eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
❂○° °○❂ خدایا فرموده‌ای شهید پس مقامی والا دارد شهدا نمرده اند بلكه درنزد تو روزی می خورند پس تو را قسم به نام شهید ومقام شهید و به ارج و قرب شهید مرا ببخش و از رهروان شهدا قرارم بده. خدایا تو راقسم به كودكان شهداو به ارواح شهدا از گناه من بگذر كه طاقتم تاب شده به عزت و مقام شهدا نام شهید برمن قرار بده.خدایا چند بار به جبهه مشرف شدم هر بار از بار اول دیدم بهتر شد گویی در این دانشگاه یك درس نیست بلكه درسها وجودارد كه باید از تمام آنها با نمرات عالی قبول شد و هر كس تمام دروس را مرور كرد لابد شهید می شود كسانی هستند كه بایك بار مرور تمام نمرات قبولی را با معدل كلمه شهید می گیرند. راه شهید راه حسین است و راه حسین راه خداست آیا می شود از این راه گذشت براحتی هر كس به این سعادت نمی رسد. پس شاد و صبور باشید ما راهمان را پیدا كرده ایم خدا شما را اجر و جزای خیرعنایت فرماید دوست دارم چون كوه سرفراز باشید بالاخره ما باید بمیریم چه خوب است دراین راه، راه خدا، راه خوبان، راه عزیزان خدا جان دهید. خداوند به ما لطف فرموده و پس كرامت عطا كرده چطور باید این خوبی های خوب را فراموش كرد. خدایا تو را به ارواح پاك شهیدان و به مقام خوبانت مرا بیامرز، پدر مادر و همسرم را از من راضی گردان الهی از تو تمنای بخشش برای تمامی مسلمین و هدایت نمودن تمام انسانها به راه راست دارم... 🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
در دوران جنگ تحمیلی صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در یک مصاحبه تلویزیونی به خبرنگار خارجی گفت: «به هر جوجه کلاغ ایرانی که بتواند به ۵۰۰ مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال خود را جایزه خواهم داد.» 🍃🕊 تنها دو ساعت و نیم بعد از این مصاحبه صدام، عباس دوران و حیدریان و علیرضا یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔸ازدواج ما كاملا سنتی بود، حاج آقایكی از اقوام دور پدرم و اهل لرستان بودند، خانواده اشان من را در یكی از میهمانی ها دیده بودند و به اتفاق ایشان به خواستگاریم آمدند. 🔹آن زمان من ۱۵ سال از حاج آقا كوچكتر بودم، در نگاه اول از ظاهر حاج آقا خیلی خوشم آمد و به خواستگاریش جواب مثبت دادم. در سال ۱۳۵۰ ازدواج كردیم كه ثمره ازدواجمان دو دختر و دو پسر است. 🔸اسم دختر بزرگم 'تكتم' است كه بیشتر از همه به پدرش وابسته بود، سه فرزند دیگرم از پدرشان خاطرات زیادی ندارند، بویژه فرزند آخرم كه پس از شهادت حاج آقا به دنیا آمد. 🔹حاج آقا هم در خبرگزاری جمهوری اسلامی فعالیت داشت و به عنوان عكاس به جبهه اعزام شد و هم در جهاد سازندگی كار می كرد. اكنون آرشیوی از عكسهایی كه حاج آقا برای ایرنا و جهاد سازندگی در جبهه گرفته است، در این مراكز قرار دارد. 🔸همسرم خیلی گشاده رو و اهل بخشش بود، به نیازمندان كمك زیادی می كرد و در كارهای خیر فعالیت زیادی داشت. 🔹اصلا اهل تظاهر نبود، وقتی از او می خواستم كه عكس برخی از دوستان شهیدش را بر روی دیوار خانه بگذارم، مانعم می شد و می گفت: این شهدا در قلب من جا دارند و نیازی نیست كه چهره اشان را در مقابل چشمانم قرار دهی. همه شما در قلب من جا دارید و من شما را از صمیم قلب دوست دارم. 🔸حاج آقا خیلی دعای كمیل دوست داشت، شب های دوشنبه و جمعه به اتفاق به مجالس برگزاری دعای كمیل می رفتیم، از من می خواست در زمانی كه او در جبهه است، خواندن دعای كمیل بویژه دوشنبه شب ها را فراموش نكنم و ادامه دهم. 🔹خیلی اهل نماز شب بود، نمازهای آخر شبش بعضا طولانی می شد. به امام رضا (ع) ارادت زیادی داشت و هر زمان كه فرصت می كرد به مشهد و زیارت ایشان می رفت. 🔸چنان بر سجاده نماز اشك می ریخت و از خدا شهادت را طلب می كرد كه تنم لرزید و به او اعتراض كردم و گفتم: 'آخر مرد حسابی، تو با وضعیت بارداری من و شرایط زندگی ما، از خدا شهادت را می خواهی، من بدون تو چگونه این زندگی را اداره كنم، بی تو چگونه سر كنم؟ 🔹خبر شهادت حاج آقا را از طریق پدرم شنیدم، بعدها همرزمان شهید برایم تعریف كرده بودند كه او از زمان شهادتش خبر داشته است. همرزمانش می گفتند؛ در آخرین عملیات ( میمك) به عنوان عكاس به خط مقدم جبهه اعزام شده بود، در مراسمی كه اعضای گردان در شب قبل از عملیات برگزار كرده بودند، حاج آقا گریه زیادی كرده و شهادت را از خدا طلب نموده بود. 🔸همرزمانش در این مراسم وقتی وضعیت داریوش را می بینند، به او با شوخی می گویند كه خیلی نورانی شدی؛ حاج آقا هم در جواب می گوید كه 'شما آنچه كه من می فهمم را متوجه نمی شوید'» ✍به روایت همسربزرگوار شهید 📎اولین عکاس دفاع مقدس 🌷 ولادت : ۱۳۲۵/۱۱/۲۵ اناج ، اراک شهادت : ۱۳۶۳/۷/۲۹ منطقهٔ عملیاتی میمک نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
♥️ . . . رسیدیم خونه خیلی خسته بودم یه شب بخیر گفتم مستقیم رفتم سمت اتاقم حسین_حلمایییییی☺️ حلما_جونم حسین_بیام یکم باهم حرف بزنیم حلما_🤔بیا داداشی چیزی شده؟ حسین_نه میخوام حرف بزنم باهات حلما_باشه خو بیا حسین_من برم لباسامو عوض کنم مزاحمتون میشم بانو😄 حلما_مراحمی آقو😂😂 اتاقم مثل همیشه بهم ریخته بود😐😂 البته این نظر بقیست از نظر خودم هما چی سرجاشه لباسامو عوض کردم یه کوچولو رو تختمو جمع کردم که جا برای نشستن باشد😁😁 اینجوری نگاه نکنید خب بیرون رفتی هی لباس درمیارم از کمد تا یکیشو انتخاب کنم بعد رو تختم پر میشه از لباس😅😅😅😅 صدای در اتاقم اومد بیا تو دوماد جانم😘 حسین_یاالله حلما_اوووه شرمنده کردی مارو از کجا میدونستی دلم شیرکاکائو میخواد 😍😍 حسین_دیگه دیگه سینی رو ازش گرفتم گذاشتم رو میز حسین_ خببب من کجا بشینم خدارو خوش بیاد😕😂😐 بیابشین رو صندلی خو اصن این همه جا☹️☹️ لوس حسین_خب خب 😂شما قاطی نکن میگما حلما حس کردم امشب خیلی خوش حال نبودی ناراحت که نیستی از این اتفاق؟؟ حلما_😳😳نه دیوووونه چراااا همچین فکری کردییی حسین_داشتیم صحبت میکردیم زینب خانومم گفتن نکنه حلما ناراحت باشه از این وصلت حلما_اونم از تو دیونه ترررررر اییشش ببینمش گیساشو میکنم 😂😂 حسین_عه بی ادب شدیا😂😂 حلما_اخه این فکره شما دوتا کردین بجای این که برن بشینن بگن من ابی دوس دارم شما چی من قرمه سبزی دوس دارم شما جی رفتن نشستن میگن نکنه حلما ناراحت باشه همینجوری داشتم تند تند حرف میزدم برخودم دیدم حسین بلند بلند داره میخنده😐 _جک میگم مگه داداش من حسین_وای حلما تو خیلی خوبی حلما_میدونم حرف جدید بزن😬 حسین_😐پرو حلما_نه جدی اگه یه نفر باشه به اندازه شما دوتا خوش حال باشه اون منم چی از این بهتر که دوست صمیمیم بشه زندادشم داداشمم خوشبخت بشه حالا من زینبو ببینم خدمتش میرسم حسین_پس برگشتنی تو ماشین چراانقدر تو فکر بودی چرا ناراحتی خواهری اونجا هم ساکت بودی حلما_خستمم خستههه ناراحت چی اخه بعد نکنه انتظار داشتی اونجا پاشم مجلس گرم کنم خب به من نمیاد خانوم باشم😐 😐 حسین_خستگیه فقط؟ حلما_یس😁 حسین_خیالم راحت باشه؟ حلما_اوهوم☺️ حسین_برای خرید باید بیایاااا همه جا حلما_پس چی فکرکردی شمارو تنها میزارم. میام خواهرشوهربازی درمیارم😂😂😆 حسین_قربونت برم من همیشه همینجوری باش😍 حلما_خدانکنه برو قربونه خانومت برو سعیمو میکنم ولی قول نمیدم 😂😂😝😝😘 . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 نویسنده: نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
آه از این فاصله ها فاصله ها می دانند دلتنگ و تو باران من اینجا چه کنم شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
. . . نمیدونم چی باعث شده بود این فکرو بکنن اونم منی که بیشتر از خودشون ذوق کردم 😂 حالا اون علی رو بگن یه چیزی که اخم کرده نشسته بود یه گوشه هوووف خلاصه سعی کردم از اشتباه درشون بیارم خوش حالم که باعشق بهم رسیدن یاد خودم افتادم 😢 هر وقت بهش فکرمیکنم یه حال بدی بهم دست میده حس دلشوره استرس که نکنه ایندفه هم اشتباهیی دل دادم کلی امید دارم به این که این حس خواست خدا بوده ودرست میشه همه چی ولی از طرفی میترسم اگه به هر دلیلی یوقت نشه چی من هنوز ایمانم خیلی قوی نیست نکنه ناامید بشم درست مثل همون وقتا که حس میکردم عاشق شدم و فهمیدم اشتباه کردم یعدش دوران بدی رو گذروندم به زمینو زمان بدبین شدم همش میگفتم خدا منو نمیبینه چراباید اینجوری دلم بشکنه پربودم از ناامیدی... البته اون موقه ایمان قوی نداشتم تلاشی هم برای داشتنش نمیکردم اما حالا این فکر که شاید خدا میخواد امتحانم کنه دلمو میلرزه . مامان همیشه میگه شاید تو چیزی روبخوای که از نظرت بهترین باشه ولی خدا بهت نده مطمعن باش یه بهترشو سر راحت قرار میده این حرفش حرف قشنگیه ولی نمیتونم درکش کنم😣😣 امروز روز عقده حسین و زینب بود تو این یه هفته مدام مشغول خرید بودیم بدون منم نمیرفتن😕دیگه حسابی خستم کردن😂😁 تا باشه از این خستگیا مراسم ساده و مختصری گرفتیم خداروشکر همه چی خوب بود. بعد از محضر پدرزینب همه مهمونا رو به صرف شام دعوت کرد آخره شب بود برگشتیم خونه از خستگی رو پا بند نبودم رفتم سمت اتاقم مامان_حلماجان حلما_جونم مامان مامان_دستت درد نکنه مادر تو این چند روز کلی زحمت کشیدی حلما_نبابا کاری نکردم که یه داداش بیشتر نداریم که😍😍 مامان_ایشالا عروسی خودت😍 لبخند ریزی زدمو حلما_من برم لالا خیلی خوابم میاد بابا و حسین تو آشپزخونه نشسته بودن صحبت میکردن یه شب بخیر بلند بهشون گفتم رفتم سمت اتاقم . . . تو این مدت هی میخوام برم مسجد برای فعالیت های فرهنگی و بسیج ثبت نام کنم که بخاطرمراسم و اینا وقت نمیشد فردا حتما باید برم حال و هوام الان خیلی به این چیزا نزدیک تره تا گشت و گذار با دوستام 😄که البته بجز سپیده و یکی دونفر دیگه که گاهی چت میکنیم باهم از بقیه شون خبر ندارم... . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 نویسنده: نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ . • ° 🌙🌿 . • ° ~ بسم‌اللـہ‌الرحمـن‌الرحیــم ~ " إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ " هر‌شب‌بہ‌نیابٺ‌ازیڪ‌شـ‌هیدعزیـز '🌱 • . نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ 💚اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج💚 ❤پویش چله قرائت نادعلی و دعای هفتم صحیفه سجادیه 🌾🍃 چهار شنبه (۱۳۹۹/۰۷/۳۰) ✍شیخ حسنعلی نخودکی (ره) : بدانید و آگاه باشید ، خداوند رحمت کند شما را ، براستی که اساس طریقت حقیر بر این سه پایه محکم و استوار است : 1. بیداری قبل از اذان صبح ، 2. غذای حلال ، 3. توجه به نماز اول وقت و حضور قلب در هنگام نماز . [الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍو‌عَجّل‌فَرَجَهم] التماس دعای فرج🌱 التماس‌دعاۍشهادت🌱 ⏬قابل جستجو⏬
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{بسم الله الرحمن الرحیم...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
خنده کن هر صبــح بر رخسارهٔ نیکوی عشـق خانه ی دل را گلستان کن به عطر و بوی عـشـق خوشه ای از نـور برچین صبحـگاهان با طرب چون پرستوهای عاشـق پرگشا تا کوی عـشـق... 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
«لَوْ كَانَ عَرَضًا قَرِيبًا وَسَفَرًا قَاصِدًا لَّاتَّبَعُوكَ وَلَٰكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ ۚ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنفُسَهُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ» (امّا گروهى از آنها، چنانند که) اگر غنایمى نزدیک (و در دسترس)، و سفرى آسان باشد، (به طمع دنیا) از تو پیروى مى کنند. ولى (اکنون که براى میدان تبوک) راه بر آنها دور (و پر مشقّت) است، (سر باز مى زنند.) و به خدا سوگند یاد مى کنند که: «اگر توانایى داشتیم، همراه شما حرکت مى کردیم!»(آنها با این اعمال و این دروغها، در واقع) خود را هلاک مى کنند و خداوند مى داند آنها دروغگو هستند. (سوره مبارکه توبه/ آیه ۴۲) نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺 صبح همگـی بخیـر🍂 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌
خاکی که باشی خدا خوشگلت می‌کند درست مثل شهدا ..... بچه‌ها در دژ خرمشهر، شیمیائی شده بودند او خودش را با موتور از شلمچه رسانده بود قوت قلب گردان بودو خیلی پر انرژی! خاک‌ها بر سر و رویش نشسته‌ بودو او هنوز چون ماه ‌می‌درخشید! ۸ ۱۲_قائم_عج نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
❂○° °○❂ «در این مقطع زمانی که همگی استکبار و گردن‌کشان ستمگر کمر به همت تضعیف و تسلیم ساختن انقلاب و نظام اسلامی با تمامی شیوه‌های فرهنگی، تبلیغی، جنگ نرم و تسخیر کردن فکر و ذهن جوان ما دارند، همگی ما باید در فتنه‌ها از مسیر حق منحرف نشویم و چشم به چراغ‌بان و روشنای راه این مسیر، مقام عظمای ولایت داشته باشیم.» 🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
مادر شهید محمدمهدی رضوان: تهران، میدان شهادت محمد شد 🕊 محمد ۱۰ روز قبل از شهادت تماس گرفت و گفت خوش به حالت است اگر شهید شوم، مادر شهید خیلی جوانی هستی. چون خیلی با من شوخی می‌کرد گفتم چه اعتماد به نفسی داری مطمئنی شهید می‌شوی؟👇 🔗http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2812 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌷 آسمانی شدن مادر شهید حیدری در شهرستان قاین 🔸 حاجیه خانم صنم برزگری ، مادر شهید غلامرضا حیدری در ۷۶ سالگی به دلیل قلبی درگذشت. 🔸 ‌پیکر مرحومه صبح امروز ساعت ۹ در شهر اسفدن قاین تشییع و در آرامستان این شهر به خاک سپرده شد. 🔸 شهید غلامرضا حیدری سال ۱۳۶۴ در ۲۰ سالگی در پیرانشهر کردستان به فیض شهادت نائل آمد.
تخریب یعنی .... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
زمانى‌كه تو جبهه مجروح شده بود ، یه مجروح ديگه رو رو پشتش مى‏‌زاره و با خودش به پشت خط میاره. حتى سلاحشم جا نذاشته بود. زمانى‌كه براى ملاقاتى به بيمارستان رفتم، بهش گفتم: تو جايى در بدن نداري كه سالم باشه . گفت : حاضرم صد پاره گردد پيكرم، سايه‏ رهبر بماند بر سرم. زمانى‌كه در بيمارستان بسترى بود، راديوى كوچكى تهيه كرده بود و دعاى كميل را گوش مى‌‏كرد. بعد از بهبودى نسبى از مجروحيت، دوباره به جبهه مى‏‌رفت و داروهايش را هم با خود مى‏‌برد. هنگامى‌كه به مرخصى میومد، میرفت به خانواده‌‏هاى شهدا سر میزد. در اكثر محافلى كه براى شهدا تشكيل مى‏‌شد، او نوحه‌خون بود. با نوحه‌خونى جوونا رو به جبهه رفتن تشويق مى‏‌كرد. به خانواده‌‏هاى شهدا علاقه داشت. در مراسم تشييع، تعزيه، نوشتن متن روى پارچه، گرفتن گل و غيره شركت مى‏‌كرد. عكس خودش را كنار عكس شهدا مى‏‌گذاشت و عكس مى‏‌گرفت. مى‏‌گفت: دعا كنيد من هم شهيد شوم. 🌷 ولادت : ۱۳۴۱/۱۱/۷ مشهد شهادت : ۱۳۶۵/۷/۳۰ جزیرهٔ مجنون نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔸جشن ازدواج برادرم بود. امین قرار بود به ماموریت برود، اما زمانش را نمی دانستم. تاریخ عروسی و رفتن امین یک روز شد. 🔹با گله و ناراحتی به امین گفتم: امین، تو که می‌دانی همه زندگیم هستی... خندید و گفت: می‌دانم. مگر قرار است شهید شوم. گفتم: خودت می‌دانی و خدا که در دلت چه می‌گذرد، اما می‌دانم آنجا جایی نیست که کسی برود و به چیز دیگری فکر کند. سر شوخی را باز کرد گفت: مگر می‌شود من جایی بروم و خانم‌ام را تنها بگذارم؟ 🔸باز هم نگفت که قرار است به سوریه برود. اول گفت‌ می خواهم به مأموریت اصفهان بروم. مأموریتی که 10 روز و شاید هم 15 روز طول می‌کشد. بغض کردم. گفتم: تو هیچ وقت 10 روز مرا تنها نگذاشته‌ای. خودت هم می‌دانی حتی در سفرهای استانی 4-3 روزه‌ات من چه حالی پیدا می‌‌کنم. شب‌ها خواب ندارم و دائماً‌ با تو تماس می‌گیرم... 🔹گفت: ببین بقیه خانم‌ها چقدر راحت همسرشان را وقت سفر بدرقه می‌کنند و می‌گویند به سلامت. گفتم: نمی‌دانم آنها چه می‌کنند، شاید همسرشان برای‌شان مهم نباشد... گفت: مگر می‌شود؟ گفتم: من نمی‌دانم شاید اصلاً آنها دوست دارند همسرشان شهید شود... 🔸سریع گفت: تو دوست نداری شوهرت شهید شود؟‌ گفتم: در این سن و سال دلم نمی‌خواهد تو شهید شوی. ببین امین حاضرم خودم شهید شویم، اما تو نه! گفت: پس چطور است که در دعاهایت دائماً‌ تکرار می‌کنی یا امام حسین خودم و خانواده‌ام فدای تو شویم؟ 🔹گفتم: قربان امام حسین بشوم، خودم فدایش می‌شوم، اما فعلاً بمان. اصلاً این همه کار خیر ریخته! سرپرستی چند یتیم را بر عهده بگیر. انگار داشتیم کَل کَل می‌‌کردیم! نمی‌دانم غرض‌اش از این حرف‌ها چه بود. وسط حرف‌ها، انگار که بخواهد از فرصت استفاده کند، گفت: راستی زهرا احتمالاً گوشی‌ام آنتن هم نمی‌دهد. صدایم شکل فریاد گرفته بود. داد زدم آنتن هم نمی‌دهد! تو واقعاً‌ 15 روز می‌خواهی بروی و تلفن همراهت آنتن هم نمی‌دهد؟ 🔸گفت: آره، اما خودم با تو تماس می‌گیرم نگران نباش... دلم شور می‌زد. گفتم امین انگار یک جای کار می‌لنگد.جان زهرا کجا می‌خواهی بروی؟‌ گفت: اگر من الآن حرفی به تو بزنم خب نمی‌گذاری بروم. همه‌اش ناراحتی می‌کنی. دلم ریخت. گفتم: امین، سوریه‌ می‌روی؟ می‌دانستم مدتی است مشغول آموزش نظامی است. حس التماس داشتم گفتم: امین تو می‌دانی من چقدر به تو وابسته‌ام. تو می‌دانی نفسم به نفس تو بند است... 🔹گفت: آره می‌دانم: گفتم «پس چرا برای رفتن اصرار می‌کنی؟ صدایش آرام‌تر شده بود، انگار که بخواهد مرا آرام کند. گفت: زهرا جان من به سه دلیل می‌روم. دلیل اولم خود خانم حضرت زینب(س)‌ است. دوست ندارم یک‌بار دیگر آنجا محاصره شود. ما چطور ادعا کنیم مسلمان و شیعه‌ایم؟ دوم اینکه به خاطر شیعیان آنجا، مگر ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم؟ شیعه که حد و مرز نمی‌شناسد. سوم هم اینکه اگر ما نرویم آنها به اینجا می‌آیند. زهرا؛ اگر ما نرویم و آنها به اینجا بیایند چه کسی از مملکت ما دفاع می‌کند؟ ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۶۵/۱/۱مراغه شهادت : ۱۳۹۴/۷/۳۰ حلب ، سوریه نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔸آخر شب خوردنی های مختلف می‌آوردیم و تا نیمه‌های شب فیلم و سریال و... نگاه می کردیم 🔹همان زمان‌ها هم با خودم میگفتم چقدر به من خوش میگذرد، و چقدر زندگی خوبی دارم واقعا هم همین‌طور بود. 🔸من با داشتن امین خوشبخت ‌ترین زن دنـیـا بودم، بعدها هرکس زندگی خصوصی مارا می دید، برایش سخت بود باور کند. مردی با این‌ همه سرسختی و غـرور چنین خصوصیـاتی داشته باشد 🔹موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخواهم به او چیزی را تحمیل کنم. یا با داد و بیداد موضوعی را پیش ببرم خودش با محبت مرا در به اسـارت خودش درآورده بـود واقعا سیاست داشت در مهربانیـش.. 🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
آه از این فاصله ها فاصله ها می دانند دلتنگ و تو باران من اینجا چه کنم شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
. . . شب زودتراز همیشه رفتم خونه علی_سلام بر همگی مااومدیم😉 مامان_سلام پسرم خسته نباشی زینب_سلام چهه عجبب یه بار زوداومدی شما😁 علی_علیک سلام ابجی خانوم بیاشما برو به شوهرخودت گیر بده😂 مظلوم گیر اوردی مامان_بیا بشین برات یه شربت بیارم مادر علی_چشم بابا نیومده هنوز؟ زینب_چرااومد رفت بیرون یکم خرید کنه برای شما😁 علی_برای من😳😳😐 مامان سینی به دست اومد پاشدم سینی رو ازش بگیرم _اره مادر گفتم بره برات یکم خشک بار بخره داری میری مسافرت ببری همراهت علی_قربونت برم من اخه تو که میدونی من نمیخورم این چیزارو باز فرستادی بابارو بره خرید مامان_یعنی چی نمیتونی هر دفعه میری مأموریت چند کیلو لاغر میشی بر میگردی تاتو بری و برگردی دل من هزار راه میره گفتم بابات همرو مغزشده بگیره بریزی تو جیبت بخوری علی_😂چشم چشم امر امرشماست تو فقط ناراحت نباش زینب_منننن حسوووودیم شد خبببب انگار نه انگار منم اینجام😭😭😂😂مامان خیلی لوسش کردیآ علی_اخییی توام اینجا بودی خواهری😂 زینب_بلهههه😒 علی_از وقتی شوهر کردی خانوم شدی دیگه سرو صدا نمیکنی یادمون میره خب 😝😂 زینب_عههه اینجوریاست حالا شمام برو زن بگیر آقابشو پس😁😁 مامان_پسرمن همینجوریشم اقاست😍 زینب_عهه مامان 😂الان منم بچه شماماا ☹️ مامان_عزیزدلم من هردوتاتونو یه اندازه دوست دارم زینب راست میگه دیگه وقتشه توام سرو سامون بگیری صدای زنگ در اومد علی_من میرم باز میکنم بعدشم با اجازتون برم تو اتاقم یکم کار دارم زینب_داداشم راه فرار نداری😂الکی نپیچون مارو بالبخند جواب زینب روددادم و با بابا سلام احوال پرسی کردم رفتم سمت اتاقم . . . مشغول جمع کردن وسیله هام بودم دراتاقم زده شد علی_جانم زینب_بیام تو علی_بیاخواهری زینب_یاالله😁😁 علی_ازاینورا چیزی شده😅 زینب_اوهوم میخوام حرف بزنیم باهم 😊 علی_خیره ان شاالله زینب_مامان بهم گفت باهات صحبت کرده ولی نظرتو نگفتی بهش😑 علی_درباره چی زینب_حلما😬 حسین_😐الان اومدی درباره حلما خانوم صحبت کنی زینب_اوهوم امروز خونشون بودم علی_خب😐 . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 نویسنده: رز سرخ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh