#رنج_مقدس
#قسمت_دهم
مسعود باشیطنت های همیشگی و ناتمامش و سعید با مهربانی هایش. دوبرادر دوقلوی غیرهمسان که نه چهره هایشان شبیه هم است ونه ادا و آدابشان.
مسعود با آن قد دیلاق و چهره ی سبزه ی پرنمکش. اگر مادر بود حتما چشم غره می رفت که :
- وااا. بگو ماشاالله، بچه ام قد رشید داره.
ودست می برد بین موهای مشکی اش و سر آخر صورتش را هم می بوسید.
این پنج سانت بلندتری اش از علی شده مهر رشادت.هرچند دو سانت آن به خاطر موهایش است که روبه بالا شانه می کند. چشم و ابروی مشکی اش به صورت سبزه اش حالت شیرینی می دهد، ولی تا جادارد حاضر جواب است.چنان شر و شوری به خانه می دهد که آجرها هم برای استراحت التماسش می کنند. شاید همین روحیه اش هم باعث می شود که خبط و خطاهای ریز و درشتش،گاه مادر را مضطر می کند و پدر را در سکوت فرو می برد و علی را به تلاش می اندازد. خداراشکر، معماری قبول شد؛رشته ایی که تمام انرژی اش را می گیرد و خسته اش می کند.
برعکس سعید با آن صورت سفید و موهای قهوه ایی موج دار وریش هایی که خیلی خواستنی اش می کند. دخترسوم مادر حساب می شود و مادر دوم مسعود.همیشه فکرمی کنم اگر سعید نباشد، این مسعود را هیچ کس نمی تواند ترجمه و تحمل کند. به نظرم سعید با آن نگاه های عمیق و سکوت های متفکرانه اش باید فلسفه می خواند. هرچند که خودش معتقد است می خواهد طرحی نو دراندازد. عاشق خانه های قدیمی است؛ مخصوصا خانه مان در طالقان. قرار شده زن که گرفت به جای آپارتمان بروند در خانه ای کاهگلی که اتاق های دوری و طاق ضربی و تاقچه های پهن تورفته دارد،زندگی کنند. درهای اتاقش چوبی باشد و شیشه ها هم، رنگی لوزی لوزی. وسط حیاط یک حوض و دور تا دورش یک باغچه باشد.خودش کنار نقشه کشی هایش، مرغ و خروس و گاو و گوسفند را جمع و جور کند و زنش هم به جای موبایا بازی و فیلم دیدن گلیم ببافد، نان بپزد و مربا درست کند
موبایل بازی و فیلم دیدن گلیم ببافد، نان بپزد و مربا درست کند. مسعود و علی هم دارند با سعید طرح شهرک کاهگلی را می ریزند. از تصور دفتر مهندسی شراکتی سه برادر و شهرکی که قرار است جدای از همه ی شهر ها با معماری سنتی بسازند، لذت می برم. قرار است خانه ای هم به من بدهند که وسطش حوض بزرگ فیروزه ای داشته باشد، با باغچه ای بزرگ و اصطبلی با چند اسب. موقع عروسیم داماد با اسب سفید بیاید دنبالم. از تصور اسب سواری ام با لباس عروسی خنده ام می گیرد.
سعید سینی چایی به دست می آید :
- همیشه به خنده، خبریه؟ بوی کیک هم میاد، اما خودش نیست؟!
لبخندم راجمع می کنم و اسبم را در همان اصطبل خیالی شهر خوشبختی ام می بندم و می گویم :
- من هم مثل شما همین سوال رو دارم. فقط فهمیدم که مامان واسه ی شما عزیز کرده هاش پخته و در مخفی گاهی دور از دسترس پنهانیده.
- ((پنهانیده)) هووم. خوبه. فرهنگ اصطلاحات نوین. نترس همه مون مجبوریم طبق برنامه ی مامان جلوبریم.
شکلات تلخی را باز می کند و می دهد دستم.
- بخور... مثل حقیقت تلخه. دوست داشته باش!
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
شهدا سنگ نشانند که ره گم نشود..🌷
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
تن ، دو روزی بیشتر پیراهنِ روحِ تو نیست
هرچه کمتر خو به این پیکر بگیری بهتر است
نخ به پای بادبادکهای کمطاقت مبند
زندگی را هرچه آسانتر بگیری بهتر است!🐾🪴'
-فاضلنظری
عمر با ارزش ترین داراییِ آدمه.
اگه کسی برات وقت گذاشت...
یعنی داره از ارزشمندترین و غیرقابل تکرارترین چیزی که داره خرجت می کنه..!
-
دلهاتان را از دنیا بیرون کنید.mp3
6.22M
بُگذارید و بِگذرید، بِبینید و دل نَبندید،
چشم بیندازیـد و دل نبازیـد،
که دیـر یـا زود بـایـد گذاشت و گذشت🌱!"