eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
11.1هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
دستگاه پر زر و زور و تبلیغات ظلم هرگز نتوانست با تمام هجمه هایش؛ نام حسین علیه السلام را در تاریخ ‌ذره‌ای کم رنگ کند . حسین علیه السلام با خدا معامله‌کرد نه کدخدا . تاریخ همیشه صحنه ی حق و باطل بوده است . انسان هایی که در اوج خویش ، بودند و بر تارک تاریخ میدرخشند... نور خدا خاموش شدنی نیست ...
فتنه‌ خسارت‌محض‌ در برابر مکتب‌ مقاومت و تاکتیک کثیف و جدید مزدوران دیپلماسی ... خوارج‌درلباس‌خودی‌ها با یک تمام عیار به میدان آمدند ...
ما كلمه‌ها را قبل از معانى فهميده‌ايم؛ در حالى كه در يادگيرى ابتدايى خود اول با يك پديده روبرو مى‌شديم،بعد در برخوردها وقتى به ما مى‌گفتندآب مى‌خواهى‌؟كلمۀ‌آب‌برايمان‌معناداشت و آن را مى‌فهميديم.بدبختى‌مادراين است‌كه‌هنوزمعناومفهوم رانشناخته، به خودِ كلمه رسيده‌ايم. علی‌صفایی‌حائری؛حرکت،صفحه۳۰🌿✨!
دعای مجیر را جبرئیل برای پیامبر(ص) آورد. کفعمی در کتاب‌های مصباح و البلد الامین آن را نقل کرده است. ، هشتاد و هشت بند دارد که در هر بند عبارت «أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یا مُجِیرُ» تکرار شده است. خواندن آن در ایام البیض "روزهای سیزدهم و چهارهم و پانزدهم" ماه رمضان برای آمرزش گناهان توصیه شده است.
...♡
@nasimintezar_نسیم_انتظار_سید_مجید_بنی_فاطمه.mp3
16.27M
•〖‌ ازاینکه‌‌بی‌وفایم‌خیلی‌دلم‌گرفته 〗 -
| اِلهى عَظُمَ الْبَلاء... | 💫 نبودنت، همان بلای عظیم است؛ که زمین را تنگ کرده! هزار سال است منتظری حضرت صاحب دلم و من به جای سرباز؛ سربارت شده‌ام ...! کسر همین یک نقطه، تعادل دنیا را به هم می‌ریزد ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی قراری فرزند شهید مصطفی صدر زاده🥺💔 دوستتون داریم نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔✨ دلم یک نفس عمیق میخواهد از آن نفس ها که هوای دوکوهه و شلمچه را میطلبد برای عمیق بودن:))♥️🥀 🎤 معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 بعد از نهاری که بی میل فقط برای راحتی خیال کیان خورده بودم،روی مبل کنارکیان نشستم. با صدایی که کمی لرزش داشت، پرسیدم _کی باید بری؟ _فردا صبح ،بعد نماز میان دنبالم. _چقدر یهویی!نباید چند روز قبل سفر خبر بدن بهتون؟ کیان که متوجه ناراحتی و عصبانیت من شده بود،با لحن مهربانی جوابم را داد. _عزیزدلم.نمیشه که هر ماموریتی میشه یک هفته زودتر خبر بدن.روژان جان بخاطر مسائل امنیتی نه ساعت و نه تاریخ دقیق اعزام رو به کسی نمیگن. دوست ندارم هربار که میخوام برم ماموریت تو خودتو آزار بدی. با ناراحتی پاشدم و به سمت اتاقمان رفتم. دلم نمی خواست اشک هایم را ببیند. وارد اتاق شدم وکلید را داخل قفل چرخاندم. پشت در نشستم و زانوهایم را بغل گرفتم و اجازه دادم اشکهایم روی صورتم جاری شود. دلم میخواست با خدا صحبت کنم ولی نمیدانستم چه باید بگویم وقتی میدانم راه و هدف کیان درست و مقدس است. وقتی کیان خودش مرا از تاریکی ها نجات داد و به روشنایی ایمان رسانده،چگونه بگویم که خودت از اعتقاد قلبی و باورهایت دست بکش . من در برابر وجدان خودم نیز محکوم بودم. گریه کردن کمی سبکم کرده بود. کیان چند ضربه به در زد _ روژانم،میشه بیام داخل دستی زیر چشمانم کشیدم یا علی گفتم و از روی زمین برخواستم و کلید را چرخواندم. در را آهسته باز کردم و با کیان چشم تو چشم شدم &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 شرمنده بودم، سرم را به زیر انداختم _جانم _میشه منو نگاه کنی؟ بالاجبار سرم را بالا آوردم _بفرمایید اخمی بر پیشانی نشاند _دلیل این چشم های سرخ، منم؟ سرم را چپ و راست تکان دادم _بگو جون کیان؟ خودم را به آغوشش انداختم دوباره بنای گریه گزاشتم _یعنی من حق ندارم بخاطر نبود یک ماهت اشک بریزم؟دلم برات تنگ میشه کیان .من دق میکنم تا برگردی . سرم را نوازش کرد _میخوای نرم؟ کودک درونم خودش را به در و دیوار می کوبید تا بگویم(آره نرو!) ولی وجدانم همچون معلمی روبه روی‌اش می ایستاد و توبیخش می‌کرد(حق نداری با خودخواهیهایت اورا از اعتقاداتش دور کنی ) کودک درونم میدانست حق با وجدان است،گوشه ای مینشست و کز میکرد. _نمیخوام مانع اهدافت بشم .من اول از همه عاشق اعتقاداتت شدم و بعد خود وجودیت. حالا نمیتونم مانع بشم ولی کیان... دوباره زدم زیر گریه _الهی فدات شم ببین اولین ماموریتم چطوری هم خودتو آزار میدی و هم منو!خانومم شما که میدونی من عاشقتم و دلم میگیره وقتی اینجوری بی تابی میکنی .جان کیان انقدر الکی اشک نریز _تو نمیتونی درک کنی من چه حالی دارم.گیر کردم کیان .بین عشقم و اعتقادم گیر کردم. بین دست کشیدن ازت و دودستی نگه داشتنت گیر کردم. خودم را بغلش بیرون کشیدم و دوباره به اتاق رفتم و در را بستم. دلم میخواست جایی بروم و خودم را آرام کنم . کیان آهسته چند ضربه به در اتاق زد. _روژانم مامان کارم داره چند لحظه میرم اونجا برمیگردم باهم صحبت میکنیم عزیزم.فقط تو رو جون کیان بس کن گریه کردنت رو! صدای بسته شدن در خانه که به گوشم رسید، سریع آماده شدم و برای کیان نامه ای با این مضمون نوشتم (کیانم ،حالم خوب نبود میرم جایی که کمی آروم بشم.حالم که روبه راه شد زنگ می زنم بیای دنبالم. دوستدارت روژان) نامه را به در اتاقم زدم و بعد از برداشتن چادر و کیفم با عجله از خانه خارج شدم. سوار ماشینم شد و به سمت خانه خانم جان به راه افتادم. در آن لحظه فقط او میتوانست مرا آرام کند .شدیدا نیازداشتم با او درد و دل کنم. &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh