eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
سر صبحی هوس چای نجـف زد به سـرم ای بسوزد پـدر عشـق در آمد پـدرم هر کسی عاشـق جایی و مرامی ست اگر روی پیشانی این بنده نوشتند ..... حـــرم سلام ارباب خوبم✋🌸 صبحتون حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدری‌در دم‌مرگ است وبه بالین پسرش پسری اشک فشان است به حال پدرش پدری جام شهادت به لبش بوسه زده پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
«إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ» تنها کسانى از تو اجازه مى گیرند که به خدا و روز بازپسین ایمان ندارند و دلهایشان با شک و تردید آمیخته است. از این رو، آنها در تردید خود سرگردانند. (سوره مبارکه توبه/ آیه ۴۵) نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
داعش برای تحویل پیکر شهید عراقی خواستار آزادی ۷۰ اسیر خود شد که به نیروهای سپاه گفتم راضی به این مبادله نیستم و سر این ۷۰ نفر را بفرستید تا بدانند زن شهید عراقی کم از خود شهید عراقی در دفاع از اسلام ندارد... 🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
داعش برای تحویل پیکر شهید عراقی خواستار آزادی ۷۰ اسیر خود شد که به نیروهای سپاه گفتم راضی به این مبا
🔹دو ماهی از شهادت همسرم می‌گذشت. ساعت هشت شب به مزارش رفتم و دیدم دو جوان در حال شستن مزارش بودند وگریه می­‌کردند. نزدیک شدم. مرا دیدند و از مزار کنار رفتند. فرشی در کنار مزار گذاشتم و شروع به دعا خواندن کردم وگریه کردم که آن دو جوان به مزار همسرم نزدیک شدند و شروع به فاتحه خواندن کردند. 🔸کنجکاو شدم از آنها پرسیدم شما شهید را می‌شناسید؟ یکی از دو جوان خود را معرفی کرد و گفت: بله شما همسر شهید هستید؟ گفتم: بله گفتند: ما از بچه‌­های بسیج کوت عبدالله و گردان امام حسین(ع) هستیم که شهید فرمانده­ آن بود. 🔹همسر شما خیلی بزرگوار و شجاع بود. واقعاً شهادت لایقش بود؛یکی از آن‌ها گفت: شهید عراقی زندگی مرا دگرگون کرد. به آن جوان گفتم: بزرگواری شما را می­‌رساند مگر آقای عراقی برای شما چه کرد. جوان پاسخ داد: من را می‌بینید! یک جوان شرور و بد بودم؛ ولی آقای عراقی مرا به این شکل و اهل نماز و روزه و مسجد کرد. شاید باورتان نشود که پدر و مادرم همیشه دعاگوی آقای عراقی به خاطر این تحولی که در من به وجود آورد هستند. 🔸آقای عراقی چند ماهی آمده بود و اسمی از بسیج و نام او در کوت عبدالله روی زبان آمده بود. همه حرف بسیج را می‌زدند که برویم بسیجی فعال بشویم. آقای عراقی ما را دوره می­‌برد و حرفهای دیگر. بعضی از جوان­ها از برخوردهای رفتاری آقای عراقی خیلی تعریف می­‌کردند. 🔹آن زمان من شرور و بد بودم به تمسخر به تعدادی از دوستان گفتم: من هم می­‌خوام بسیجی بشوم. همه خندیدن و گفتند: بابا تو کجا بسیج کجا؟ آقای عراقی چهره تو را ببیند پرتت می­‌کند بیرون، یک پا خلافکاری! به تمسخر به آنها گفتم: حالا می‌­روم ببینم چه کسی مرا بیرون می­‌کند. 🔸شب هوا داشت تاریک می‌­شد. وقتی به درب ورودی گردان رسیدم سربازی مرا شناخت از من خواست آنجا را ترک کنم چون ممکن بود دستگیرم کنند! به او گفتم: می‌خواهم بسیجی شوم! گفت: برو صبح بیا. من هم با دو تا دست محکم کوبیدم، آنقدر کوبیدم که درب اصلی گاراژ مانند را برایم باز کردند. 🔹با شخصی محترم با لباس­های مرتب و صورتی آرام و لبخند به لب مواجه شدم. به آرامی به من گفت: چرا درب را محکم می‌­زنی؟ گفتم: می‌خواهم ثبت‌نام کنم. با آرامی گفت: درخدمتت هستیم. به وی گفتم: شما چه کسی هستی؟ گفت: چه فرقی دارد من چه کسی هستم؟ مهم اینه که تو را ثبت‌نام کنم. کارت از فردا شروع می‌شود. 🔸بعد به سرباز پشت سرش علامت داد و گفت که برایش فرم پر کنید فردا بیاید گردان که کار مهمی با او دارم. کنجکاو شدم و گفتم: تو کی هستی که من فردا باید پیش تو بیایم؟ سرباز کنارش گفت آقای عراقی فرمانده گردان است. 🔹خودم را جدی گرفتم ولی آقای عراقی به سربازی که وی را معرفی کرد نگاهی کرد و گفت: لازم نیست مرا معرفی کنی. ما اینجا همه بسیجی و سربازان کشور هستیم. از حرفش خیلی خوشم آمد؛ تکبر و غرور نداشت. همان طور که به آقای عراقی خیره شده بودم یک دفعه دست به شانه‌­ام زد و گفت: فردا زود بیا تو را فرمانده­ یک گروه کردم. دهانم بسته شده بود. 🔸صبح آمدم و آقای عراقی من را کنار خود آورد. برایم چای آوردند. مسئولیت را به من داد و شرایط و ضوابط رفتاری من و دیگران را گفت و بعد گفت هر کجا کم آوردی من هستم. این حرفش یک دیوار فولادی پشتم ساخت. 🔹خلاصه هر روز در گردان بودم و آقای عراقی در بیشتر کارها من را شرکت می­‌داد. بعد از یکی دو سال آقای عراقی از منِ خلافکار و شرور یک انسان بسیجی مخلص ولایت و اهل نماز و روزه و مؤدب و خوش پوشش ساخت. جوری شدم که مادر و پدرم آستین بالا زدند و برایم دختری را خواستگاری کردند. 🔸تازه ازدواج کرده بودم که آقای عراقی مأموریت دومش را رفته بود. مادرم وقتی شهادت آقای عراقی را شنید آنقدر ناراحت شد وگریه کرد که انگار یکی از بچه هایش شهید شده است. از زمان دفن شهید عراقی تا حالا من و همسرم هر شب سرمزار شهید عراقی می‌­آییم و شمع برایش روشن می­‌کنیم. به خصوص سه روز اول قبر برایش دعا کردم و نماز خواندم و شمع روشن کردم و فقط می­‌خواهم به شهید بگویم فراموشش نمی‌کنیم و همیشه در دلهایمان زنده است. 🌷 ولادت : ۱۳۴۷/۱۲/۱۰ کارون ، خوزستان شهادت : ۱۳۹۴/۸/۳ حماه ، نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‏دولت‌ها زودبه زود عوض می‌شوند. وعده‌های توخالی می‌دهند. چمدان‌هایشان را پُر می‌کنند و می‌روند پی کارشان. پابرهنه‌ها همچنان مثلِ سابق‌اند و با دردها و گرسنگی‌هایشان می‌سازند. 📕 سالهای‌ ابری ...♡
عاشقانی که مُدام از فرجت می‌گفتند عکس‌شان قاب شدو از تـو نیامد خبری ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh