eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁زخمیان عشق🍁
#عملیات_شناسی عملیات کربلای ۳ ۱۱شهریورماه ۱۳۶۵، نبردی دریایی بین ایران و عراق رخ داد که به عملیات
عملیات کربلای 3 در 11 شهریورماه سال 1366 با رمز عملیاتی «حسبنا الله و نعم الوکیل» انجام شد و 2 روز به طول انجامید. مکان انجام عملیات با مدیریت نیروی زمینی سپاه در جنوب شرقی «راس البیشه»، شمال غربی خلیج فارس انتخاب شد. این عملیات با هدف انهدام سکوهای نفتی «البکر» و «الامیه» انجام شد و هدف آن کاهش توان اقتصادی و نظامی دشمن بود که نتایج بسیار خوبی برجای گذاشت. در این عملیات دشمن حدود 440 کشته و زخمی داد و 2 فروند هواپیما، یک فروند یدک کش، یک فروند ناوچه موشک‌ انداز «اوزا» و رادارهای پیشرفته اسکله البکر و الامیه منهدم شد و تیپ ویژه 440 نیروی دریایی عراق منهدم شد. در این عملیات 12 قبضه توپ ضد هوایی، 2 دستگاه رادار «رازیت»، 10 فروند قایق و سلاح‌های سبک و نیمه سنگین به غنیمت گرفته شد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️ اسب حسین به زمینی هولناک رسید و بایستاد هرچند شاه‌زاده تازیانه می‌زد گام‌ازگام برنمی‌گرفت. حسین (ع) فرمود که هیچ‌کس می‌داند که این چه زمین است؟ یکی گفت: این را ارض ماریه گویند. حسین (ع) فرمود که شاید نامی دیگر داشته باشد. گفتند: آری این موضع را کربلا خوانند. حسین (ع) گفت: «الله اکبرُ ارضُ کربٍ و بلآءٍ وَ سَفکُ الدّماءِ» این زمین کرب و بلاست این، جای ریختن خون‌های ماست. این محطّ رجال آل عباست علی‌اکبر پیش آمد که ای پدر بزرگوار این چه فال است که می‌گیری و این چه مقال است که می‌گویی؟ گفت: ای جان پدر، با جدّت مرتضی علی (ع) در وقت عزیمت صفین، بدین موضع رسیدیم که کربلا می‌گویند. امیر فرود آمد و سر در کنار برادرم امام حسن (ع) نهاد و من بر سر بالین وی نشسته بودم، ناگاه از خواب در آمد، گریان، گریان. برادرم گفت: «یا ابتاه» تو را چه شد؟ گفت: در واقعه دیدم که دریایی از خون در این صحرا بود و حسین من در آن دریا افتاده، دست و پا می‌‌زد و فریاد می‌کرد و هیچ‌کس به فریاد او نمی‌رسید. آنگه رو به من کرد و گفت: «یا اباعبدالله» تو را در این صحرا واقعۀ هایله دست خواهد داد. چه خواهی کرد؟ گفتم: صبر کنم و جز صبر و شیکبایی چه چاره دارم؟ امیر گفت: هم‌چنین کن که مزد صبر کنندگان در شمار نمی‌آید، «... انّما یُوَّفَّی الصابِرونَ اَجرَهُم بِغَیرِ حِسابٍ» (10/الزمر)، خدا یار صابران است و ما را به تمسک به چیزی که فرمود صبر است. کتاب روضه نشر کتابستان
‍ بزرگی میگفت به هیئت که میروید زبان حالتان با امام حسین این بیت شعر باشد : کاسه به دست آمدنم عیب نیست کاسه ی خالی بروم نارواست😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات و زندگی نامه #شهید_مهیار_مهرام نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه #شهید_مهیار_مهرام نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshg
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 2⃣ ✍از ترک اعتیاد تا جبهه 🌟در این فاصله جنگ شروع شده بود. من هم راهی مریوان شدم و همراه با حاج احمد متوسلیان و در واحد مهندسی سپاه، مشغول فعالیت بودم. 🌟ارتباط ما با یکدیگر کمتر شده بود. او موضع گیری های سیاسی ضد نظام داشت و از منافقین حمایت می کرد. اما با این حال، وقتی به مرخصی آمده بودم، به دیدن مهیار رفتم. 🌟خانم او ایران را ترک کرده و به انگلیس رفته بود. پدر مهیار با من صحبت کرد و گفت: پسرم به خاطر مدرک مهندسی در رشته ی هوافضا ، قصد استخدام در یگان بالگرد صدا و سیما را داشت، اما به خاطر موضوع اعتیاد، نمی تواند استخدام شود. پدر مهیار با ناراحتی از من خواست کاری برای مهیار انجام دهم. 🌟با مهیار صحبت کردم. گفتم: من می خوام برم جبهه، می یای با هم بریم؟ او هم که توی حال خودش نبود گفت : باشه . 🌟خانواده ی مهیار از او قطع امید کرده بودند، با این خبر خوشحال شدند. انگار می خواستند یک جوری از دست او راحت شوند! 🌟فردا صبح، قبل از اذان آمدم منزل آن ها، یک ساعت طول کشید تا مهیار از دستشویی بیرون بیاید! 🌟حسابی خودش را ساخت! پدرش یک شیشه آب سیاه به من داد و گفت: این شیره ی سوخته ی تریاک است. هر روز سه بار به او بده تا ترک کند. 🌟بعد مکثی کرد و گفت: البته این دفعه ی چهاردهم است که قصد ترک کردن دارد! ایشان قرص های والیوم نیز به من داد و گفت : در شراط خیلی سخت این قرص ها را به او بده.!! ادامه دارد 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کربلا زمين مقدسیه که همه در اون وارد میشوند، اما اونهایی که باحسین در آن وارد میشوند، ، و اونهايي که با یزید ورود میکنند، میمیرند... اللهم‌ارزقنی شفاعه‌الحسین یوم‌الورود Г حسین یکتا
#خداحافظ_فرمانده وداع یاران با پیڪر مطهر سردار خراسان ؛ دلاور کردستان #شهید_سردار_محمود_کاوه ♡نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
یار را عاشق شوی آخر شهیدت می کنند شهید زین الدین :در زمان غیبت به کسی منتظر گفته میشود که #منتظر_شهادت_باشد ، منتظر ظهور امام زمان (عج) باشد . #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
1567394490650.mp3
2.23M
🏴 ممنون که به دل‌های ما آمدی ... قشنگه گوش کنید نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
از اول محرم هر روز معرفی یکی از مداحان دفاع مقدس در کانال زیبای زخمیان عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
مداحان معروف در جبهه 🔺تصویر مداح اهل بیت (ع) حاج حسین فخری در دوران دفاع مقدس از رزمندگان سپاه خرمشهر می باشد . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
اداب مجلس روضه سید الشهدا (ع) ۱ .با وضو حتما وارد مجلس شوید ۲.با لباس مشکی وارد مجلس بشید حتی بچه های کوچکه مون (بچه ها رو ببرید تو خیمه امام حسین تربیت بشن .لباس سیاه در این ده روز حتی در خونه حتما بپوشید ۳.وارد مجلس میشید چشمتون به پرچم مشکی افتاد دست به سینه بزارید و با حزن بگید صلی الله علیک یا اباعبدلله (صاحب عزا حضرت زهرا جلوی درب نشسته است😭) ۴ .(بدون لبخند باشید .ارایش نکنید حتی کرم نزنید بزارید صورتتون خشک بشه بگو فدای صورت خشک و ترک خورده ی حضرت زینب )(ادامس نجویید ) ۵ .جاهای که چند روز روضه میگیرن حتما روز اول برید حتما ولو یکساعت .روز اول یک معرفت دیگه است روز اول خود حضرت زهرا چای مجلس پسرشو دم میکنه دست به سیاهی ها میکشه 😭😭 ۶ .وقتی وارد مجلس میشید حضرت زهرا جلوی در نشسته و گریه میکنه ولی هر کس وارد میشه بلند میشه و خوش امد میگه پس مجلس رو خلوت نکنید که حضرت کمتر گریه کنه چون خداوند دوست ندارند حضرت زهرا گریه کنند 😭 ۷ .حتما سر در خونه هاتون پرچم سیاهی بزنید موقع نصب پرچم بگو به دل سوخته حضرت زینب میزنم بگو به سیاهی صورت حضرت رقیه میکوبم ۸. تو مجلس بهم احترام بزارید و بهم جا بدید مجلس حرمت داره ۹ .با کفش و دمپای تومجلس راه نرید تو مجلس بال ملائکه رو زمینه ۱۰ .با نیت شفا وارید بشید دنبال تکیه دادن نباشید و پا درد رو بهانه برای جا به جا کردن بقیه نکنید .پاهاتون را به طرف سیاهی ها و اسامی اهل بیت دراز نکنید ۱۱ .سعی کنید اسمتون تو لیست خدمتگزاران بنوسید حتی کوچیک مثلا چای بدید دستمال از روی زمین بر دارید کفش جفت کن (کمترین کار پیش شما پیش حضرت با ارزش ترینه ) امام سجاد جلوی در مجلس ها کفش جفت میکردند ۱۲ چراغ ها ی خونتونو کم کنید سعی کنید در این ماه حداقل ده روز محزون باشید اگر نمیتونید ریا کنید تباکی کنید (الکی گریه کنید ) تسلیت و صدقه برای سلامتی صاحب عزای عالم صاحب عصر و زمان رو فراموش نکنید ارسال پیام صدقه جاری امواتی که دستشون از دنیا کوتاه است نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روضه پشت خط 🌹 سردار حسین خرازی، فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام ، چند روز پیش از عروج خونین خود، از طریق بی سیم با فرمانده گردان یا زهرا علیهاالسلام ، محمد رضا تورچی زاده که از مداحان بود و بعدها به خیل شهدا پیوست، تماس گرفته، گفت: محمد رضا! دلم خیلی تنگ شده؛ برایم روضه حضرت زهرا علیهاالسلام بخوان! محمد رضا گوش به فرمان، در بی سیم روضه جان سوزی خواند. در مقر لشکر همه به حال آن دو که بی سیم به دست، از شدت تأثر، شانه هایشان تکان می خورد و گریه می کردند، غبطه می خوردند. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
وقـتی نسل ها ؛ به هل من ناصر یَنصرونی پیرِ خمین لبیڪ گفتند . . . #اعزام_به_جبهه نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
ز ما هیهات مِنّا الذّله بشنو ، ڪہ ما را از #حسین این یادگار است ... #رزمنده #دفاع_مقدس نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
روبه روی آینه می ایستم و موهایم را بالای سرم با یک گیره کوچیک جمع میکنم.با سر انگشت روی ابروهایم دست میکشم. چقدر کم پشت! لبخند تلخی میزنم و دسته ای از موهایم را روی صورتم می ریزم. لابه لای موج لخت و فندقی که یکی از چشمانم را پوشانده، چندتار نقره ای گذشته را به رخم می کشند!  پلک هایم را روی هم فشار و نفسم را باصدا بیرون می دهم.  _ تولدت مبارک من!  نمی دانم چند ساله شده ام؟  _ بیست و پنج؟... نه!کمتر...! اما این چهره یک زن سالخورده را معرفی میکند! کلافه می شوم و کف دستم را روی تصویرم در آینه می گذارم! _ اصن چه فرقی می کند چند سال؟! دستم را برمیدارم و دوباره به آینه خیره می شوم. گیره را از سرم باز می کنم و روی میز دراور می گذارم. یک لبخند مصنوعی را چاشنی غم بزرگم می کنم!  _ تو قول دادی محیا! موهایم را روی شانه هایم می ریزم و به گردنم عطر می زنم.  _ میدانی؟ اگر این قول نبود تا بحال صدباره مرده بودم! کشوی میز را باز می کنم و به تماشا می ایستم. _ حالا حتمن باید آرایش هم کنم؟!.... شانه بالا میندارم و ماتیک صورتی کم رنگم را برمیدارم و کمی روی لبهایم می کشم! _ چه بی روح! دوباره لبخند می زنم! ماتیک را کنار گیره ام می گذارم و از اتاق خارج می شوم. حسنا دفتر نقاشی اش را وسط اتاق نشیمن باز کرده ، با شکم روی زمین خوابیده و درحالی که شعر می خواند ، مثل همیشه خودش را با لباس صورتی و موهای بلند تا پاهایش می کشد! لبخند عمیقی میزنم و کنارش میشینم. چتری های خرمایی و پرپشتش را با تل عقب داده و به لبهایش ماتیک زده ! نیشگون ریز و آرامی از بازوی نرم و سفیدش میگیرم و می پرسم: تو کی رفتی سراغ لوازم آرایش من؟ دستش را میکشد و جای نیشگونم را تند تند میمالد. جوابی نمی دهد و فقط لبخند دندون نمایی تحویلم می دهد! دست دراز میکنم و بینی اش را بین دوانگشتم فشار میدهم... _ ای بلا! دیگه تکرار نشه ها!  سر کج میکند و جواب میدهد: چش! سمتش خم می شوم و پیشانی اش را می بوسم _ قربونت بره مامان! دوباره سمت دفترش رو می کند و شعر خواندن را ادامه می دهد. ازجا بلند می شوم و روی مبل درست بالا سرش می شینم. یکی از دستانم را زیر چانه ام میگذارم و با دست دیگر هرزگاهی موهای حسنا را نوازش میکنم. بہ ساعت دیواری نگاه می کنم. کمی به ظهر مانده! سرم را به پشتی مبل تکیه می دهم و چشمانم را می بندم!  _ باید دست از این کارا بردارم! مثلاً قول دادم! در دلم باخودم کلنجار و آخر سر از جا بلند می شوم و سمت اتاقِ " یحیی " می روم! پشت در لحظه ای مکث می کنم و بعد چند تقه به در می زنم! جوابی نمی شنوم اما در را باز می کنم و داخل می روم! بوی عطر خنک و دل پذیر همیشگی به مشامم می رسد. نفس عمیقی میکشم و حس خوب را با ریه هایم می بلعم. در را پشت سرم می بندم و به سمت کمدش می روم. در آینه ی قدی که روی در کمد نصب شده، خودم را گذرا برانداز و درش را باز میکنم.بوی خوش همان عطر،این بار قوی تر به صورتم می خورد! درست میان پیراهن های یحیی و بعد از کت و شلوار روز عروسی، دامن گل گلی و بلوز آبی رنگم را آویزان کرده بودم. لبخندی تلخ لب هایم را رنگ می زند.دست دراز می کنم و بلوز و دامنم را از روی رخت آویز برمیدارم و در کمد رامی بندم.مقابل آینه لباسم را عوض و موهایم را اطرافم مرتب می کنم. گل سینه ی روی بلوزم روی زمین می افتد ، خم می شوم و دستم را روی فرش می کشم تا پیدایش کنم. صورتم را روی فرش می گذارم و زیر کمد را نگاه میکنم.سنگ سرمه ای رنگش درتاریکی برق میزند! دست دراز میکنم تا آن رابر دارم که دستم به چیزی تقریبا بزرگ و مسطح می خورد!می ترسم و دستم را عقب می کشم.چشمهایم را ریز و دقیق تر نگاه می کنم. صدای حسنا از پشت در می آید : _ ماما؟تو اتاق بابا چیکا میکنی؟؟! عرق پشت لبم را پاک میکنم و باملایمت جواب میدهم: هیچی! الان میام عزیزم!  مکثی می کنم و ادامه می دهم: کار داری حسنا؟ با صدای نازک و دلنشینش می گوید: حسین بیدار شده ! فک کنم گشنشه! هوفی می کنم و دستم را زیر کمد می برم.همان چیز را باواحیتاط بیرون می کشم.  یک دفتر دویست برگ که باروزنامه جلد شده! متعجب به تیترهای روی روزنامه خیره و فکرم درگیر چند سوال می شود! _ این برای کیه؟ کی افتاده اینجا؟! شانه بالا میندازم و صفحه ی اولش را باز می کنم.  _ دست خط یحیی! خط اول را از زیر نگاهم عبور می دهم.همان لحظه صدای گریه ی حسین بلند می شود! ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#قبله_ی_من #قسمت1 روبه روی آینه می ایستم و موهایم را بالای سرم با یک گیره کوچیک جمع میکنم.با سر ا
 دفتر را می بندم و با عجله از اتاق بیرون می روم. حسنا ، حسین را در آغـوش گرفته و تکانش می دهد. دفتر را روی میز ناهار خوری می گذارم و حسین را از حسنا می گیرم.  _ ممنون عزیزم که داداشـیو بغل کردی! حسنا لبخند با نمکی می زند و میگوید: خواسم کمک کنم ماما! ... بعد هم پایین دامنم را می کشد و ادامه می دهد: این چه نازه! خیلی خوشـــگل شدی ! لبهایم را غنچه و بافاصله برایش بوس می فرستم! حسین به پیراهنم چنگ می زند و پاهای کوچکش را در هوا تکان می دهد... حسین را داخل گهواره اش می خوابانم و به اتاق نشیمن بر می گردم. یک راست سمت میز ناهار خوری می روم و دفتر را بر می دارم. به قصد رفتن به حیاط، شالم را روی سرم میندازم و از خانه بیرون می روم. باد گرم ظهر به صــورتم می خورد و عطر گلهای سرخ و سفید باغچه ی کوچک حیاط در فضا می پیچد. صندل لژ دارم را به پا می کنم و سمت حوض می روم . صفحه ی اول دفتر را باز میکنم و لب حوض می شینم. یک بیت شعر که مشخص است با خودکار بیک نوشته شده ! انبوهی از سوال در ذهنم می رقصد. متعجب دوباره دفتر را می بندم و درافکارم غرق می شوم! _ اگر این برای یحیی اس! چرا بمن نگفت؟ چرا اونجا گذاشته!؟....اگر نیست پس چرا نوشته ها با دست خط اونه! نکنه....نباید بخونمش! یا شاید... باید حتماً بخونمش!؟ نفس عمیقی می کشم و صفحه ی اول را باز می کنم و بانگاه کلمه به کلمه را دقیق می خوانم: فصل اول: تـو نوشـــت " یامجیب یا مضطر " جهان بی عشــق چیزی نیست به جز تــکرارِ یک تــکرار... گاهی باید برای گل زندگی ات بنویسی! گل من! تجربه ی کوتاه نفس کشیدن کنار تو گرچه به اجبار بود... اما چقدر من این توفیق اجـباری را دوست داشتم! یک دفتر ۲۰۰ برگ خریدم تا خط به خط و کلمه به کلمه فقط از تــو بنویسم... اما.... میخواهم تو داستان این عشـــق را بنویسی! بنویس گلم!.... خط های سفید بعدی برق از سرم پراند. تلخ می خندم! همیشه خواسته هایت هم عجیب بود! دفتر را می بندم و با یک بغض خفیف سمت خانه بر میگـــردم.  دفتر را به سینه ام می چسبانم و سمت اتاق حسنا می روم. بغضم را قورت می دهم و آرام صدایش می کنم: حسنا؟...حسنا مامانی؟ قبل از ورود من به اتاقش، یکدفعه مقابلم می پرد و ابروهایش را بالا میدهد.  _ بله ماما محیا؟ _ قربون دختر شیرینم! .... یه چیز کوچولو میخوام! _ چی چی؟ _ یکی از اون خودکار خوشگل رنگی هات! از اونا که قایمش کردی... سرش را به نشانه‌ی فکر کردن، می خاراند و جواب می دهد: اونایی که بابا برام خریده؟ دلم خالی می شود!  _ اره گل نازم! _ واسه چی میخوای؟...توهم میخوای نقاشی بکشی؟ لبخند می زنم  _ نچ! میخوام یچیزایی بنویسم!... _ اون چیزا خیلی زیاده؟ _ چطو؟ _ عاخه ... حرفش را می خورد و سرش را پایین میندازد! مقابلش زانو می زنم و باپشت دست گونه اش را لمس می کنم و می پرسم: چی شده خوشگلم؟ من من می کند و میگوید: عا...عاخه...یوخ تموم نشن..عا... _ نمیشن! اگرم بشن... برات میخرم! _ نه! به بابا یحیی بگو اون بخره! پلک هایم را روی هم فشار می دهم و میگویم : باشه ! ذوق زده بالا و پایین می پرد و به اتاقش می رود. من هم جلوی در اتاقش منتظر میمانم تا برگردد. چند دقیقه بعد با یک بسته خودکار رنگی برمی گردد و میگوید: ماما؟ میشه بگی از اون چیزاهم بخره؟ _ ازکدوما؟ _ اون صورتی که به موهام میزدی..اونا ! _ باشه عزیزم. بسته خودکار را از دستش میگیرم و پیشانی اش را می بوسم.سمت اتاق خوابم می روم و در را می بندم.حسین آرام درگهواره اش خوابیده. سمتش می روم و با سر انگشت موهای طلایی اش را لمس می کنم. روی تختم می شینم و دفتر را مقابلم باز میکنم. یک روان نویس بنفش برمیدارم و بســــم الله میگویم. شاید با مرور زندگی ام دق کنم... اما.. مگر میشود به خواسته ات " نه " گفت؟! به خط های دفتر خیره می شوم و زندگی ام را مثل یک فیلم ویدیوئی عقب میزنم... به نـام او... به یـاد او... برای او.... ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
یڪ لحـظه زندگــی تـو از دست می‌رود وقتـی کسـی ڪہ هستی تو هست می‌رود ... #وداع_عاشقانه #شهید_سردار_محمود_کاوه #سالروز_شهادت 🌷 شبتون شهدای نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
4_5949258406291309454.mp3
6.02M
زیارت عاشورا با صدای آهنگران خیلی زیبا التماس دعا #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh