...
داغ و درد است،
همه نقش و نگارِ دلِ من...
#هوشنگ_ابتهاج ✍
#شهید_علی_اسحاقیان ❤️
#سالروز_شهادت 🌹
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
... داغ و درد است، همه نقش و نگارِ دلِ من... #هوشنگ_ابتهاج ✍ #شهید_علی_اسحاقیان ❤️ #سالروز_شهادت
آقا مهدی به تبعیت از ولایت فقیه خیلی تأکید داشت و چون حضرت آقا به دفاع از مردم سوریه، یمن و عراق توصیه داشتند، او هم دوست داشت جزو کسانی باشد که حرف رهبر را اطاعت کردهاند.
میگفت دوست دارم با رفتن به جنگ، آلسعود عصبانی شوند.
شهید به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد و هر جا به مسافرت میرفتیم تا صدای اذان را میشنید توقف میکرد و در مسجد همان محله نماز میخواند و بعد ادامه مسیر میداد.
به رعایت حجاب هم توجه و تأکید بسیاری داشت.
قبل از اعزامش با هم به کربلا رفتیم، به هر کدام از حرمهای مطهر که میرفتیم، گریه میکرد و میگفت من آمدهام تا امضای قبولی شهادتم را از اهل بیت(ع) بگیرم.
#شهید_علی_اسحاقیان❤️
#سالروز_شهادت 🌹
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
نازی ها
تانک داشتند
روس ها ، توپ
و انگليسی ها با لبخند!
گندم زارهايمان را درو کردند
تو از کدام کشوری ،
که با دست خالی، مرا غارت کردی؟
#حجت_فرهنگدوست ✍
#شهید_احمد_مهنه ❤️
#شهید_خبرنگار_حشدالشعبی 🇮🇶
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
چایت را تلخ ننوش ...
کافیست صدایم کنی ...
تا تمام قندهای دلم را برایت آب کنم
#شهيد_بلال_علي_الوحيلي ❤️
(حاج يوسف)
#حشدالشعبی 🇮🇶
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
نازی ها تانک داشتند روس ها ، توپ و انگليسی ها با لبخند! گندم زارهايمان را درو کردند تو از کدام کشوری
احمد همیشه از ضعف رسانه های جبهه مقاومت در عراق انتقاد می کرد و می گفت باید بیشتر از اینها کار بشه تا بتونیم در مقابل جریان سعودی مقاومت کنیم و نگذاریم اونها نبض تظاهرات تو دست شون بگیرن.
یکی از علاقه های احمد این بود که با رسانه های ایرانی و همچنین با المیادین همکاری کنه و پنج شنبه شب هم دوباره گفت این شبکه واقعا خوب کار می کنه و ما هم باید مثل این رسانه باشیم.
پنج شنبه شب با وجود این که احمد میدون التحریر بود و خیلی هم کار داشت اما مدام با هم در ارتباط بودیم تا کل عکس ها ارسال بشه و برای جمعه هم هماهنگ کردیم که کار با سرعت بیشتری پیش بره.
دیروز (جمعه پانزدهم آذرماه ماه) تا بعدازظهر با احمد ارتباط داشم و متوجه شده بود که یک عده ای دنبال درگیری هستن و گفت اگر جواب ندادم در جریان باش که کار به درگیری کشیده اما تاکید کرد که تا بتونه جواب میده.
شب حدود ساعت نه و نیم بود که خبر درگیری ها و حمله مسلحانه جریان آشوب طلب رو شنیدم نگران شدم و پیام دادم به احمد که حواسش باشه و فاصله بگیره اما جواب نداد و همین بیشتر نگرانم می کرد تا این که از دوستان رسانه ای تو میدون التحریر خواستم خبری بگیرن و اطلاع بدن.
حدود ساعت یازدهم و نیم شب بود که بالاخره دوستان در عراق پیام دادن که احمد رو اطراف میدون التحریر از گردن و کمر چاقو زدند و شهید شده و برام باور نکردنی بود که یکی از بهترین دوستام را از دست دادم.
#شهید_احمد_مهنه ❤️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#کرار هستن!!
از بچه های خوب "حشدالشعبی" و از "نیروهای مخصوص" دفتر شهید ابومهدی المهندس!!
به اشتباه توسط برخی افراد ناآگاه بعنوان جاسوس معرفی شدند
بنده شخصا از یکی از رزمندگان مقاومت شنیدم که اتفاقا از نیروهای عالی حشد مقدس هستند
#المقاومة
*آی پاراسی*
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
گاهی باید لحظاتِ بیشتری برای تماشای یک عکس، صرف نمود؛ این عکس از همان عکسهاست
«حیا» و «حجاب»👈 دو مفهومی که در این قاب، به کمال رسیدهاند
آن دو معنای گمشده که در این تصویر، به تمام قد، آشکار است
پاسداری از حریمِ اسلامِ ناب، پاسداری از ارزشهای علوی و فاطمیِ محمد (سلام الله علیهم اجمعین)
👈به حجاب خانمها نگاه کنید. قربانِ آن حجاب و حریمِ حضرتِ زهرا و دختِ گرامیاش زینبِ کبری سلام الله علیهما؛
👈به حیای شهدا نگاه کنید! قربانِ آن چشمهای پاک، آن شرم و خجلتِ شهدای این حریم (چه اشکها که از این دیدهها جاری نگشت در استغاثه از خدا، در طلبِ رضای خدا؛ و چه خونها که از ابدانِ مطهرشان جاری نشد
فدای حرمتِ جوانانِ اسلامِ ناب (فدای دختران و پسرانِ مذهب و مکتبم)
▫️سردارانِ شهید: محمد بروجردی (مسیحِ کردستان)، محمدرضا عسگری (جانشینِ لشکر 25 کربلا) و ... خانوادههایشان
افتخار به چنین مکتب و چنین شاگردانی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
جمعآوری سلاحهای به جا مانده
از دشمن در منطقه عملیاتی ...
اطراف پل نو
روزهای آغازین خرداد ٦۱
عکاس : امیرعلی جوادیان
#رزمنده
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
عکس یادگاری با خمپاره انداز ۶۰ میلیمتری
#شهید_غلامعلی_نقدی
#ادوات
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💐 باورم نمی شد مهمان خانه «حاج قاسم» هستم!
🕊 سردار پرسید: شما دختر شهید هستی؟ گفتم: نه همسر شهیدم. با تعجب دوباره پرسید: شما همسر شهید هستی؟! گفتم: بله. با همان لحن متعجب پرسید بچه هم داری؟ گفتم: بله دو فرزند هم دارم. سردار گفت: بنشین بنشین می خواهم با تو صحبت کنم. 👇
نشر معارف شهدا در ایتا
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
💐 باورم نمی شد مهمان خانه «حاج قاسم» هستم! 🕊 سردار پرسید: شما دختر شهید هستی؟ گفتم: نه همسر شهیدم.
باورم نمی شد مهمان خانه «حاج قاسم
سردار پرسید: شما دختر شهید هستی؟ گفتم: نه همسر شهیدم. با تعجب دوباره پرسید: شما همسر شهید هستی؟! گفتم: بله. با همان لحن متعجب پرسید بچه هم داری؟ گفتم: بله دو فرزند هم دارم. سردار گفت: بنشین بنشین می خواهم با تو صحبت کنم.
مدافع حرم رضا حاجی زاده به سال۱۳۶۶ در شهرستان آمل متولد شد. رضا بعد از اتمام تحصیلاتش وارد سپاه شد و برای دفاع از حرم حضرت زینب و مبارزه با تروریست های تکفیری عازم سوریه شد و سرانجام ۱۷ اردیبهشت سال ۹۵ در خان طومان مزد جهادش را از خدا گرفت و شهید شد.
مریم شکری همسر رضا حاجی زاده ۱۶ ساله بود که زندگی مشترکش را با این شهید عزیز شروع کرد و حاصل ازدواجشان دو فرزند به نام های محمد طاها و فاطمه حلما است. خانم شکری در ادامه این مطلب خاطره دیدارش را با حاج قاسم روایت می کند و از روزی می گوید که مهمان خانه سردار سلیمانی شد.

*جواب بله را در جلسه اول خواستگاری دادم
روزی که رضا با خانواده اش آمد خواستگاری من ۱۶ ساله بودم و اتفاقا قصد ازدواج هم نداشتم. یعنی بیشتر دوست داشتم درس بخوانم و ادامه تحصیل بدهم. اما آن جلسه چهار ساعت صحبت کردیم. به من در مورد کارش گفت و اینکه در گردان تکاوری است و مأموریت زیاد میرود. البته تأکید کرد که مأموریتهایش داخل ایران است و خارج از کشور نمیروند. از شهادت حرفی نزد اما گفت ممکن است یک روز برود و دیگر بر نگردد. گفتم: باشه مشکلی ندارم، نمیدانم چرا ولی هر چه میگفت، قبول میکردم.
در مورد درسم پرسید و اینکه دوست دارم چه رشته ای را ادامه بدهم؟ خودش حقوق میخواند گرایش علوم ثبتی. گفتم: میخواهم علوم سیاسی بخوانم. پرسید: جناحی که عمل نمیکنی؟ گفتم: یعنی چه؟ گفت: یعنی به سمت یک گروه خاصی بروی، گفتم: نه اصلا. ادامه داد که دوست دارم همسرم ولایی و رهبری باشد. از این حرفش خیلی به من برخورد، فکر میکردم این که خیلی بدیهی است و نیازی به گفتن نداشت.
قبل از اینکه رضا به خواستگاریام بیاید عضو انجمن اسلامی بودم و دیداری با آقا داشتیم، در آن دیدار نامهای هم به ایشان دادم و درخواست یک هدیه و یک نصیحت کردم. وقتی رضا این حرف را زد سریع رفتم آن نامه را آوردم و نشانش دادم.
نکته دیگری که خیلی تأکید داشت احترام به پدر و مادر بود. آیه قرآن مثال میزد و میگفت خدا در قرآن گفته اگر بعد از من سجده بر کسی واجب باشد آن هم به پدر و مادر است. به خودم گفتم کسی که پدر و مادرش را اینقدر محترم بدارد قطعاً به زنش هم احترام میگذارد و برای او ارزش قائل است. اصلاً همدیگر را نگاه نکردیم، فقط من یک لحظه صورت او را نگاه کردم که ابروهای پر و مشکیاش نظرم را جلب کرد. وقتی رفتند مامانم پرسید خوب نگاهش کردی؟ گفتم: نه، فقط ابروهایش را دیدم. (خنده)
آن جلسه ما چهار ساعت صحبت کردیم که آخرش پرسید، نظر شما چیست؟ گفتم: من قصد ازدواج نداشتم اما ملاکهایی که مدنظر من است را شما دارید، گفت: میشه نظرتان را بدهید؟ میخواهم از این خانه که بیرون رفتم خیالم راحت باشد. گفتم ۵۰ درصد قضیه من حل است. این را که گفتم کتابی را به عنوان هدیه به من داد.
*از عشق زیادی که به رضا داشتم راضی شدم برود سوریه
از عشق زیادی که به او داشتم راضی شدم برود سوریه چون نمی توانستم ناراحتیاش را ببینم. خیلی خیلی به رضا وابسته بودم. شب قبل از اینکه برود از مسجد آمد و نشست، برایش چای آوردم که متوجه شدم چشمش پر از اشک است. گفت: خانم دیدی دوستان من یکی یکی دارند میروند و من از آنها جا ماندم. (خبر شهادت دوستانش را شنیده بود) گفتم: رضا تو یک بار رفتی، تکلیفت را انجام دادی. حالش را که دیدم خیلی دلم سوخت، گفتم: من جلویت را نمیگیرم برو. ۵ دقیقه نشد گوشیش زنگ خورد، جواب داد بعد سریع خوشحال شد، گفت: خانم من دارم میروم. گفتم: رضا! کجا؟! همین الان؟! (ساعت ۱۰:۳۰ شب بود.) پرسیدم: بچهها را چه کار کنم؟ انگار یکی به بچهها گفته بود بابا میخواهد برود دیگر نمیآید، دو تایی دنبال او راه افتادند و بابا بابا میکردند.
چون وقت کم بود سریع وسایلش را برداشت. لباسش پاره بود، سریع خودم برایش دوختم. گفتم: آقا رضا همه وسایلت را بردار یادت نرود. ساکش را با هم بستیم، فقط نگاهش میکردم. گفتم: یک کفی طبی دارم میگذاری در پوتینت؟ می خواستم پایش کمتر اذیت شود. قبول کرد. چندبار بچهها را بوسید.
تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که از لحظه رفتنش فیلم گرفتم. الان تمام دلخوشیام همین فیلم و عکسهاست. در فیلمش میگوید: قابل توجه کسانی که میگویند ما برای پول میرویم، ما تکلیف داریم که برویم. من زندگیام را دوست دارم و اصلاً برای شهادت نمیروم، به هیچ وجه برای شهادت نمیروم! اما این یک تکلیف است.
نشر معارف شهدا در ایتا
@zakhmiyan_eshgh