💔
ﻭﻃﻦ ﻫﺘﻞ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﻣﺎﺗﺶ
ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﯿﻢ.
ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺎﻧﺪ.
خودمانیم... شهدا وطن پرست تر هستند
که برای ماندگاری وطن، جان دادند🥀
یا سلبریتی هایی که در همین کشور رشد
کردند، چهره شدند و پشت پا زدند و رفتند؟!
📸ﺣﻠﺐ، زﻣﺴﺘﺎﻥ۲۰۱۶
#تلنگر
#دهه_فجر
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
لحظاتی از حضور حاج احمد متوسلیان
در حرم حضرت زینب(س) در سال ۶۱
#کلیپ 🎬
#وفات_حضرت_زینب
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌴🌾🌴تقوا یعنے
اگه در یه جمعی همه گناه میکردن
تو ، جو گیر نشی !
یادتـــ بمونه
خـــدایی هست..
و حساب و کتابے
🌴💎🌹💎🌴
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای ثواب سلام بر امام حسین علیه السلام از راه دور🌺
السلام علیک یا اباعبدلله🦋
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وعجل فرجهم 🌹
🌴💎🌹💎🌴
در یکی از مغازه ها مشغول کار بود .
یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم.
دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت
وقتی کار تحویل تمام شد .جلو رفتم و سلام کردم .بعد گفتم: آقا ابرام برای شما
زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه،مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره!
گفتم :اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست!
شما ورزشکاری و.........خیلی ها می شناسنت.
ابراهیم خندید و گفت: ای بابا ، همیشه کاری کن که، اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم!
🌻🕊هدیـهبهارواح مطـهرشهـدا🌹صلــوات💐
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#آقامحمدهادے💕
🥀
بـه روایـت مـادر:
« وقتے هنـوز ایـران بود عاشـق جنگ و دفاع از اسلام و انقـلاب بود.
همیشـه از این علاقهاش حرف میزد.
کمدے که در خانه داشت پر بود از عکـس هاۍ شهـدا.
همیشـه از شهـدا اسـم میبرد و نحـوه شهـادت و زندگینامـه هایشـان را برایمـان میگفـت.
به چند شهیـد علاقـه خاصے داشت: شهیـدهمـت، ابراهیـم هادے، محسـن دیـن شعـارے
همیشـه از اینهـا حـرف میـزد و از هر فرصتے استفـاده میکـرد تا از آنهـا بگویـد.
اغلـب بستـههای بزرگے از تصاویـر شهـدا دستـش بود.
دائمـا اینهـا را به خانـه مےآورد و از خانـه به مسجـد میبرد.
بخش زیادے از زندگےاش به این چیـزها تعلـق داشت»
🌸🌸🌸🌸
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_بیست_چهارم
فردا که سه تایشان با هم جمع بشوند ، من رسما نابودشده ام .
اینکه خانه شان کدام خیابان و کدام کوچه بود نفهمیدم . این که ورودی خانه چه شکلی بود اصلا ندیدم . در فضا سیرنمی کردم امادرست هم نمی دیدم ، فقط این را دیدم که خودش در را باز کرد . خانه ی قدیمی ساز که حیاطش جلو بود. پدر را در آغوش کشید و با علی دست داد و روبوسی کرد . مقابل مادر سر خم کرد و به من تعارف حضور زد . مادرش چند بار بوسیدم . خانه ی ساده ای داشتند . کنار مادر روی پتو نشستم و تکیه دادم . خودش چای آورد مقابلمان ، تعارف کرد ، برنداشتم . برایم گذاشت . میوه هم خودش آورد و این بار تعارف نکرد . گذاشت مقابلمان و مادرش برایمان چید ، مردها افتاده بودند روی بحث سیاسی .
مادرم ومادرش هم حرفی برای گفتن پیدا کردند . پس خواهر هایش کجایند ؟
سرم را بالادآوردم تا نگاهم چرخی در اتاق بزند . روی دیوار ها قاب خطاطی تذهیب شده به چشمم آمد . مادرش نگاهم را دید وگفت : کار مصطفی است. لبخندی می زنم .
از صمیمیت بیش از اندازه ی علی و مصطفی احساس خطر می کنم . چرا؟ نمی دانم . دوست ندارم در حصارشان گیر بیفتم . چه فکرهای چرت وپرتی می آید سراغم.
مادرش بشقاب میوه ای که پوست کنده را بالا می گیرد ومجبور می شوم کمی بخورم .
دلم می خواهد برویم ، هرچند حس خاصی می گوید چه خوب که آمدیم . حتما تا برگردیم سعید ومسعود هم آمده اند. سرم را خم می کنم ، پدر در تیر رس نگاهم قرار می گیرد . با چشمم خواهشم را می گویم . به پنج دقیقه نشده بلند می شود برای خداحافظی .
تا دم در همراهمان می آیند . مادرش کادویی می دهد دستم که سنگین است . می گوید : مصطفی جان ! دلش می خواست این را خودش بدهد که خب انشاالله کادو های بعدی .
کاش علی این جمله را نشنیده بود . هنوز از پیچ کوچه نگذشته بود که شروع کرد :
- باز کن ببینم مصطفی جان چی داده . اصلا مصطفی جان بیجا کرده هنوز محرم نشده هدیه داده . حق نداری باز کنی . یک مصطفی جانی بسازم ازش .بهش خندیدم پررو شده .
حالا باز کن ببینم چی داده این جان جانان ، اگر قابل نیست همین جا دور بزنم پدر مصطفی جان را در بیارم .
گریه ام گرفته بود از بس که خندیدم . پدر اصلا حاضر نیست دفاع کند . اسباب نشاط خاندان شده ام . می زنم به پررویی . هر چه
می گوید باز نمی کنم . خانه هم یک راست میروم توی اتاق و در را قفل می کنم . هر چه علی پشت در شاخ و شانه می کشد محل
نمی گذارم . قید شام را هم می زنم . اشتهایم به صفر رسیده است .
کاغذ کادویش سیاه قلم است . چسب هایش را آرام باز می کنم . قاب خطاطی است که بیت شعرش را حتما خودش به نستعلیق نوشته :
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
امضای پایین نوشته اش《فدا》است . روسری لیمویی بزرگ وحاشیه ی گلداری هم هست به همراه تسبیح تربت .
نتیجه که معلوم است از قدیم ، از کوچکی ، من همیشه حسرت خور زمانی در گذشته بوده ام که در آن جزو غایبان بودم ونتوانستم کاری بکنم . همیشه هم با حسرت با خودم عهد
بسته ام که پای یاریشان بمانم وگفته ام :
ای کاش که من بودم و یاری تان می کردم .
من ، مصطفی ، پدر ، مادر ، علی ، سعید و مسعود بر عهدمان هستیم .
دنیای ما همین یک حرف است .
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد