شبیه حاج قاسم در عراق پیدا شد!
اولین استارت پروژه حاج قاسم به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا خواهد بود. اولین گزینه برای نقش حاج قاسم؛ محمد العراقی خواهد بود، حشد الشعبی او را معرفی نموده و برای او محافظ گذاشته شده است!
محمد العراقی قرار است دو هفته دیگر به ایران سفر کند!
محمد العراقی حدوداً ۶۰ ساله است و به زبان فارسی مسلط می باشد!
ناگفته نماند دست راست محمد العراقی همانند دست شهید حاج قاسم از ناحیه انگشت ناقص می باشد!
برکات خداوند برای حفظ اسم حاج قاسم اینگونه صورت می گیرد !
#بین_الملل
#عراق
#کانال_زخمیان_عشق
••
نيست در جاذبهی شوق،مرا كوتاهی
پلّهی ناز تو بسيار بلند افتاده است
#صائب_تبريزى
#شهید_یاسر_الروح ♥️
#حزب_الله🇱🇧
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
دردها در دلـم از دور زمان بود ولی
عشقِ عیسی نفس آمد همه را درمان کرد
#عندلیب_کاشانی
#شهید_علینقی_نوروزیان ♥️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
خطبه عقد ڪه خوانده شد، سرش
را نزدیڪ آورد و پرسید:
با یه سفر موافقی؟
گفتم:ڪجا
گفت:دلت میخواد ڪجا بریم؟
گفتم:هر جا ڪه شما بخوای
جواب داد:پس جایی میریم ڪه
هر دومون دوست داشته باشیم، قبوله؟
قبول ڪردم و گفتم: نگفتی ڪجا؟
خنده ای ڪرد و گفت:
مشهد پابوس امام رضا علیه السلام،اگه دوست داری بریم زودتر آماده شو.
راوی_همسر
شهید حسن شوڪت پور
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌸 برادرم محمد مهدی
اے مانده به دل،
رفته ز بر
حڪ شده بر خاطر زارم
بر من بنگر
تاب فراق تو ندارم
بر من بنگر
زآنکه به جز دوریت اے دوست
اندوه دگر در دل بی تاب ندارم
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
شھید شدن اتفاقے نیست
اینطور نیست ڪہ بگویے:گلولہ اے خورد و مُرد...
شهــــید...
رضایت نامہ دارد...
و رضایت نامہ اش را اول حسین(ع)
و علمدارش امضا میڪنند...
بعد مُھر
حضرت زهـــــرا(س)میخورد...
شهـــید...
قبل از همہ چیز دنیایش را بہ قربانگاه برده...
او
زیر نگاه مستقیم خدا زندگے ڪرده...
شھادت اتفاقے نیست...
سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود..
باید شهیدانہ زندگے ڪنے
تا شهیدانہ بمیرے...
شهادت هنر مردان خداست
@Shamim_best_gift
داشتیم با ماشین از روستایی برمی گشتیم که ماشینمون نزدیک روستای مادر حاج حمید، بنزین تمام کرد
پیشنهاد کردم که به خانه مادرشون بریم و پول قرض بگیریم؛ ولی حاج حمید باناراحتی گفت : چیزی رو به شما می گم که آویزه گوشتون کنید
هیچ وقت خودتون رو نیازمند کسی غیر خدا نکنید
حتی اگه نیازمند شدید فقط از خدا بخواید و به اون توکل کنید
با ناراحتی گفتم : الان خدا برای ما بنزین می فرسته؟!
گفت : بله اگه توکل کنی می فرسته
بعد هم کاپوت ماشین رو بالا زد و نگاهی به آب و روغن ماشین انداخت که یک مرتبه یکی از دوستانش از راه رسید و مقداری بنزین بهمون داد
حاج حمید گفت : دیدی اگه به خدا اعتماد کنی خودش وسیله رو می فرسته؟
شهید سیدحمید تقوی فر
شهید مدافع حرم
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
دلم دوباره ببین که شده پریشانت
عزیز فاطمه،
ای جان من به قربانت
برای روز ظهورت، برای آمدنت
چقدر مانده که کامل شوند یارانت...؟
دلم یک بغل جمکران میخواهد
💌
سه شنبه من و حسرتی بیکران
برای هوای خوش جمکران
دعای فرج ،
مهر و سجاده و
دو رکعت نماز امامزمان(عج)
😔
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🌟مژده🌟
🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید.
💖 #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_صدم
دو روز به سرعت گذشت و من هرروز از خدا خواهش میکردم تا به من آرامش بدهد.
عصر بود که خانم جون به خانه ما آمدند تا در مراسم خواستگاری حضور داشته باشند.
هر چه زمان میگذشت من بی قرار تر و مضطرب تر می شدم.
مادر جون که شاهد استرسم شده بود به اتاقم آمد .
کنارم روی تخت نشست و من از خدا خواسته مثل بچگی هایم سرم را روی پایش گذاشتم و او با مهربانی به روی سرم دست کشید
_دخترکم چرا انقدر استرس داره
_خانجون خیلی نگرانم .از روبه رو شدن با آینده میترسم .
_منم وقتی آقا بزرگت میخواست بیاد خواستگاریم همین حال رو داشتم.
_خانجون شما چطور باهم آشنا شدید؟
_آقا جون خدابیامرزم حجره طلافروشی داشت . یه شاگرد داشت که پدرم قسم میخورد به پاکی و صداقتش .
اسمش حسین بود.
بار اولی که دیدمش هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره.
اون روز آقا جانم کاری داشت واسه همین نمیتونست نهار بیاد خونه.
مامان خدابیامرزم یه ظرف غذا آماده کرد و به من داد تا برای آقاجانم ببرم.
من اون موقع فقط ۱۵ سالم بود .
دقیقا مثل تو شیطون بودم .
وارد حجره که شدم دیدم آقاجانم نیست .
به هوای اینکه آقاجانم تو اتاق پشتی حجره است بی هوا پریدم داخل اتاق و بلند داد زدم
_سلام بر آقاجون خودم.
چشمت روز بد نبینه تا سرم رو بالا آوردم با حسین رو به رو شدم .طفلک ترسیده بود.
با تصور چشمان ترسیده آقا بزرگ بلند خندیدم.
خانم جان چشم غره ای رفت
_اگه میخوای بخندی ادامه اش رو نگم
_ببخشید خانجون ادامه اش رو بگید .بعد چی شد؟
_وقتی دیدمش به تته پته افتادم.
حسین سریع نگاهش رو دوخت به زمین
_سلام آبجی .آقا رفتن تا جایی الان بر میگردن .
منم ظرف غذا رو دادم دستش و او با دستایی لرزان گرفت
_به آقاجونم بگید واسش غذا آوردم خداحافظ
_چشم خدانگهدار
با عجله به خونه رفتم ولی دلمو پیش حسین جا گذاشتم .
خلاصه کنم مادر ،انگاری اون هم مثل من همون بار اول از من خوشش اومده بود .چندبار دیگه هم تصادفا همو دیدیم .
بالاخره حسین دل رو زد به دریا و منو از اقاجانم خواستگاری کرد .
آقاجان که خیلی قبولش داشت اجازه داد بیاد.
ظهر دوروز بعد وقتی داشتم به آشپزخونه میرفتم شنیدم که شب قراره حسین بیاد خواستگاری .
مثل الان تو مضطرب بودم همش تو حیاط قدم میزدم .
شب با پدر و مادر خدابیامرزش با گل و شیرینی اومد خواستگاری.مثل همیشه باوقار بود
اون موقع ها رسم نبود که دختر و پسر همو ببینن و باهم حرف بزنند.من فقط چایی بردم و برگشتم به آشپزخونه.
همون جلسه اول حرف ها زده شد و قرار عقد گذاشته شد.
روز بعدش پدرم یه روحانی اورد و ما رو به عقد هم درآوردن.اینم قصه من و آقا بزرگت
_خانجون شما که باهم حرف نزدید نمیترسیدید اخلاقاتون بهم نخوره یا باهم خوشبخت نشید؟
_ترس که داشتم ولی خب عاشقش بودم .حسین پسر با ایمانی بود .میدونستم وقتی عشق و محبت و ایمان باشه ،سختی ها هم به آسونی میگذرند.
عزیزم تو هم به کیان اعتماد کن پسری که ایمون داره شک نکن واسه خوشبختی خانواده اش هرکاری میکنه .به جای ترسیدن به خدا توکل کن
خانم جان با حرفهایش آرامش به جانم سرازیر میکرد لبخند زدم
_ممنون که هستی خانجونم.چشم توکل میکنم به خودش
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_نود_نهم
صبح وقتی صدای اذان از مناره های مساجد به آسمان بلند شد از خواب بیدار شدم.
وضو گرفتم و به نماز ایستادم .
از خدا خواستم مرا در ادامه مسیر زندگی کمک کند .
پنجره را باز کردم و با آرامشی که در وجودم مستولی شده بود به آسمان چشم دوختم.
خورشید در حال طلوع کردن بود دستانم را در امتداد شانه های بازکردم و از ته دل هوای دلپذیر صبحگاهی را استشمام کردم.
دلم هوای پیاده روی کرده بود.
لباس پوشیدم و بعد از برداشتن هنذفری و موبایلم از خانه خارج شدم .
در تمام مدتی که قدم میزدم به آینده و کیان فکر میکردم ؛به عاقبت زندگی من با کیان.
یک ساعت بعد برای جبران حمایتهای روهام دوعدد نان تازه گرفتم و به خانه برگشتم .
روهام عاشق خوردن صبحانه با نان تازه بود .
وارد خانه شدم نان ها را روی کانتر قراردادم و مشغول آماده کردم میز صبحانه شدم .
نگاهی به محتوای روی میز انداختم همه چیز برای خوردن یک صبحانه شاهانه آماده بود.
با ذوق به سمت اتاق روهام پرواز کردم .
پشت در نفسی تازه کردم
_داداشی..... روهام جون بیداری؟
وقتی دیدم صدایی نمی آید در را باز کردم و وارد اتاق شدم .
برادر مهربان و عزیزم معصومانه به خواب رفته بود .
دلم میخواست ساعت ها بنشینم و نگاهش کنم ولی کودک درونم شیطنت کردن میخواست پس به سمت تختش رفتم وکنارش روی زمین نشستم.
مقداری از موهایم را بدست گرفتم و با آن بینی روهام را قلقلک دادم .
روهام بیش از حد قلقلکی بود حتی در خواب .
چندبار به هوای اینکه مگس روی صورتش نشسته ؛به صورتش دست کشید وقتی دید کارش فایده ندارد و بینی اش هنوز میخارد چشمانش را باز کرد.
با نیشی باز به او نگاه میکردم
_سلام داداش تنبل خودم
_مرض داری مگه بچه .برو بزار بخوابم
_نوچ اصلا راه نداره جون روژان .پاشو بریم صبحونه بخوریم
_من یکم دیگه بخوابم بعد میام
الکی خودم را ناراحت نشان دادم
_من صبح زود رفتم واست نون تازه خریدم.تازه با کلی عشق واست میز رو چیدم اون وقت تو خواب رو به من ترجیح میدی .واقعا که!!!
روهام که باور کرده بود مرا آزار داده سریع روی تخت نشست و دستم را گرفت
_تا آبجی خوشگلم دوتا چایی لب سوز بریزه من اومدم
گونه اش را بوسیدم
_ای به چشم .
با خوشحالی به آشپزخانه رفتم و برای خودمان چابی ریختم و روی میز گذاشتم .
روهام با لبخند به سمتم آمد.
نگاهی به میز انداخت و سوتی زد
_اوه اینجا رو .فسقل بانو چه کرده .من صبحونه بخورم یا خجالت آبجی خانم.
روبه رویم نشست و با اشتها مشغول خوردن صبحانه شد .کمی که گذشت پدر و مادرم هم به ما ملحق شدند .با لبخندی که از سر صبح روی صورتم جا خوش کرده بود به انها سلام کردم .
همگی مشغول صرف صبحانه بودیم که مادرم صدایش را کمی صاف کرد و روهام را مخاطب قرارداد
_روهام بعد صبحانه جایی نرو کارت دارم
روهام دست به روی چشمش قرارداد
_ای به چشم .شما امر بفرما عزیزدل روهام .
پدر با لبخند گفت:
_چه زبونی هم میریزه .حالا اگه من بهش میگفتم کلی بهونه میاورد که کار دارم آرزو به دل موندم یبار بگم کارت دارم بگه چشم
دست پدرم را گرفتم و بوسیدم
_خودم کنیزتم بابایی جونم شما فقط به من امر کن
همگی به لحن لوسم خندیدند.
روهام از سر میز بلند شد
_مامان جان ،سریعا امرتون رو بفرمایید چون جناب رییس دیشب به من امر کردند امروز به جای ایشون برم جلسه کاری
_امروز شما خونه می مونی و به من کمک میکنی .میخوام به مناسبت مهمانی فردا شب کمی تغییر دکوراسیون بدم .
روهام با لبخند نگاهم کرد
_چشم قربان. فقط شما لطفا به رییسم بفرمایید که امروز رو به من مرخصی بده
مادرم نگاهی مملو از عشق نثار پدرم کرد.
پدرم رو به روهام کرد
_منو با مامانت در ننداز من همه زندگی فدای سوده خانممه.شما هم امروز مرخصی تا هروقت عشقم دستور دادند.
پدرم به عادت همیشگی گونه مادر را بوسید و بعد از خداحافظی با ما به شرکت کرد.روهام و مادرم هم به دنبال کارهای خودشان رفتند.من ماندم و میز صبحانه .
حمیده خانم به فریادم رسید ،مشغول جمع کردن میز و سرو سامان دادن به آشپزخانه شد و من به اتاقم برگشتم تا برای فردا شب فکری کنم
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ارباب خوبم✋🌸
گل خوش رنگ و بوی من حسین است
بهشت آرزوی من حسین است
مزن دم پیش من از لاله رویان
که یار لاله روی من حسین است
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🔴 ماجرای شنیدنی اطاعت شهید بابایی از سرباز پادگانش!
🔸یکی از همرزمان شهید بابایی میگوید: نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورودش به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
🔸به بنده حقیر، مسوول وقت فرودگاه، اطلاع دادند دم درب مهمان داری! رفتم و با کمال تعجب شهیدعباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته، پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی؟
🔸خیلی آرام و متواضع پاسخ داد: نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است و شما نمیتوانی وارد شوی، من هم منتظر ماندم، مانع پرواز نشوم. در صورتی که شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بود، نه به نگهبان اهانت کرد و نه خواستار تنبیه او شد، بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فرزند سردار شهید قاسم سلیمانی:
بین بایدن و ترامپ تفاوتی وجود ندارد
🎥مصاحبه زینب سلیمانی به زبان انگلیسی با راشاتودی:
🔺 ترامپ دستور کشتن پدر من را صادر و بایدن از آن حمایت کرد؛ بین ترامپ و بایدن تفاوتی وجود ندارد.
🔺 پدرم از همه مردم محافظت میکرد؛ نهتنها مردم کشور خود و خاورمیانه بلکه همه کشورها؛ او داعش را نابود کرد چون نمیخواست حتی مردم بیگناه در اروپا توسط چنین ویروس مهلکی کشته شوند؛ او به خاطر همه جنگید.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آمِدُم امام رضا حرم ،،،،، مُو رِ نگا بُکن
آقا جان ،، شِفاعَتُوم رِ جلویِه خدا بُکن
بِرِیِه کِفتَراتا گِندُوم آوردُوم ،،،، شُمایَم
اگِه قابل مِدِنِی ،،،،، یِکَم مُو رِ دعا بُکُن
مُو بُوشُوم فِدایهِ او پِنجِرِیِه طِلایِه تو
از هَم او پِنجِرَتا ،،، مُو رَم آقا صدا بُکُن
کُلِ دُنیا یَک وَرُو ،، بابُ الجِوادِ تو جُدا
هَم دَرِ بابُ الجِوادِت تُو مُو رِ فِدا بُکُن
کِردُوم اِمسٰال دُوتا بِرِه ، نَذر گُنبَدِ شُما
گیر دِدِه نِنَم بُرُو ،،، نَذری مارِه اَدا بُکُن
هَر کُجا مُوُرُوم مِگَن ، طِفلِ نِگا رِوانیِه
هِی مِگَن بِسِه ،،،، رِوانی حَرَمِ رِها بُکُن
مُو غُلامِ تو شُدُومُ ، خادِمِ دَربارِ تویُوم
یَک نِگاهی از کِرَم آقا ،،،، بِه نوکرا بُکُن
آخِرِش بُوکُش مُورِ ، بعد وِفاتُم قاٰطیِه
لِشکَر مُسافِرات ،،، یا کِه نِه کِفتِرا بُکُن
#کانال_زخمیان_عشق