با ستارهها راه را پیدا کنیـم! ✭
『 تواضعوفروتنی 』
❀|🦋 شهید بابائی نمود واقعی تواضع بود. سرهنگ عطایی، یکی از یاران همرزم شهید بابایی، درباره تواضع و فروتنی او چنین می گوید: «شهید بابایی، مسلمانی بسیار متواضع و بدون تکبر بود. بارها دیده می شد که به کارگران ساده پایگاه، مثل باغبان ها، نظافت چی ها و… کمک می کرد. او در آن زمانی هم که فرمانده پایگاه بود، در روزهای عاشورا و ایام سوگواری، عضو ثابت مراسم عزاداری بود. بابایی با پای برهنه در جلوی صف های عزاداران حسینی حرکت می کرد و به نوحه خوانی و مرثیه سرایی می پرداخت. این رفتار و سیره عملی او، باعث شد که شاگردان بسیار خوبی تربیت و به جامعه نیروهای هوایی کشور تقدیم کند.» "
﴿ شـهیدعـــباسبابایی ﴾
#دل_تکونی2 🍂 ← 🍃
#ماه_مبارک_رمضان | #ماه_بندگی
قبری در آسمان بکنید ای فرشتهها
ماهِ شکسته رویِ زمین جا نمیشود
#چگونهزمینتورادرآغوشگرفٺـ..
#یاحیدر🥀
ما قَطَعْتُ رَجآئي مِنْكَ
وَما صَرَفْتُ تَاْميلي لِلْعَفْوِ عَنْكَ
وَلا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبي
امید و آرزویم تویی!
#دعایابوحمزهثمالی
أنا حقاً لا أعرف ماذا تعني «أحبك»
اعتقد أنها تعنی لا تتركنی هنا وحيدا
من حقیقتاً
معنای «دوستت دارم» را نمیدانم!!!
فقط میدانم که يعنی
مرا...اينجا تنها رها مکن...
#مهربان_خدای_من
يَا أَبَانَا؛ اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ
اى پدر؛ براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم...
#سورهیوسفآیه۹۷
شیر در کاسه ما نیست ولی اشک که هست !
ما یتیمان همگی کاسه به دستیم علی...
#یا_امیرالمومنین
#شهیددریادل
وادی عشق بسی دور و دراز است ولی
طی شود جاده ی صد ساله
به " آهی" گاهی . .
دلم خلوتی می خواهد از جنس همان خلوت عاشقانه ای که بعد از آن خدا خریدارت شد..
اشکی که از سر شوق وصال باشد و اجابت زمزمه ی به علیٍ به علیٍ...
بال پروازم می شوی رفیق؟..
سخت محتاجم...
#شهید_محمد_ابراهیم_کاظمی
#شب_قدر
#اللهمالرزقناشهادتفی_سبیلک
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
یاران عاشق ؛
از گوشهی محراب تا خورشيد
با بال خونين دعا رفتند ...
عکاس: آلفرد یعقوب زاده
#نماز_اول_وقت
#سفارش_یاران_آسمانی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_چهل_نهم
بعد از آن خواب عجیب حال روحی ام نامساعد شده بود.
نگران کیان بودم و دستم به جایی بند نبود!
دلم میخواست تماس بگیرم و صدایش را بشنوم ولی امکانش نبود!
صدای اذان صبح که بلند شد به نماز ایستادم .
از خدا التماس کردم کیانم حالش خوب باشد و بلایی سرش نیامده باشد.
بعد ازنماز، پشت پنجره ایستادم و به بارش باران چشم دوختم نم نم می بازید و مرا به یاد خوابم می انداخت.
بارها و بارها خوابم را مرور می کردم.
مشتاق بودم بدانم تعبیر خوابم چه میشود.
وقتی برای بارهزارم خوابم را مرور کردم .
حرفی توجهم را به خودش جلب کرد
(همین آیت الکرسی منو از خیلی از بلاها دور کرده،نگرانم نباش خانوم)
زیر لب باخودم تکرار کردم
_آیت الکرسی آیت الکرسی
همان لحظه با خدا عهد بستم هزارتا آیت الکرسی به نیت سلامتی کیان بخوانم و خدا کیانم را از همه بلاها حفظ کند و سلامت به خانه برگرداند.
انگار با این عهد دلم آرام گرفته بود و ترس لانه کرده در سلول های وجودم،رخت بسته و رفته بود.
**
ده روزی از رفتن کیان گذشته بود.
دلتنگش بودم ولی نگرانش، نه!
بعد آن عهد دیگر نترسیدم،هرلحظه برای سلامتی کیان و دوستانش دعا کردم و اطمینان داشتم خدا هوایش را دارد.
خانم جون به خانه یکی از همسایه ها رفته بود و من در حال جارو زدن حیاط بودم که صدای گوشیام بلند شد
_سلام مامان جان
_سلام عزیزم، خوبی؟چه خبر؟چند روز هم، بیا اینجا،دلمون برات تنگ شده.
من هم دلم میخواست رابطه صمیمانه ای با مادرم داشته باشم و این روزها با او درد و دل کنم و از روزهایی که بدون کیان، سخت گذراندم، بگویم، ولی نمیشد.
هرچه بگویم، رابطه مادرم با کیان بدتر میشود و من هرگز این را نمیخواهم.
_قربونتون بشم.منم خوبم،شما خوبید؟بابا و روهام چطورند؟
منم خیلی دلتنگتونم مامان.چشم یک روز میام اونجا.
_خدانکنه عزیزدلم،خداروشکر اونا هم خوبن!اتفاقا روهام موقع صبحانه گفت، نهار میاد اونجا تا عصر باهم برگردید خونه،میای دیگه؟
_مگه میشه داداش جونم بگه بیا و من بگم نه؟!
شب اونجام.چیزی لازم ندارید براتون بخرم؟
_مگه اینکه بخاطر داداشت بیای دیدن من و پدرت!
_مامان جون این چه حرفیه،شما تاج سر منید،ببخشید اگه کوتاهی میشه!
_روژان جان، هستی اومده دنبالم کاری نداری؟
_نه مامان جانم راحت باش.فعلا.
_بای
تماس را قطع کردم و در آن هوای سرد روی تخت دراز کشیدم و به آسمان چشم دوختم.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_پنجاهم
تماس را قطع کردم و در آن هوای سرد روی تخت دراز کشیدم و به آسمان چشم دوختم.
همه فکرم پیش کیان بود.
با خودم میگفتم(یعنی الان غذاش رو خورده؟اونجا هم هواسرده؟موقع خواب جاش نرم و گرمه؟)
سوالاتم که تمام میشد ،یکی در وجودم میگفت
(مگر او به سفر تفریحی رفته که چنین انتظاراتی داری ،همین که سالمه برو خدات رو شکر کن).
افکار عجیب و غریبم را پس زدم و یاعلی گفتم و از روی تخت بلند شدم و به داخل ساختمان رفتم.
باید خودم را سرگرم میکردم تا فکرهای عجیب و غریب به سرم نزند.
به آشپزخانه رفتم و مشغول آشپزی شدم .
برای نهار ته چین مرغ درست کردم.
شروع کردم به گردگیری کردن خانه،
هرچند خانم جون از آن زن های قدیمی بود که محال بود اجازه بدهد گردو خاکی روی وسایلش بنشیند،
تمیزی خانم جون زبانزد فامیل بود.
دو ساعتی خودم را با کارهای خانه سرگرم کردم.
اذان ظهر شد.
وضو گرفتم و به نماز ایستادم.
مشغول قرآن خواندن بودم که صدای زنگ خانه به گوشم رسید.
سجاده و قرآن را روی میز گذاشتم و با همان چادر نماز به حیاط رفتم و در را باز کردم.
روهام را دیدم که دسته گل نرگس به دست داشت و با لبخند نگاهم میکرد.
بعد از ماجرای زهرا دیگر به خانه ما نیامد وقتی هم که از کربلا برگشت ما به دیدنش رفتیم.
البته تلفنی باهم درارتباط بودیم ولی حضوری نه!
دلم برایش عجیب تنگ شده بود .
روهام اولین حامی من در زندگیم بود.با دیدنش انگار داغ دلم دوباره تازه شده بود از در فاصله گرفتم و او وارد حیاط شد.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی #روژان و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در #فصل_دوم دنبال میکنیم😍💕
😍 #فصل_دوم رمان زیبای
#روژان را در کانال زیبای
زخمیان عشق دنبال کنید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh