعه آقا جون گریه‌اش گرفت، نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه می‌کرد؛ گفت: دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد گفت: به خانومم قول دادم زمستون که بشه براش یک چکمه و یک پالتو بخرم. حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش... #شهید_ناصر_کاظمی🌷 #شهیدان_زنده‌_اند نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
تو خاڪ ما ستاره هایی دفنن ڪہ دلشون میخواست معما باشن دست تو شناسنامہ هاشون میبردن تا ڪہ شناسنامہ ی ماها باشن ... #یادتان_بخیر_مردان_بی_ادعا🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#ماجرای_آشنایی_سردار_سلیمانی_و #سیدحسن_نصرالله آشنایی من با حاج قاسم به سال ۱۹۹۲ میلادی برمی‌گردد، هنگامی‌که حاج قاسم فرمانده‌ی نیروی قدس شد به لبنان آمد... ایشان منتظر نشد ما به ایران برویم و به او تبریک بگوییم، خودش به لبنان آمد و با رهبران مقاومت روابط ویژه‌ای را پایه‌گذاری اساسی کرد، خیلی سریع با ما خودمانی شد، خیلی سریع عربی یاد گرفت... همیشه با شادی ما شاد و با ناراحتی ما ناراحت می‌شد. رابطه‌اش با ما اینگونه بود. واقعا این روابط یک نمونه‌ی برجسته است. یکی از دلایل پیشرفت کمی و کیفی مقاومت حزب‌الله پیگیری‌های جدی حاج قاسم بود، حاج قاسم اولین شریک این پیروزی‌ها بود. لبنان زیر آتش و بمباران است! ولی او گفت: نمی‌توانم شما را تنها بگذارم، تمام روز‌های جنگ را حاج قاسم در کنار ما بود... او زیر بمباران و موشک‌باران در کنار ما بود، می‌توانست جا‌های امن برود، می‌توانست برود تهران و از آنجا با ما مرتبط می‌بود، ولی او در کنار ما و در اتاق عملیات ما بود. او به من می‌گفت: سیدجان! یا با شما زنده می‌مانم یا شهید می‌شوم، تا پایان جنگ ۳۳ روزه با ما بود. #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
حضور رهبرانقلاب بر سر مزار شهدای آتش‌نشان حادثه‌ی پلاسکو.۹۵/۱۱/۱۳ #شهید_بهنام_میرزاخانی #پلاسکو نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
گلزار شهدای کرمان شبانه‌روز پذیرای زائران سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
زائرانی از کشورهای دیگر نیز به زیارت قبر مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی می‌آیند؛ از جمله ۵ جوان ترکیه‌ای که پس از رساندن خود به خطبه‌های نمازجمعه ۲۷ دی ماه توسط ولی امر مسلمین جهان، راهی کرمان و زیارت سردار دلها شدند. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
خاطرات و زندگی نامه #شهید_مصطفی_ردانی_پور #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه #شهید_مصطفی_ردانی_پور #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_es
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 4⃣2⃣ ازدواج 🍃در میان رزمندگان همه از عشق و علاقه ی آقا مصطفی به حضرت زهرا سلام الله علیها با خبر بودند. همه می دانستند که او تحمل شنیدن روضه حضرت زهرا را ندارد. همیشه قبل از شروع نماز با ادب رو به قبله می ایستاد و به مادر سادات سلام می داد. خانواده و دوستان اصرار داشتند مصطفی زودتر ازدواج کند. اما او بخاطر شرایط جنگ قبول نمی کرد. اما امام گفته بود با همسران شهدا ازدواج کنید. موضوع را با دوستانش در جریان گذاشت. شرط مصطفی این بود که با همسر شهید ازدواج کند. شرط دیگرش برای ازدواج سید بودن همسرش بود. می خواست به حضرت زهرا سلام الله علیها محرم شود. 🍃علتش هم خوابی بود که در همان ایام پیش آمد. حضرت زهرا وارد منزل شدند. دو کوزه گل زیبا در دست ایشان بود. کوزه ها سبز بود. یکی از آنها را به مادر دادند. بعد هم به مصطفی و علی فرمودند: بیایید در آغوش من! بعد از تعریف کردن خواب، مصطفی در حالی که اشک می ریخت گفت: من و تو حتما به مادرمان حضرت زهرا محرم می شویم. بعد ادامه داد: اینکه یک دسته گل را به مادر دادند یعنی تو می مانی و من نه! من دیگه مال این دنیا نیستم! 🍃محافظ و راننده مصطفی، دختر عمویش را که هم همسر شهید بود و هم از سادات بود معرفی کرده بود. قرار شد برنامه خواستگاری هماهنگ شود. آن شب مصطفی نمی خوابید. همین طور گریه می کرد. حالت عجیبی داشت. مشغول نماز و تهجد بود. بعد هم گفت می دانم وقتش شده، من شهید می شوم. گفتم: پس زن گرفتنت برا چیه؟ مکثی کرد و گفت: خانمم از ساداته. می خوام به حضرت زهرا سلام الله علیها محرم بشم. شاید به من توجه کنند. 📚 کتاب مصطفی، صفحه 152 الی 153 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
.. «فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ» "بقره/۳۷" 'آدم‌گفت: نمیدانم‌چرابہ پنجمین‌اسم‌ڪه‌رسیدم دلـم شکسـت ...' '
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 گفتم: سلام حاجے.. چجوری شد کہ توی شیمیایے شدی؟! سرفہ امانش نمی‌داد..! لبخندی زد و با صدایِ ضعیفے گفت: هیچی داداش، سہ نفر بودیم با دو تا ماسڪ.. :)
#رمان_زیبای_سجاده_عشق_ آوار شده عشق تو بر روی دل من این سخت ترین زلزلۂ زلزله ها بود شاعر #یاس خادم الشهدا رمضانی #کانال_زخمیان_عشق ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان_زیبای_سجاده_عشق_ آوار شده عشق تو بر روی دل من این سخت ترین زلزلۂ زلزله ها بود شاعر #یاس خا
سلام آقا محسن گل، ستاره سهیل شدی، نیستی، کجایی؟ میدونی چند وقته ندیدمت؟ بعد هم محسن و شاهین همدیگر رو در آغوش گرفتند، شیدا هم بعد از سلام و احوال پرسی با محسن وارد اتاق کار شد، شاهین و محسن هم که دوستان دوران دانشکده بودند بعد از شیدا خندان وارد شدند. +++ -چرا اینقدر تند رانندگی میکنی عزیزم، ببین من قول میدم بعد اینکه ناهارمو خوردم برگردم خونمون، تو فقط بی اعصاب نباش، جان من عین آدم برون. فاطمه چیزی نمیگفت و فقط به جاده نگاه میکرد، با خودش میگفت: باز این دختره لعنتی توی اون کارگاه چیکار میکرد؟ نکنه عین تولد ریحانه از سهیل شنیده باشه من اونجا کارمیکنم و اومده باشه آبرومو جلوی همکارام ببره، ای خدا، من باید چیکار کنم از دست سهیل ... سها که سکوت سنگین فاطمه رو دید ساکت شد، نمیدونست کی از جلوی در رد شده بود که اینجور فاطمه رو درگیر کرده بود، اما هرچی که بود دیگه وقت شوخی کردن نبود. وقتی به جلوی خونه مادر شوهرش رسیدند فاطمه گفت: بفرمایید. -مرسی، اما نگفتی یهو چی شد که اینقدر بهم ریختی ها. فاطمه لبخندی زد و گفت: فردا یادت نره نوبت توئه ماشین بیاری -جان من فردام خودت بیار، این کامران الان آدم نیست، باید منتشو بکشم تا بهم ماشین بدم، منم حوصله ندارم -باشه، پس میام دنبالت -باشه، اما بازم نگفتی ... فاطمه وسط حرفش پرید و گفت: قیمم سوخت سها جان، میشه یک کم عجله کنی -اووووووو، ایشاالله هر چی قیمه تو دنیاست بسوزه. بفرما، ما رفتیم، خوش اومدی -خداحافظ -خداحافظ، به داداش مام سلام برسون و بگو بره از طرف من یک کم این کامران رو بزنه اما فاطمه پاشو رو گاز فشار داد و چندتا بوق زد و رفت.سها به ماشینی که دور میشد نگاه کردو گفت: دختره قاطیه... +++ فاطمه خیلی عصبی و نگران بود، لرزش دستهاش رو خودش هم میدید، تمام تنش از گرما گر گرفته بود و دلش به اندازه هزار کیلو سنگین شده بود، نمیتونست خودش رو کنترل کنه، برای همین دلش نمی خواست با این وضعیت بره دنبال بچه ها یا بره خونه، دائم با خودش فکر میکرد حتما سهیل هنوز هم با این دختره رابطه داره، رابطه ای که خودش گفته بود تموم شده، گفته بود شیدا میخواد زندگیمون رو به هم بزنه!!! دروغ گفته بود، ...آره .... سهیل لعنتی به من دروغ گفت وگرنه چرا باید شیدا آدرس خونه ما رو داشته باشه یا آدرس محل کارم رو؟ اونم جایی که تازه رفتم سر کار ... سهیل ... سهیل .... نامردی، به خدا نامردی ... جلوی اشکهاش رو گرفت،گوشه خیابونی پارک کرد و گوشیشو برداشت که به سهیل زنگ بزنه و بگه که بچه ها رو ببره خونه، اما وقتی شماره سهیل رو گرفت به شدت پشیمون شد، الان به هیچ وجه توانایی حرف زدن با سهیل رو نداشت، فورا قطع کرد و در عوض زنگ زد به پدر شوهرش و ازش خواست بچه ها رو از مهد کودک بگیره، با این که صدای لرزون فاطمه خیلی پدرشوهرش رو نگران کرده بود، اما حرفی نزد و فقط خداحافظی کرد و گوشی رو خاموش کرد، ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.. -ساعت از ده شب گذشته، پاشو بیا بریم دنبالش خوب، نکنه بلایی سرش اومده باشه سهیل عصبی دور خونه دور میزد، گوشیش رو حتی یک لحظه هم از دستش نمی انداخت و مدام در حال شماره گیری بود، اما موبایل فاطمه خاموش بود ... لعنتی ... پدر سهیل، آقا کمال با عصبانیت رو کرد به سها گفت -درست عین آدم بگو امروز چی شد؟ چرا فاطمه وقتی به من زنگ زد انقدر ناراحت بود؟ -به خدا آقا جون من نمی دونم، چرا باور نمیکنید، ما داشتیم میخندیدیم، بعد یهو چند نفر از جلوی در اتاقم رد شدن، من پشتم به در بود، ندیدم کی بودن، ولی فاطمه دید، از وقتی اونا رو دید یهو همه چی عوض شد و کلی تو خودش بود. کامران که روی صندلی نشسته بود گفت: خوبه واسه ما فقط فضولی، تو نمی خواستی ببینی کی باعث شده این بنده خدا این جوری ناراحت بشه؟ -وقت نکردم، فورا دستم رو گرفت و کشیدتم، من اصلا فرصت نکردم ببینم کی بود، فقط از دور دیدم یک خانم و آقایی ان. -دست و پا چلفتی ای دیگه، اه. سها که معلوم بود حسابی ناراحته چیزی نگفت و سرش رو انداخت پایین. دارد... 📝نویسنده:مشکات . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh