eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🖤 شهید علے خلیلی: دفاع از ناموس بر هر مسلمونے واجبه، هیچڪس پشت آدم نیست، فقط خدا هست! به عشق لبخند آقا رفتم... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|😅🌿|• ماموریت‌ما‌تمام‌شد، همہ‌آمده‌بودند‌جز«بخشے». بچہ‌خیلے‌شوخے‌بود☺️ همہ‌پڪر‌بودیم😢 اگر‌بود‌همہ‌مان‌راالان‌مےخنداند.🙂 یہو‌دیدیم‌👀دونفر‌ یہ‌برانڪارد‌دست‌گرفتہ‌ودارن میان .یڪ‌غواص‌روے‌برانڪارد‌آه‌و‌نالہ مےڪرد😫. شڪ‌نڪردیم ‌ڪہ‌خودش‌است. تا بہ‌ما‌رسیدند‌بخشے‌سر امدادگر داد زد🗣:«نگہ‌دار!»✋ بعد‌جلوے‌چشمان بہت زده‌ے دو‌امدادگر پرید‌پایین‌😅و‌گفت: «قربون‌دستتون!‌چقدر میشہ؟!!» 😆😁 و‌زد زیر‌خنده‌و‌دوید‌بین‌بچہ‌ها‌گم‌شد😂 بہ‌زحمت،امدادگرها‌رو‌راضےڪردیم‌ڪہ بروند!! نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🖤 شهید علے خلیلی: دفاع از ناموس بر هر مسلمونے واجبه، هیچڪس پشت آدم نیست، فقط خدا هست! به عشق لبخند آقا رفتم... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
<•♥️•> . . گاهــے‌‌‌‌‌‌‌خدا‌آن‌قدر‌‌‌صدایت‌را‌دوستـ‌‌‌دارد‌˘˘🌿 ڪھ‌ِ‌‌سڪوت‌میڪند‌تا‌تو‌بار‌ها‌‌‌‌بگویــے‌✿؛ خدای‌منـ(: . .
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣5⃣ ✍خاطرات کوتاه از شهید ✍به روایت همرزمان ☀️ اولين‌ دوره‌ي‌ نمايندگي‌ مجلس‌ داشت‌ شروع‌ مي‌شد. بهش گفتم: ‌«خودت‌ رو آماده‌ كن‌، مردم‌ مي‌خواهندت‌.» قبلاً هم‌ به‌ش‌ گفته‌ بودم‌. جوابي‌ نمي‌داد. آن‌ روز گفت:‌ «نمي‌تونم‌.خداحافظي‌ِ شب‌ عمليات‌ِ بچه‌ها رو با هيچي‌ نمي‌تونم‌ عوض‌ كنم‌.» ☀️ ريخته‌ بودند دور و برش‌ و سر و صورت‌ و بازوهاش‌ را مي‌بوسيدند. هركار مي‌كردي‌، نمي‌توانستي‌ حاجي‌ را از دستشان‌ خلاص‌ كني‌. انگاردخيل‌ بسته‌ باشند، ول‌كن‌ نبودند. بارها شده‌ بود حاجي‌ توي‌ هجوم‌محبت‌ بچه‌ها صدمه‌ ديده‌ بود؛ زير چشمش‌ كبود شده‌ بود، حتا يك‌بارانگشتش‌ شكسته‌ بود. سوار ماشين‌ كه‌ مي‌شد، لپ‌هايش‌ سرخ‌ شده‌ بود، اين‌قدر كه‌ بچه‌ها لپ‌هاش‌ را برداشته‌ بودند براي‌ تبرك‌! بايد با فوت‌ و فن‌ براي‌سخن‌راني‌ مي‌آورديم‌ و مي‌برديمش‌. ـ خب‌، حالا قِصر در رفت‌؟ يواشكي‌ آوردنش‌؟ وقتي‌ خواست‌ بره‌ چي‌؟ بين‌ بچه‌ها نشسته‌ بودم‌ و مي‌شنيدم‌ چي‌ پچ‌پچ‌ مي‌كنند. داشتند خط‌ّ و نشان‌ مي‌كشيدند. حاجي‌ را يواشكي‌ آورده‌ بوديم‌ و توي‌ چادرقايمش‌ كرده‌ بوديم‌. بعد كه‌ همه‌ جمع‌ شدند، حاجي‌ براي‌ سخن‌راني‌آمد. بچه‌ها خيلي‌ دل‌خور شده‌ بودند. سريع‌ سوار ماشين‌ كرديمش‌. تا چندصدمتر، ده‌، بيست‌ نفري‌ به‌ماشين‌ آويزان‌ بودند. آخر مجبور شديم‌ بايستيم‌ و حاجي‌ بيايد پايين‌. ☀️ بچه‌ها كسل‌ بودند و بي‌حوصله‌. حاجي‌ سر در گوش‌ يكي‌ برده‌ بود وزيرچشمي‌ بقيه‌ را مي‌پاييد. انگار شيطنتش‌ گل‌ كرده‌ بود. عراقي‌ آمد تُو و حاجي‌ پشت‌ سرش‌. بچه‌ها دويدند دور آن‌ها. حاجي‌عراقي‌ را سپرد به‌ بچه‌ها و خودش‌ رفت‌ كنار. آن‌ها هم‌ انگار دلشان ‌مي‌خواست‌ عقده‌هاشان‌ را سر يك‌ نفر خالي‌ كنند، ريختند سر عراقي‌و شروع‌ كردند به‌ مشت‌ و لگد زدن‌ به‌ او. حاجي‌ هم‌ هيچي‌ نمي‌گفت‌.فقط‌ نگاه‌ مي‌كرد. يكي‌ رفت‌ تفنگش‌ را آورد و گذاشت‌ كنار سر عراقي‌. عراقي‌ رنگش‌ پريد و زبان‌ باز كرد كه‌ «بابا، نكُشيد! من‌ از خودتونم‌.» وشروع‌ كرد تندتند، لباس‌هايي‌ را كه‌ كِش‌ رفته‌ بود كندن‌ و غر زدن‌ كه‌«حاجي‌جون‌، تو هم‌ با اين‌ نقشه‌هات‌. نزديك‌ بود ما رو به‌ كشتن‌ بدي‌.حالا شبيه‌ عراقي‌هاييم‌ دليل‌ نمي‌شه‌ كه‌...» بچه‌ها مي‌خنديدند. حاجي‌ هم‌ مي‌خنديد. ادامه 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️ 🌈🦋 🍄 ☔️ 🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید 🦋 باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈 🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣ روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت دلبسته استاد راهش می شود.🌟 💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈 🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در دنبال میکنیم😍💕 😍 رمان زیبای را در کانال زیبای زخمیان عشق دنبال کنید نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 ساعت ۸ صبح بود که با کیان تماس گرفتم ولی تلفنش را جواب نداد . دوباره دلشوره به جانم افتاد . کیان همیشه این ساعت بامن تماس میگرفت ولی الان گوشی را جواب نمیداد و این بر دلشوره ساعتی پیشم دامن میزد. روهام سر میز صبحانه نشسته بود _روژان جان چرا نمیای صبحانه ات رو بخوری با نگرانی به سمتش رفتم _کیان گوشیش رو جواب نمیده،نگرانشم _نگرانی نداره که عزیزم شاید دستش بنده .اگه تا یک ساعت دیگه زنگ نزد دوباره خودمون زنگ میزنیم.بیا صبحونت رو بخور .رنگت پریده.بیا خواهری. کنارش نشستم ولی همه فکرم حول و حوش کیان و دلیل پاسخ ندادن گوشی اش می چرخید. بعد از صبحانه خودم را سرگرم کارهای خانه کردم. روهام بخاطر اینکه من نگران نبود سرکار نرفت و پیشم ماند تا تنهایی فکرهای ناجور نکنم. جلو تلویزیون نشسته بود و مستندی را از شبکه یک نگاه میکرد. بعد از اتمام کارهایم ،کنارش نشستم. صدای زنگ موبایلش بلند شد.با تعجب نگاهی به گوشی کرد و تماس را برقرار کرد _سلام کمیل جان با شنیدن نام کمیل ،شاخک هایم تیز شد تا بدانم کمیل با او چکار دارد. روهام در حالی که به حرفهدی کمیل پشت خط گوش میداد نگاهش را هم به سمت من سوق داد. نمیدانم در چشمانش چه دیدم که ترس به جانم افتاد روهام نگاهش را از من گرفت _داداش یک لحظه صبر کن اینجا صدات خوب نمیاد من برم بیرون لبخندی دروغین به لب آورد و با عجله از خانه خارج شد &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 چند دقیقه بعد برگشت . به قیافه اش که چشمم افتاد ،دلشوره ام بیشتر شد .با شتاب به سمتش رفتم _روهام اتفاقی افتاده؟ لبخندی زد _نه عزیزم ،چه خبری ؟ _کمیل چیکارت داشت _دوستش میخواست خونه بخره گفت منم باهاشون برم خونه رو ببینم.من برم آماده شم .تو چیزی نمیخوای برات بگیرم در حالی که به فکر افتاده بودم آهسته نجوا کرد _نه ممنون روهام به اتاقی که این چندروز درآن میخوابید رفت تا لباسهایش را عوض کند. صدای کمیل از حیاط به گوشم رسید _زنداداش چادر به سر کردم و به حیاط رفتم. کمیل با اضطراب جلو در راه میرفت _سلام اقا کمیل .کاری داشتید؟ به شدت سرش را بالا گرفت. _سلام.بی زحمت روهام جان رو صدا بزنید _باشه الان میگم بیاد.راستی شیرینی ما رو یادت نره با تعجب گفت _شیرینی؟کدوم شیرینی؟ مشکوک نگاهش کردم _شیرینی خونه خریدن دوستت دیگه این گیجی کمیل از حرف های من، بدجور به دلشوره ام دامن میزد تا خواستم دهان بازکنم و بگویم راستش را بگوید صدای روهام به گوش رسید _کمیل حواست کجاست ،شیرینی همین خونه ای که الان دوستت میخواد بخره رو میگه دیگه کمیل دستی به پشت سرش کشید _ببخشید حواسم نبود .چشم زنداداش روهام ازکنارم گذشت و دست روی کمر کمیل گذاشت. _بریم داداش که دیر شد . &ادامه دارد... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎ <☘❄️☘❄️☘> ~ بسم‌اللـہ‌الرحمـن‌الرحیــم ~ " إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ " [ ] [ ]
دعـای هفتمـ صحیفـهـ سجادیهـ به توصیهـ عزیزمون،جهت رفع بیماری ... ان شالله🍃 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
ای هوای حرمت شرح پریشانی من کربلایت سبب بی سروسامانی من واجب شرعی عشقست سلام سرصبح السلام ای همه ی عشق ومسلمانی من!
اسوه های تشکیلاتی حکومت، حکومت طاغوت بود. مصری ها هم در اهواز سیرکی زده بودند؛ که شده بود، پاتوق آدم های بی بند و بار و فاسد. هدفشان منحرف کردن بچه های مردم بود و کسی هم به فکر نبود. آن موقع حسین که ۱۴ سالش بود چند نفر از دوستانش را جمع کرد و شبانه رفتند چادر سیرک را آتش زدند و بساط مصری ها برای همیشه جمع شد. سردار شهید سید محمد کتاب با این ستاره ها ص۷۲ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
منطقه تیشه کن ، سال ۱۳۶۰ مقر فرماندهی تیپ۱۴ امام‌حسین(ع) قهرمانان و شهید مصطفی ردانی‌پور در جمع یاران عکاس : حسین ارکدستانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
ریشه‌های خاک، لاله‌های دشت ... 🖊محمد صادق درویشی 🔹در تاریخ جنگ ایران و عراق، فتح المبین عملیات محبوب من است. یک فتح روشن و عظیم متعلق به دوران اوج ملی بودن جنگ که هنوز پای دشمن در خاک وطن بود؛ در منطقه عمومی شوش و دزفول و رودخانه کرخه که قدمت و اتصال آن به خاک این سرزمین به هزاره‌های دور می‌رسد و شاید بشود گفت هسته مرکزی ایران کهن بوده است. 🔸این عملیات که پس از ثامن الائمه (شکست حصر آبادان) و طریق القدس (آزادسازی بستان) انجام شد، زنجیره پیروزی‌های ایران را تکمیل کرد و همه چیز مهیای آزادسازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس شد. 🔹از ۴ محور اصلیِ عملیات که فلش‌های حمله ایران برای تصرف سرزمین و انهدام دشمن بوده، در سه محور رخ‌دادهای نظامی شگفت‌انگیزی در این عملیات حادث شد و شاید همین نوعِ جنگ بود که این عملیاتِ لو رفته را که در انجام و آغاز آن تردید جدی وجود داشت، به یک پیروزی دوران ساز بدل می‌کند. 🔹در محور شمال غرب عملیات ماموریت تیپ ۱۴ امام حسین به فرماندهی حسین خرازی آزادسازی جاده دهلران-دزفول و دشت عباس تا عین خوش بود. رزمندگان اصفهانی پس از ۱۵کیلومتر مانور، دشمن را دور زدند و اهداف تصرف شد، ولی جناحین موفق نشدند و حسین و نیروهایش در دشت‌های شمال خوزستان و در منطقه دالپری محاصره شدند. 🔸اوضاع بحرانی بود، پیکی از قرارگاه نامه‌ای دست حسین خرازی داد. گفت: فرمانده گردان‌ها را جمع کنید. دستور از جانب شهید صیاد فرمانده قرارگاه بود. حسین خرازی نامه را برد بالا و گفت: «از قرارگاه پیام رسیده که عقب نشینی کنیم. ما از سه چهار طرف با دشمن روبروییم؛ اما اوضاع اینجا را بهتر می‌دانیم. اگر رها کنیم عملیات گره می‌خورد. من می‌مانم؛ کسی اگر می‌خواهد برود». ایستادند و پس از چند روز مقاومت در محاصره، و کمکی که تیپ ۴۱ ثارالله به فرماندهی قاسم سلیمانی در شکستن محاصره داشت، دشمن را عقب زدند و گره عملیات باز شد. 🔹در محور شمال شرق عملیات که فرماندهی قرارگاه با حسن باقری و سرهنگ حسنی سعدی بود، تیپ ۲۷ حضرت رسول با نبوغ فرمانده اش احمد متوسلیان و البته صلابت محسن وزوایی دشمن را دور زدند و توپخانه قرارگاه سپاه چهارم ارتش عراق بدون درگیری و با دادنِ هزاران اسیر تصرف شد. توپ و ادواتی که در این محور به غنیمت گرفته شد، اصلا پایه تاسیس توپخانه سپاه و نقش‌آفرینی آن در جنگ شد. 🔹در محور جنوب عملیات در محور رقابیه تیپ ۸ نجف اشرف به فرماندهی احمد کاظمی و مهدی باکری کارستان کرد: آنها، در ارتفاعات میشداغ مستقر بودند و وجود کوه ذلیجان و تپه‌های رملی از مناسبات طبیعی منطقه به حساب می‌آمد. 🔸مهدی باکری به احمد کاظمی می‌گوید: باید ذلیجان را بشکافیم! ابزار کار را فراهم کردند تا مهدی و احمد به خواست خود برسند و بتوانند از آن معبر شکافته شده رزمندگان را به پشت رقابیه و نیروهای دشمن برسانند. مهدی باکری با دو گردان پیاده و یک گردان مکانیکی و با طی بیست کیلومتر مسیر بلاخیز، توانست از تنگه رقابیه عبور کند و دشمن را به محاصره در بیاورد. فرمانده تیپ ۹۱ پیاده ارتش عراق؛ سرهنگ نزار همراه با تمام نیروهایش به اسارت در آمدند. غلامعلی‌ رشید می‌گوید: «سرهنگ نزار همیشه می‌گفت: آنها با هلی‌کوپتر پشت یگان من نیرو پیاده کردند!» 🔹اما کار در محور شرق عملیات که هدف استقرار روی ارتفاعات ابوصلیبی‌خات و تصرف رادار و سایت‌هایی بود که عراق از آنجا شوش، دزفول و اندیمشک را زیر آتش توپخانه می‌گرفت، گره خورد. در این ناحیه محکم‌ترین خطوط، حجم انبوه آتش و هوشیاری دشمن، منتظر نیروهای ایران بود. در دومین روز سال ۱۳۶۱، برای عقب راندن عراق هرچه زدند به در بسته خوردند و شیار شلیکا و شیار شیخی، میعادگاه رزمندگانی شد که برای بیرون راندن عراق به خاک افتادند. چند روز بعد با پیروزی در محورهای دیگر، ارتش عراق ادوات آتش و زرهی خود در این منطقه را گذاشت و عقب نشینی کرد. 🔸دوم فروردین تا همیشه معطر از خون شهدای فتح المبین و غرور بیرون راندن دشمن از خاک وطن است. ایستادگی حسین خرازی و قاسم سلیمانی، نبوغ و صلابت احمد متوسلیان و محسن وزوایی و مانور حیرت انگیز مهدی باکری و احمد کاظمی و آزادسازی ۲۴۰۰کیلومتر از خاک ایران، نام و یاد این عملیات را تا ابد بر جریده این سرزمین ثبت و حک کرده است. 🔹ابوشهاب معاون حسین خرازی می‌گفت: «در آن دو سه روز محاصره، در روزهای اول بهار دشت عباس و شمال خوزستان حال و هوای دیگری داشت. لاله های روییده در تنِ دشت کاری کرد که اصلا فراموش کرده بودیم در محاصره‌ایم». راست می‌گوید، من فروردین خوزستان و دشت‌های آن را بلدم؛ انگار خدا یک تکه از بهشت را نازل کرده آن حوالی. بهشتی که مردان فتح المبین؛ حسین خرازی و مهدی باکری و حسن باقری و ... از آنجا دارند به این روزهای ایرانمان نگاه می‌کنند. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجره‌ی غبارگرفته ی دلم را به روی سومین روز فصل بهار باز میکنم و با عطر شکوفه های بهاری که لبخند وجودشان را نمایان میکنند به توسلام میگویم.... سلام بهترین بنده برگزیده خدا... سلام آبی آسمانی وجودم... وسلام آفریننده ی قشنگترین خاطراتم.... با عشقی که خداوند از شهدا به جانم انداخته صفحه های زیبای تقویمم را باز میکنم و به سومین صفحه از ماه فرودین میرسم..... بغض میکنم... ودلتنگی چندین ساله ام را جا میگذارم در همیشه ی تاریخ... و باهمان عشقی که خدا ازشهدا در دلم جای داده صفحه ی تقویمم را باز میکنم و تبریک میگویم تولدت ۵۴ سالگی ات را.... 🎊تولدت مبارک ای٬ همیشه در دل من سردار شهید محمد مهدی حمیدی 🎊 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
اینجا تنها روی نیمکتی خیره به کوه های رو به رو به دنبال ردی از نگاهت نشسته ام... میان سرمایی که دستانم را گرفته و زیر آسمانی که خورشید و ابرهایش مدام بازی در می آورند! گهگداری اما نگاهم مسیر پرواز پرنده ای را میگیرد! کاش من هم میتوانستم پرواز کنم شاید در سحرگاهی رد قدم هایت را میگرفتم، شاید به دنبال اذانی رد نمازت را میگرفتم، اصلا گذشته از اینها شاید در گلستانی رد گلزارت را بگیرم... آرام سرم را روی سنگ مزارت بگذارم و یواش بگویم: 🎊تولدت مبارک مسیحا 🎊تولدت مبارک منجی دلهای مرده که بشارت می دهی به دری که همیشه باز است و به آغوشی که همیشه منتظر است... به در بازگشت و توبه و به آغوش پر از مهر خدا!!! 🎊تولدت مبارک بشارت عشق، هدیه خدا، استجابت دعا، برادر دریا دل🎊 امروز سالگرد پنجاه و چهارمین بهار عمر برادری جوان، مومن و انقلابی است و من با آتش دلم برایش شمعے ساخته ام به بزرگے ۵۴ سال طلوع سحرگاه سوم فروردین ... شاید ڪه بدمد به شمع تولدش و آتش دلم خاموش شود!!! 🎊برادر شهیدم محمد مهدی عزیزتولدت مبارررررک 🎊 🎊🎈🎊🎈🎉🎈🎊🎈🎊 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
تو اى سبزترین بهار جاوید! اى نشان بى نشان‏ها! اى آیینه نور! اى راز سر به مهر! اى بیکران! اى که حضور دریایى تو در آسمان‏ها جاری تر از رودهاست! و تو چه آرام، در پهنه بیکرانت، حیرتمان را به نظاره نشسته‏ اى. چه زیباست قاب عکس خالی ات بر دیوار قلب‏م. هنوز در صفحه صفحه تاریخ، تفسیر حدیث جاودانگی ات را می نویسند و چه زیباست شعر دلتنگیم.  هنوز کوچه‏ ها در انتظار ترنم گام‏هاى سبز تواند. آسمان تاریک شهر در التماس تابش چشم‏هاى توست. اى نور! چگونه در عمق دلواپسی هایم تابش‏ت را به خاک بخشیدى. اى تفسیر سرمستى و اى نغمه شوریدگى! نزدیک است پرنده قلبم در کنج تنهایى جان سپارد. گوش کن! ثانیه‏ ها به امید بازگشت تو در تپش‏اند. دل من تفسیر کتابنامه انتظارت را تا انتهاى جاده‏هاى بى کسى از بر کرده است، تا شاید آغاز کنى روزى را مثل آغاز بهار.  باز هم میگویم که دلم منتظر توست. 🎊سوم فروردین ماه سالروز تولدت مبارک برادر شهیدم🎊 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
امروز تولد فرشته اے آسمانیست... فرشته اے خاڪے از جنس آسمان و با دلے دریایی... پرستوےی ڪه هجرت ڪرده اما هجرت به هرجایے نه، هجرت به وادے عشق... آری مقصدش وادے عشق بود... وچه زیبا پا به عرصه گیتے نهادی وچه زیبا رفتے و افتخار آفرین شدے و چه زیبا لبیک گفتی... فرشته جایش این دنیا نیست تو از همان اول رفتنے بودی... امروز روز تولد توست 🎊تولدت مبارک دوست آسمانیم🎊 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh