eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
11هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین 🌸خودمانی با شهدا دلم شهادت مےخواهد اما... من چه کرده ام که مزدش شـــــهادت باشد؟ تمام کارهایم خالص است مثل شهید سعید چشم براه که حضرت زهرا(س) بخاطر خلوصش او را به فرزندی قبول کرد؟!!! نمازهایم را مانند شهــــــدا عاشقانه مےخوانم؟ نماز شبم ترک نمےشود؟؟؟ اخلاق خوبی دارم؟؟؟!!!! نه.... شهــــــادت، از آنِ خود ساخته هاست نه من که امروز صبح تصمیم مےگیرم خوب باشم و تا ظهر یادم رفته است... شهــــــادت،خوبانِ امتــــ پیامبر(ص)را گلچین مےکند نه گناهکاری چون من را.... آخر من کجا و شهادت در راه خدا کجا؟؟؟ ولی چه کنم؟ فکــــر شهــــــادت لحظه ای مرا ترکــــ نمےکند یاد شهــــــدا هر لحظه با من است!!! حتی زمانی که بین دو راهیِ دل و دین،با هوای نفس و شیطان دست و پنجه نرمـ مےکنم و گــــاھ شکستـــ مےخورمـ ... خدایا! مگـــر نفرمودی از رحمتتـــــ ناامید نشویم؟؟؟ مگـــر نفرمودی همه گناهان را مےبخشی جز یاس از رحمتتــــ را؟؟؟ من هر چند اگـــر شهید شوم، آبروی شهید و شهادت را مےبرم ولی تــــو مےتوانی مرا پاک کنی و پاکـــــ بپذیری خدایا!!! حرفتـــ دو تا شدنی نیست به امید رحمتتــــ آمده ام خدایا !!! مـــرا به حرمتــ خون شهیدان شهــــیدم کن 🌸🌾🌸🌾🕊🌾🌸🌾🌸 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
روزی از موضوعی ناراحت بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمیدن قضیه به من گفت: داداش دو رکعت نماز بخون تا آروم بشی گفتم: آخه... گفت: بخون. منم خواندم و بهتر شدم این قضیه گذشت تا روزی که خبر شهادتش رو به من دادن. حالم خیلی خراب بود. به یاد پند برادرم افتادم و دو رکعت نماز خواندم و آرام شدم راوی:برادرشهید 🌹شهید ابوالفضل راه چمنی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
ﺧـــــﺪﺍﯾــﺎ.. صفحه ی ﺁﺧﺮ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎمهﺍﻡ ﺭﺍ اینگونه میﺧﻮﺍﻫﻢ: به توفیق شهادت نائل شد ﺁﺭﺯﻭﯾﺶ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭ که ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﻫﺴﺖ؟ اللهم الرزقنا توفیق الشهادة شهید مدافع مصطفی عارفی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
✍ برگی از خاطرات هر کس به اتاقش می‌آمد از پشت میز بلند میشد و در جلو فرد می‌نشست و کارهایشان را انجام می‌داد ! یک روز از او پرسیدم که چرا پشت میز ، کارهایش را انجام نمی‌دهد؟ با لبخند همیشگی‌اش گفت ، برادر من ! ، میز ریاست یک حال و هوای خاصی دارد که آدم را می‌گیرد ، پشت آن میز من رئیسم و مخاطبم ارباب رجوع هست. من می‌آیم این طرف و کنار مردم می‌نشینم ، تا توی آن حال و هوای خاص با آنها برخورد نکنم ! این طرف میز من برادر مردم هستم و مثل یک برادر به مشکلاتشان رسیدگی می‌کنم.... 🌹شهید محمد بروجردی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 شایان ماشین وجلوی یک فست فودی نگه داشت. ازماشین پیاده شدیم وبه سمت فست فودی رفتیم ،خیلی خلوت بودفقط سه نفرتوفست فودی بودن واین خیلی خوب بود،دلم نمیخواست کسی من وبااین قیافه ببینه،همونجوری صورتم کبودبودسرجریاناتی که یکی دوساعت پیش افتادکه رنگ وروم شده بودعین میت دیگه قیافم شده بودعین آنابل. شایان با دستش اشاره کرد که بریم داخل، سرم وانداختم پایین تاکسی نبینتم.سریع پشت میز نشستیم،شایان دوتاپیتزاونوشابه سفارش داد، ازگشنگی حالت تهوع گرفته بودم. شایان باتمسخروطعنه گفت: شایان:نمیخوای دستت وبشوری خانم پاکیزه؟ بااخم نگاهش کردم وگفتم: +شایان خیلی این اخلاقت بده که همه چیزوبه روی آدم میاری،کف دستم وبونکرده بودم چه میدونستم یک حیوان توسرویسه که فقط منتظره یک دختربره پیشش،اه. شایان دستاش وبه نشونه ی تسلیم آوردبالاوگفت: شایان:باشه بابا،شوخی کردم. انگشت اشارم وجلوی صورتش گرفتم وخیلی جدی گفتم: +آدم حرفاش وتودوحالت میزنه یکی شوخی یکیم عصبانیت. شایان ازحرفم خیلی تعجب کرددرحدی که نتونست چیزی بگه،سرم وگذاشتم روی میز وچشمام وبستم. شایان:هالین! پیتزاروآوردن. سرم وآوردم بالاوبه شایان نگاه کردم. گارسون پیتزاروگذاشت روی میزورفت. هردومون عین گشنه های عهد حجرافتادیم به جون پیتزا،خیلی گشنم بوداصلانمی تونستم حفظ آبرو کنم وآروم بخورم. یکم که خوردیم وازاون حالت گرسنگی بیرون اومدیم روبه شایان گفتم: +شایان نمیخوای نقشت وبگی؟ شایان یک قلوپ ازنوشابش وخوردوگفت: شایان:چراالان میگم. منتظرنگاهش کردم،بعدازمکثی گفت: شایان:ببین هالین اینطورکه معلومه خانوادت هیچ جوره حاضرنیستن بیخیال این ازدواج بشن پس توبایدکاری بکنی که اصلی کاریابیخیال بشن.کمی فکرکردم وگفتم: +فکرخوبیه،ولی این فکرو قبلادنیاکرده بودبهم گفته بود. لبخندبزرگی زدوگفت: شایان:به به چقدرتفاهم آخه. چشمام وباحرص بستم وگفتم: +شایان الان اصلاوقت مسخره بازی نیست،بگو چیکارکنم؟ شایان گازی به تیکه ی پیتزاش زدوگفت: شایان:گفتم که چیکارکنی. +خسته نباشی،خب اینو که دنیاهم گفته بود‌توبگودقیقاچیکارکنم؟ شایان جدی شدوگفت: شایان:ببین توبایدهم ازلحاظ ظاهری هم ازلحاظ اخلاقی داغون باشی تااونابه طورکلی منصرف بشن. دستام وتوهواتکون دادم وگفتم: +دقیق توضیح بده شایان. شایان:ببین ظاهری وکه خودت بایدکاری بکنی، ولی اخلاقی رو من می تونم بهت کمک کنم. ته دلم امیدوارشدم،بالبخند محوی گفتم: +چه کمکی بهم می کنی؟ شایان لبخندشیادانه ای زدوگفت: شایان:یکی دوتاقرص میارم که بریزی توچای پسره که کلاازاول تاآخرمجلس دستشویی باشه.خندیدم وگفتم: +همین؟ شایان:نه،ببین توخیلی باید جلف بازی دربیاری طوری که خانواده پسره فکرکنن توازپسرشونم بدتری،درضمن بایدساعت دقیق اومدنشون و بهم بگی. باکنجکاوی گفتم: +چرا؟ شایان:من هِی بهت پیام میدم توهم هی جوابمو بده وهی الکی بخند،بزار فکرکنن بین من وتوخبراییه ودرارتباطیم همچنان که زل زده بودم بهش به حرفاش فکرکردم، پیشنهادش خیلی خوب بودفقط امیدوارم که جواب بده. شایان دستش وجلوی صورتم تکون دادکه باعث شدازفکر بیام بیرون. شایان:حالانمی خوادانقدر ذهنت ودرگیرکنی،اگه غذاتوخوردی بریم خونه. به غذام نگاه کردم تموم شده بودفقط یک مقدارازنوشابم مونده بودکه اونم مهم نیست. +خوردم،بریم. شایان ازجاش بلندشدوپول غذاروحساب کردوباهم از فست فودی زدیم بیرون وسوار ماشین شدیم وبه سمت خونه ی ماراه افتادیم. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 باصدای مامان دل ازگوشی کندم: مامان:پس یادت نره هروقت بهت علامت دادم بروچای بیار،البته من بازمیگم قهوه بهتره کلاسش بیشتره. وقتی دیددارم عین ماست نگاهش می کنم واصلابرام مهم نیست چشم غره ای رفت وگفت: مامان:پاشوبرولباست و بپوش ساعت هفته،اونا ساعت هشت میان. باطعنه گفتم: +ساعت هفت خیلی دیره. اخمی کردوگفت: مامان:بامن باطعنه حرف نزنا،برای این گفتم الان بری که سریع لباس بپوشی زودبیای به من کمک کنی.‌بروبابایی گفتم وازجام بلندشدم،ازپله هابالارفتم،خواستم وارداتاق بشم که یهویادچیزی افتادم، حال نداشتم دوباره برم پایین ازهمونجا بلندفریاد زدم: +ماماااان مامان با صدای بلند جواب داد: مامان:چیهههه؟ صدام بردم بالاترکه یک وقت مجبورنشم دوباره تکرارکنم. +من وصدانکن هروقت اومدن من وصداکن قبلش اصلامن وصدانکن دراتاقمم بازنکن بزاریهولباسم وببینی. صدای خنده ی بلندمامان تاطبقه ی بالاهم اومد. مامان:ای شیطون کاملا مشخصه راضی به این ازدواجیافقط الکی ناز می کنی. انقدرحرصم گرفت که حتی نتونستم حرفی بزنم. سریع وارداتاقم شدم ودرومحکم کوبیدم روی هم. مامان واقعاخوب میدونست چجوری حرص من ودربیاره، چیزایی که خوشحالم می کنه رو نمیدونه فقط چیزایی که عصبیم میکنه رو میدونه. به سمت لباسام رفتم،باید سریع دست به کارمی شد، هنوزدستم به شلوارم نخورده بودکه دراتاقم به صدادراومد. باعصبانیت به سمت دررفتم وبازکردم وچشمام وازعصبانیت بستم وگفتم: +یک حرف ومن بایدده بار بزنم؟مگه نگفتم کسی نیادتو؟ جوابی نشنیدم،باتعجب چشمام وبازکردم که به جای مامان خانم جون ودیدم،الهی بمیرم بدبخت زهرش ترکید،یک طوری مظلوم نگاهم می کردکم مونده بوداشکم دربیاد.سریع بغلش کردم وگفتم: +ببخشیدخانم جون فکر کردم مامانمه. خانم جون باصدای آرومی گفت: خانم جون:باشه عیب نداره. خواست بیادداخل اتاق که سریع دستم وگذاشتم جلوی دروبه طورخیلی ضایعی گفتم: +اومممم چیزه...میگم اتاق خیلی شلختس، شرمنده‌. خانم جون لبخندی زدوبا بیخیالی گفت: خانم جون:عیب نداره عزیزم میخوام لباسی که مامانت ظهربرات گرفته روببینم. دوباره مانع شدم وگفتم: +خانم جون بزارمن لباس وبپوشم وقتی اومدم توجمع یهوسوپرایزبشید. خانم جون کمی فکرکردو لبخندی زدوگفت: خانم جون:فکرخوبیه. گونش وبوسیدم وگفتم: +خب دیگه من برم حاضرشم. لبخندی زدوسری تکون داد،خواست بره امایهو منصرف شدوبه سمتم برگشت،سوالی نگاهش کردم که باصدای آرومی گفت: خانم جون:نمیدونم چی توسرت می گذره ولی برام خیلی عجیبه که داری درخواست مامان وبابات وقبول می کنی. تودلم گفتم من غلط بکنم قبول کنم. +خانم جون من فقط قبول کردم لشِشون و بیارن خواستگاری قبول نکردم که ازدواج کنم. خانم جون:هرچی صلاحته. اجازه ندادحرفی بزنم و رفت. شانه ای بالاانداختم و وارداتاق شدم ودروبستم. خب الان چجوری تیپم ودرست کنم؟ لبخندشیادانه ای زدم وبه سمت لباسارفتم. &ادامه دارد.... نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
صُبح‌گـٰاھـٰان‌کہِ‌خٖیـٰالت‌‌بہِ‌سَرم‌مۍآیَد.. دَست‌بَر‌سینہِ‌دلـَم‌‌سَمت‌حَـرم‌مۍآیَد‌حُـسین
🔰 بخشی از وصیت‌نامه شهید حاج قاسم سلیمانی؛ خداوند، ای عزیز! چگونه ممکن است کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی.. مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 نماهنگ *«آئین وصال»|روایتی از لحظات تاریخی وصال عاشقانه یک مادر بیقرار پس از ۳۹ سال انتظار* برشی از مستند درحال ساخت شهید شکرائیان *پیشکش به محضر نورانی شهید والامقام مهندس حسین شکرائیان، پدر صبور و مادر مقاوم ایشان* نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5805339068724153587.mp3
8.58M
نوکریامو اشک چشامو😭🕊 خراب کردم همه سینه زنیامو بگو چیکار کنم که بشنوی صدامو حق داری انداختی عقب کربلامو
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید نوید صفری ⭐️
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴شهیدی که لحظاتی قبل از شهادت؛ وصیتش را نوشت و آن را با دست آغشته به خون خودش امضا کرد. 🕊🇮🇷📖🌷
: هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی . . . . خدایا، به هر که و به هر چه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی. هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم ... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم . . . خدایا تو را بر همه‌ی این نعمت ها شکر می کنم.
💠 یکی از شهدای گمنام آرمیده در بوستان ملت سلماس شناسایی شد 🕊 "شهید سید کریم عباسی" که به‌عنوان شهید گمنام در سال ۱۳۸۸ در "پارک ملت شهر سلماس" دفن شده بود، از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شد. 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3041
🌹روایت خواهرشهید🌹 ✍ شبی درعالم رویا ،دریک مکانی 🕌 که عده زیادی مردم درآنجا مجتمع بودند مشاهده کردم برادرشهیدم (سردارشهید جواد دل آذر) به مردم گفت هرموقع این چنین تجمعی داشتید 🙌،دستانتان را بالا بیارید وبه حالت دعا🤲 ،ده مرتبه بگویید: ♥️یا صاحب الزمان♥️ جهت تعجیل در ظهور مهدی فاطمه سلام الله علیها صلوات...
مذاکرات نهایی برای برقراری زیارت حضرت زینب (س) علیرضا رشیدیان، رئیس سازمان حج و زیارت به منظور بررسی مقدمات ازسرگیری سفر زیارتی سوریه و نهایی شدن مذاکرات در این رابطه، به دمشق رفت.
شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «حمید احسانی» حمید متولد ۲۴ تیرماه ۱۳۷۲ است که در ۱۹ سالگی ازدواج کرد. او ۲ بار به سوریه اعزام شد و سرانجام در ۱۷ آبان ماه سال ۹۲ روبروی حرم حضرت زینب (س) با گلوله تک‌تیراندازهای تکفیری به شهادت رسید. از وی یک دختر به یادگار مانده است. دعای خیرش بدرقه زندگی‌مان ان‌شاالله
 حجت عاشق شهادت بود 5سال قبل از شهادتش اتاقش را با عنوان ⇜"حجره شهید حجت رحیمی " مزین نمود و با شهدا انس عجیبی داشت قبل از شهادتش هر کس وارد اتاقش می شد بوی شهیدوشهادت به مشامش میخورد و براین اساس بود که تقدیر الهی براین شد تا حجت خوبی ها در اسفند ماه 1390 در خرمشهر شهر خونین و در نزدیک ترین نقطه به مرقد اربابش حسین شهدشهادت را در جریان جنگ نرم و در حین ماموریت در ستاد راهیان نور کشور بنوشد. و اینچنین است که راه شهادت هنوز برای برخی خواص باز است .... 📜وصیت شهید حجت الله: خدایا ! مرا به صراط شهدا و صراط امام ثابت بدار تا شرمنده آنها نشوم و با روی سفید به دیدارشان بیایم.  شهید حجت الله رحیمی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت: دعا کن با دهانے‌ کھ نکردی تو گناھ، گفت موسے‌: من ندارم آن دهان ! گفت: ما را از دهانِ غیر خوان حالا این یعنی چی🤔؟! 🌴💎🍁💎🌴
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh