نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
گذشت ...
آن روزهای خوش
به مستی و به شادابی
تو گوئی خواب و رؤیا بود
چه خوابِ خوب و شیرینی
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
سلام
ضدعفونی کردن روستا هاو ادارات اندیکا و توزیع پک بهداشتی بین مردم توسط بسیجیان و طلاب اندیکا
#ارسالی
🌷شهید سیدمحمدعلی رحیمی🌷
بارزترین ویژگی که همسرم داشتند تفاوت روزهایشان بود هیچ وقت
اجازه نمی دادند امروزشان مانند
دیروزشان بگذرد همیشه حتی شده
بسیار ناچیز و کم سعی میکردند
اعمال و کارهایشان با روز قبل تفاوت
داشته باشد
و حتما بهتر و مفیدتر از روز قبل باشند حتی شده یک آیه بیشتر تلاوت قرآن از روز قبل. نه تنها در امور مذهبی و اداری بلکه در امور کاری و انجام وظایفشان چنین بودند در ۱۶ سال زندگی مشترکی که کنار ایشان داشتم، ندیدم دو روز از عمرشان را مثل هم بگذرانند این تغییرات جزیی کم کم بزرگتر می شد و پله های رشد اخلاقی و عبادی را میدیدم که ایشان شتابان طی میکردند لوح وجودشان به مرور زمان از کاستیها و عیبها پاک شد و به درجه شهادت رسیدند.
در کنار ایشان حس کردم و دیدم که
نیازی به رفتن دنبال کارهای بزرگ
نیست اگر انسان همان کارهای در
ظاهر کوچک را درست انجام دهد
خود به خود کارهای بزرگ در مسیرش
قرار میگیرد و توفیق انجام دادنشان
را پیدا میکند و پله پله رشد میکند
مثل شهید رحیمی.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم
تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است
شاعر
#یاس خادم الشهدا رمضانی
#رمان
#عقیق
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر #یاس خادم الشهدا رمضانی #رمان
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_83
طاهره خانم مدام دستور میداد و الیاس را کلافه کرده بود! نذری پزان داشتند و دوباره خانه شلوغ شده بود.
امیرحیدر از صبح روی طرحش کار میکرد و اول صبح عذر خواهی هایش را کرده بود! خب اون نیاز به کمی درک شدن داشت و کاش راهی بود تا مادرش را بفهماند که چه کارهای مهمی روی سرش ریخته.
راحله در حالی که با شیشه شیر به دخترش شیر میداد وارد اتاق امیرحیدر شد.
_داداش دستت درد نکنه راضی به زحمت نیستیما!
امیر حیدر سرش را از کتاب بالا می آورد و با لبخند به خواهرش نگاه میکند و میگوید: بابا چرا هیچکی درک نمیکنه چقدر کار ریخته رو سرم؟
راحله روی صندلی کنار امیرحیدر مینشیند و در حالی که سارا را تکان تکان میدهد غرغر میکند: کارا که تموم شد! لااقل بیا برو نذری ها رو پخش کن!
امیرحیدر لاالهالااللهی میگوید و از جا بلند می شود! اینکه کاری بکند و قائله را ختم به خیر کند منطقی تر از این بود که هر دفعه توضیح بدهد که کار دارد!
یا الله گویان وارد حیاط میشود و دختر های فامیل خودشان را جمع و جور میکنند! تنها نگار است که اندکی احساس راحتی میکند! دستور مهری خانم است!
آرام سلامی میگوید و کاسه های یکبار مصرف را از هم جدا میکند. طاهره خانم با ملاقه هرکاسه را پر از آش میکند و بقیه آنرا تزیین میکنند.
رو به امیرحیدر میگوید: حیدر مامان بیا اینا رو ببر پخش کن!
امیر حیدر چشمی میگوید و یاعلی گویان سینی را بر میدارد و بعد الیاس را صدا میزند. طاهره خانم میپرسد: چیکارش داری؟
_بیاد کمکم ببریم اینا رو پخش کنیم دست تنها که نمیتونم طاهره خانم فرصت بدست آمده را غنیمت شمرده میگوید: دستش بنده.
بعد نگار را صدا میزند:نگار عمه برو کمک امیرحیدر نذری ها رو پخش کنید.
نگار چشمی میگوید و چادرش را سرش میکند. زودتر از امیر حیدر از خانه خارج میشود و مهری خانم با لبخند آن دو را نظاره میکند!
امیرحیدر اما دلش خیلی رضا به این کارهای مادرش نیست! او خوب میداند این کارها بیش از همه به ضرر خود نگار است! این بریدن و دوختن ها و حرف هایی که نباید خیلی راحت زده میشد! حرفهایی که بیشترین ضربه را به خود نگار میزند و رویاهایش! این را هر آدم پیرو منطقی میفهمید که او و نگار چه میزان بایکدیگر تفاوت دارند!
نگار اما واقعا داشت کلافه میشد! او همیشه در رویاهایش خویش را مالک امیرحیدر
می دانست! یعنی القاءهای عمه و مادرش بی تاثیر نبودند و حالا امیرحیدر ورای تصوراتش با او رفتار میکرد.
یعنی این را خیلی خوب میفهمید که او برای امیرحیدر یکی هست مثل بقیه و او این را
نمیخواست!چون امیر حیدر برایش مثل بقیه نبود!
امیرحیدر سینی را بدست گرفته بود و نگار آنها را پخش میکرد. از سکوت بینشان خوشش نمی
آمد.
آخرین خانه خانه ی سعیدی بود. نگار زنگ در را فشرد. صدای نازک آیه از آیفون بلند شد:کیه؟
نگار زودتر از امیرحیدر گفت: بفرمایید نذری...
آیه گوشی را گذاشت و چادر گل گلی پریناز را سرش کرد. در را باز کرد و دخترک زیبای کاسه به
دستی را دید. با لبخند کاسه را گرفت و گفت: قبول باشه
نگار خواهش میکنمی گفت و امیر حیدر که در کادر دید آیه نبود گفت: سلام خانم آیه
آیه از خانه بیرون آمد و امیرحیدر را کنار در دید. متعجب سلامی کرد و با شرمندگی گفت:سلام آقاامیرحیدر... ببخشید ندیدمتون.
امیر حیدر با خوشرویی گفت: خواهش میکنم. ابوذر خونه است؟
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_83 طاهره خانم مدام دستور میداد و الیاس را کلافه کرده بو
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_84
_خب الحمدلله تا باشه از این درگیری ها
_ممنونم
امیرحیدر نگاهی به نگار کرد و گفت: با اجازتون....
آیه چادرش را کیپ میکند و رو به نگار کرده و گفت: بفرمایید تو در خدمت باشیم...
هر دو تشکری کردند و رفتند. آیه در را میبندد و در دلش از اینکه کسی خانه نیست تا شریک آش
نذری اش شود ذوق میکند.
نگار اما یک جوری شده بود. یک جور بدی.
این را درست بعد از مکالمه امیرحیدر و آن دختر چشم میشی چادر گل گلی به سر در دلش حس کرده بود و دنبال دلیلش بود!
شاید دلیلش _خانم آیه_خطاب شدن آیه بود! چرا؟ واقعا چرا باید آن دختر چشم میشی چادر گل گلی به سر باید اینجور خطاب میشد؟ یک جور خاص و توی چشم؟
خانم قبل از آیه بیاید آن هم با(میم) ساکن! چرا مثل باقی دخترا صدایش نکرد! اصلا چرا مثل
خودش صدایش نکرد! چه میشد بگوید آیه خانم؟
چرا باید تمام راه را با او لام تا کام حرفی نزند اما نزدیک به دو دقیقه و بیست ثانیه با دختر چشم میشی چادر گل گلی به سر حرف بزند!
اخم هایش توی هم رفته بود! از خود می پرسید (این فکرا بچگانه است؟) و بعد نتیجه میگرفت نه که بچگانه نیست! ....
***
ابوذر و زهرا خسته از بالا و پایین کردن پاساژ طلا فروشی روی نیمکت نشستند. زهرا چند قلوپ
آب مینوشد و میگوید:من خیلی خسته ام ابوذر!خیـــلی!
ابوذر خندان ساندویچ فلافل را سمتش میگیرد و میگوید: تنبل نشون نمیدادی بانو!
زهرا خسته میخندد و ساندویچ را میگرد و غر غرکنان میگوید: من هات داگ قارچ و پنیر میخواستم! ابوذر گازی به فلافلش میزند و میگوید: این روزا غذای آدمیزادی خوردن شده یه معظل زهراجان!
سوسیس نخور عزیزم! از همه این ساندویچا باز این بهتره لااقل ریشه گیاهی داره! نخریدم چون
به فکر سلامتی شما بودم بانو!
زهرا این بار هیجان زده به ساندویچش نگاه میکند و می اندیشد چه طعم عاشقانه و نابی خواهد داشت این ساندویچ!
ابوذر نگاهی به ساعتش میکند و به زهرا میگوید: زهرا جان جمع و جور کن به حاج صادق قول دادم قبل از شش برسونمت!
زهرا واقعا دلش نمیخواست از کنار ابوذر جم بخورد اما احترام پدرش واجب تر از این حرفا بود.
بعد از رساندن زهرا بود که شماره مهران را گرفت... قرار گذاشت تا یک ساعت دیگر مغازه
باشد. کنار مغازه نگه داشت. شیوا داشت حساب کتاب میکرد.
سلام خانم مبارکی.
شیوا سرش را بلند کرد و با لبخند جوابش را داد:سلام آقای سعیدی
یک تو سری به دلش زد که نزدیک بود اعتراف کند چقدر دلش تنگ مرد روبه رویش بود.
ابوذر کمی این پا و آن پا کرد و بعد به شیوا گفت: خانم مبارکی...
شیوا دوباره نگاهش را به ابوذر دوخت:بله...
_یه لحظه لطفا میشه بیاید اینجا بشینید؟
شیوا کنجکاو نگاهش کرد و از پشت ویترین بیرون آمد و روی صندلی روبه روی ابوذر
نشست:بفرمایید...
ابوذر سرش را به زیر انداخت و گفت: میخواستم در خصوص موضوعی باهاتون صحبت کنم... که خب خیلی توش تجربه ندارم...
شیوا کنجکاو تر پرسید:چیزی شده؟
_بهش تو اصطلاح عامیانه میگن امر خیر!
ضربان قلب شیوا شدت گرفت:میشه واضح تر بگید؟
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh