• #شهید_مهدی_لطفی_نیاسر
• #خاطرات
داداش مهدی خیلی دلداده امام رضا ـعلیهالسلامـ بود .
یڪ روز ڪه عازم مشهد الرضا بودیم بهم گفت : میدونی چطوری باید زیارت کنی و از آقای حاجت طلب کنی ؟
گفتم : چطوری؟
گفت : باید دو زانو رو به روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی , خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده خیلی زود بلند نشو ... .
فکر میکنم شهادتش رو هم اینجوری از امام رضا ـعلیهالسلامـ گرفت
چون قبل از آخرین اعزام به سوریه رفته بود پابوس امام رضا ـعلیهالسلامـ
راوے🌬 : خواهرشهید
❄️🍃❄️🍃❄️🍃❄️
🍃 نشر معارف شهدا
در ایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh 🍃
❄️🍃❄️🍃❄️🍃❄️
🌸🍃رهبرا
من با مريدهای شما می پرم خوشم
با دوست های مومن دور و برم خوشم
غمگين نبينمت كه دلم شور ميزند
با خنده هاي روی لب رهبرم خوشم
با خطبه های سيد علی عشق می كنم
با لحن انقلابی ات ای دلبرم، خوشم
فرمانده ی تمام قوا، امر، امر توست
فرمانده ام تو هستی و فرمان برم...خوشم
خورشيد پر فروغي و نور تو مستدام
از اينكه هست سايه ی تو بر سرم خوشم
سلمان تبار و عاشق اولاد حيدرم
من عاشق سلاله ی پيغمبرم، خوشم
من بر مدافعان حرم غبطه می خورم
سر می دهم برای حرم... بی سرم خوشم
🍃تو نايب به حقِ امام زمانمی(عج)
🍃مردم همين كه هست، به اين #باورم خوشم❤️
#اللهم_احفظ_قائدنا
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🔹قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتر برود
سوریه، زودتر از موعد گچ پایش را در آورد🙂. کمی می لنگید. اصرار می کردم برود عصا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلم فکرش را هم نمی کردم با این پا برود مأموریت! ☹️
🔹خوشحال بودم که به مأموریت نمی رود. اما محمود می گفت: «خانم، تو دعا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد☺️». گفتم: «آخرتو چطوری می خواهی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟»
🔹خندید و گفت: «مگر من می خواهم فرار کنم؟ آن قدر می جنگم تا با دست پر برگردم! من و فرار؟!»
📒منبع : کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر"
راوی:همسرشهید♥️
پ.ن : ساده زیستی شهید رو در وسایل منزلشون مشاهده کنید.🌹
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شهید
در محضر #شـــهید یڪ روز در حیاط خانہ نشسته بودیم ڪه یڪی از همڪلاسیهاے حیدر دم در خانہ آمد و گفت: پسر شما مے خواهد برود جبهہ و همہ پرونده هایش تڪمیل اسٺ و مے خواهد برود...
گفتم: برو به سلامت
خودش هم آمد و گفت: پدر مڹ مي خواهم بروم #جبهہ و الآن تنها چیزی ڪه مانده رضایٺ پدر و مادر اسٺ؛
مڹ گفتم: از مڹ ڪه راضے هستم وقتے ایڹ جملہ را گفتم #حیدر عیڹ گل شکفته شد و شوق و شادی در چهره او نمایان شد، وقتی رضایت را از مڹ گرفت نزد مادرش رفٺ و مادرش گفت: مے روی شهید مے شوی، او هم در جواب گفت: اســـلام بہ خوڹ ما نیاز دارد مرگ با عزٺ اگر خونیڹ بهتر از زندگے ننگین...
#شهید_سیدحیدر_حمیدی🌷
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh