#براى_اولين_و_آخرين_بار....!
🌷ماشینم بنزین تمام کرده بود، چشمم افتاد به ماشین سپاه که دست بابا بود. سریع رفتم یک بطری آوردم، سه لیتر بنزین کشیدم، پول سه لیتر بنزین را هم حساب کردم گذاشتم روی داشبورد. بنزین را ریختم توی باک ماشینم و روشنش کردم. بابا آمد، گفت: بنزین از کجا آوردى؟ گفتم: از ماشین شما کشیدم، پولشم گذاشتم.
🌷برای اولین و آخرين بار محکم کشید توی گوشم!!! گفتم: بابا پولش را که گذاشتم. با ناراحتی گفت: فکر کردی پولشو گذاشتی تموم شد؟!!! مگه این بنزین مال یک نفره؟! شاید از ۳۶ میلیون نفری که صاحب این بیت المال هستند، یک نفر راضی نباشه که جای بنزین پول گذاشته بشه!
🌹خاطره اى به ياد شهيد حاج موسى رضازاده
❌❌ به ياد حافظين بيت المال و آنان كه فرزندانشان رانتخوار بزرگ نشدند.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠ویژه استوری اینستاگرام
#اختصاصی
🔸ماجرای رویای صادقه همسر شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠ویژه استوری اینستاگرام
#اختصاصی
🔸ماجرای رویای صادقه همسر شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#سیرهـ شهدایی
✨تعدا آن ها زیاد اسٺ
پدر و برادرش برای خداحافظی از شهیداحمدپور به پایگاه شکارۍ امیدیہ رفتند و همراه خود مقداری میوه وشیرینی برده بودند.
پس از ملاقات شهید با پدر و برادرش هنگام خداحافظی از او میخواهند میوه با خود ببرد، ولی امتناع می ورزد و میگوید:
اگر به تعداد همه بچه ها بود میبرم.
تعداد آن ها زیاد است
کتاب سبکبالان عاشق
نویسنده رمضانی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی پسر شهید سید روح الله عمادی بر سر مزار شهید در #سوادکوه
🌹🍃🌹🍃
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#شهیــد بیدارت میڪند
#شهیــد دستت را میگیرد
#شهیــد بلندت میڪند
#شهیـد شهیـ❤️ـدت مےڪند اگرڪه بخواهی
فرقـی نمی ڪند...
" فڪه " و " اروند" یا " دمشق " و "حلب" یا " صعده "و " صنعا "
...و این را بــدان:
『هر ڪسی با یڪ شهیدی خو گرفت
روز محــشــــــر آبــــرو از او گرفتـــ』
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🌹 #دوست_دارم_مثل_توباشم
🌸همیشه پیگیر ڪار دیگران بود تا مشڪلاتشون رو حل ڪنه. بهش گفتم: داش ابرام؛ تو ڪه وظیفهای نداری، چرا خودتو توی دردسر میندازی؟گفت: آدم هرڪاری از دستش برمیاد باید برای مردم انجا
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه و خاطرات #شهید_مرتضی_ابوعلی_ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_esh
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت :3⃣1⃣
#نورچشمم
✍ به روایت همسر شهید
🌻مشغول حرف زدن با پیکر همسرم بودیم که آمدند و گفتند ماندن شما این جا ممنوع است و باید مجوز بگیریم. به ناچار از آن جا بیرون آمدیم.
🌻احساسم این بود که بچه ها باید بیشتر انرژی بگیرند. گفتم بچه ها به یاد پیاده روی های کربلا تا مزار شهید «جواد محمدی» بدویم و آیت الکرسی بخوانیم تا این ها هم بتوانند مجوز بگیرند.
🌻ساعت از 12:30 شب گذشته بود. وقتی برگشتیم دوباره درها را قفل کرده بودند. من و بچه ها هم بست نشستیم پای همان سردخانه. نیم ساعتی گذشت. گفتم امشب شب آخر است و باید با همسرم باشم. در را باز کردند و گفتند شهید از صبح بیرون بوده است و چیلرها باید روشن باشد. گفتم ایرادی ندارد من و بچه ها می رویم داخل سردخانه و شما هم درها را ببندید و صبح بیایید در را باز کنید.
🌻من حتی با خودم لباس گرم برداشته بودم و دوست داشتم بچه ها هم کنار من باشند. در را باز کردند و وارد شدیم اما بعد از دقایقی چیلرها را هم خاموش کردند و برای راحتی ما، آقا مرتضی را به سالن دیگری آوردند.
🌻شغل آقا مرتضی تأسیسات ساختمان بود. گاهی که از سر کار بر میگشت انگشتان پایش یخ زده بود. آن شب هم انگشتان شصت اش یخ زده بود. از روی کفن انگشتانش را ماساژ دادم. اگر بچه ها نمی بودند حتی زخم گلویش را هم تماشا می کردم. همان جا به اتفاق بچه ها سه بار برایش زیارت عاشورا خواندیم. تا ساعت 5 صبح آن جا بودیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh