eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
ما‌راوصال‌کرب‌وبلا ،گرنصیب‌نیستـ‌... هستیم‌پس‌دخیل‌تو،یا‌سیدالکریمـ✨!
وَ نَجَّیناهُ مِنَ الغمَّ ❣ پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات ❣
🦋🌈🍄☔️ 🌈🦋 🍄 ☔️ 🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید 🦋 باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈 🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣ روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت دلبسته استاد راهش می شود.🌟 💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈 🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در دنبال میکنیم😍💕 😍 رمان زیبای را در کانال زیبای زخمیان عشق دنبال کنید نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 قبل از اینکه پخش زمین شوم .دستم را گرفت با اشاره ابوحسین همه به داخل برگشتند حتی روهام و زهرایی که پشت سرم آمده بودند. _جان کیان. _خ....خون _نترس قربونت بشم بخدا خون من نیست من حالم خوبه .با آستین لباسش خون روی صورتش را پا‌ک کرد _ببین فدات شم ،من صحیح و سالمم خودم را به آغوشش انداختم و زار زدم بخاطر روزهایی که نبود بخاطر زجرهایی که کشیده بودم. _آروم باش زندگیم،آروم باش قربونت بشم.بزار یک دل سیر نگات کنم خانومم .میدونی چقدر دلتنگت بودم.حرف بزن بزار صدات رو بشنوم عزیزم با گریه گفتم _خیلی بدی ،میدونی من تو این مدت چی کشیدم تو نبودت ،میدونی چقدر زجر کشیدم وقتی گفتن شهید شدی ولی اثری ازت نیست ،مردم و زنده شدم وقتی گفتن تشییع نمادین بگیریم. تو نبودی و من جون دادم هرلحظه مرا از خودش دور کرد _کیان بمیره برات.هرچی بگی حق داری عزیزم.ببخش که همسر خوبی واست نبودم.خانومم بسه دیگه با اشکات خون به دلم نکن. اشک هایم را پاک کرد و دستانم را گرفت. انگار با بوسه اش آرامش را به جانم تزریق کرد.زل زدم به چشمانش _دلم برات تنگ شده بود. _منم دلتنگت بودم ولی شرایط یه جوری بود که نمیشد بیام و یا زنگ بزنم.تو بگو چطور از اینجا سر درآوردی؟ _قضیه اش مفصله _بگو میخوام بدونم دستم را گرفت و به سمت پله ها برد و هردو همانجا نشستیم _حالا بگو عزیزم همه چیز را برایش گفتم از خوابی که دیده بودن تا وقتی که در محاصره داعش بودیم تا فرارمان و رسیدنمان به ابوحسین و صیغه محرمیت بین روهام و زهرا و از حمیدآقا که تا الان خبری ازش نشده بود ،البته قضیه مردداعشی ته باغ و سیلی که امروز خورده بودم را فاکتور گرفتم، نمیخواستم حالا که عزیزم را دیده بودم با خاطرات تلخ کامش را تلخ کنم. _روژانم نباید بخاطر من بی لیاقت دستم را روی لبش گذاشتم _حق نداری به خودت توهین کنی ،من بخاطر تو جونمم میدم این آوارگی که چیزی نیست _اگر بلایی سر تو یا حتی روهام و زهرا میومد من هیچ وقت خودم رو نمیبخشیدم. برای اینکه جو را عوض کنم به شوخی گفتم _اومدی تو خوابم گفتی بیا کربلا بریم زیارت !حالامن اومدم شما احیانا نمیخوای به قولت عمل کنی؟ خندید و من کلی قربان صدقه خنده هایش رفتم صدای گریه کودک که بلند شد کیان بلند شد _خانوم اجازه میدی من برم دخترمو بغل کنم و خواهرمو ببینم با خنده گفتم _نگفته بودی دختردار شدی شما دوماهه از من دوری اون وقت دخترت یکساله است.نکنه قبلا سرم هوو آوردی خندید و لپم را کشید _نمیدونستم خانمم انقدر باهوشه و سریع بو میبره. دستم را گرفت بیا بریم داخل تا واست توضیح بدم با هم سمت در ورکدی رفتیم.جلو در دست همدیگر را رها کردیم و وارد خانه شدیم. ابوحسین با خنده گفت _بزن کف قشنگه رو به سلامتی عروس و دوماد همه شروع به دست زدن کردن . دوستان کیان هم کل میکشیدند و شوخی میکردند. زهرا با اشک به کیان چشم دوخته بود .کیان برای یگانه خواهرش آغوش باز کرد. زهرا خودش را به آغوش برادرش انداخت و گریه کرد. زهرا که آرام شد کیان او را از خود جدا کرد و با روهام دست داد و یکدیگر را به آغوش کشیدند .صدای گریه کودک که دوباره بلند شد .کیان به سمتش رفت و او را به آغوش کشید و بوسید _هیس هیس نجلاءی من، نترس عزیزم کودک در آغوش کیان آرام شد و کمی بعد به خواب رفت. ابوحسین به آرامی گفت _این بچه رو از کجا آوردی کیان _دختر دوستم محمده با صدایی که از بغض میلرزید نالید _نزدیکی های خونه اش میکشنشون .وقتی رسیدم همسرش به شهادت رسیده بود،نجلاء هم گریه میکرد ،تو بغل محمد بود. محمد اونو به من سپرد خودش هم تو بغلم من جون داد و شهید شد. با کمک همسایه ها جنازه هاشون رو بردند .فردا تشییعشون میکنند. &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 همه متاثر از اتفاقی برای محمد و همسرش افتاده بود سکوت کردیم و دیگر حرفی نزدیم نجلاء کوچک زیادی بانمک و تو دل برو بود.هرکسی او را میدید قطعا عاشقش میشد. نجلا با کیان خو گرفته بود و فقط در آغوش او آرام بود. کیان یکی از دوستانش را به خانه محمدفرستاد تا چنددست لباس و شیشه شیر و شیرخشک و پوشک نجلا را با خود بیاورد. شب شده بود رهام با اجازه کیان با زهرا به حرم رفتند .میدانستم که فقط بخاطر اینکه من و کیان تنها باشیم چنین کاری کرده اند. آنها که رفتند من و کیان داخل اتاق ماندیم.دوستانش داخل سالن بودند و با ما کاری نداشتند. کیان کنار دیوار نشست .با دست، پایش را نشانم داد _بیا سرت رو بزار رو پام و بگو من نبودم چه کارها کردی؟ از خداخواسته به سمتش رفتم. از اوایل ازدواجمان همیشه وقتی میخواستیم حرف بزنیم من کش موهایم را باز کردم و سرم را روی پایش می گذاشتم یا او سرش را روی پای من میگذاشت این بار هم به یاد قدیم موهایم را باز کردم و سرم را روی پایش گذاشتم. کیان در حالی که موهایم را نوازش می کرد گفت _چند وقت پیش یه آهنگی شنیدم که از متنش خوش اومد و دلم میخواست واسه تو بخونم ولی هیچ وقت فرصتش پیش نمیومد. لبخندی زدم _واقعا!پس لازم شد الان بخونی واسم _چشم همانطور که موهایم را نوازش میکرد،شروع کرد به خواندن. _موهاتو وانکن بانوی مو بلند ماه عاشقت میشه آهسته تر بخند همینقدرش رو بلدم بانوی مو بلند! خندیدم _همینم عالی بود آقای ریش بلند زد زیر خنده _یه وقت کم نیاری؟ به نشانه نه برایش ابرو بالا انداختم که زد زیر خنده. حالا که کیانم سالم بود دلم میخواست زودتر به خانه برگردیم _کیان _جان دل کیان. _میشه فردا برگردیم؟ همانطور که موهایم را نوازش میکرد،شروع به حرف زدن کرد _من هنوز ماموریتم تموم نشده .فردا شما برگردید منم ماموریتم رو انجام بدم برمیگردم. با تصور جدا شدن از او اشکهایم جاری شد. کیان سرم را به سمت خودش چرخاند _گریه نکن عزیزدلم.ببخشید اصلا تو بمون باهم بر میگردیم ولی زهرا و روهام باید برگردند. من جایی واسه تو پیدا میکنم و لی واسه اونها امکانش سخته. _منو از خودت جدا نکن ،هرکاردیگه میخوای انجام بده.راسنی از حمیدآقا خبری نشد ،اتفاقی براش نیفتاده باشه.من خیلی بهشون زحمت دادم. کیان که سعی میکرد نگرانی را از خود دور کند،لبخندی زد _حمید همه رو حریفه نگرانش نباش کم کم پیداش میشه.حمید مثل بادمجون بمه،آفت نداره! هردو خندیدم و هرکدام در دل برای سلامتی او دعا کردیم. صدای گریه نجلا که بلند شد به سمتش رفتم و بغلش کردم . _جانم جانم گریه نکن عزیزم صدای گریه اش قطع نشد که هیچ بیشتر هم شد.درمانده به کیان نگاه کردم _وای چرا ساکت نمیشه ؟ کیان با لبخند پیشم آمد و نجلا را از بغلم گرفت. _عزیزم شما روسریتو سرت کن نجلا رو بگیر من برم ببینم وسایلش رسیده یا نه سریع موهایم را بالای سرم جمع کردم و روسری پوشیدم و چادرم را روی سرم انداختم. نجلا را از کیان گرفتم. کیان از اتاق خارج شد. نجلا همچنان گریه می کرد.دلم به حالش میسوخت فردا قراربود والدینش روی دست مردم عراق تشییع شود و به خانه ابدیشان بروند و نجلا کوچک را در این جهان رها کرده اند. کیان با ساکی که وسایل نجلا درآن بود وارد اتاق شد. نجلا را به او دادم. شما نگهش دار تا من براش شیر درست کنم. مشغول آماده کردن شیشه شیر بودم _نجلایی ببین چه مامان خوشگلی خدا نصیبت کرده .چقدر بهش مامان بودن میاد با تعجب به کیان چشم دوختم _من مامانشم؟! کیان بوسه ای روی گونه نجلا کاشت _اگر موافق باشی میخوام سرپرستیش رو قبول کنم .راستش خانواده محمد و همسرش، همگی سنی هستند.فقط محمد و همسرش بودند که چندسالی میشد،شیعه شده بودند.وقتی بالای سرش رسیدم گفت بچه رو از خانواده اش دور کنم تا عاشق اهل بیت بار بیاد و یک شیعه واقعی بشه.اگر موافق باشی خودم سرپرستیش رو قبول میکنم وگرنه به حمید میسپارم تا با خودش ببره. به نجلا چشم دوختم بچه ای سبزه با چشم و ابروی مشکی و موهای فر مشکی ،زیادی شیرین و خوردنی بود. _من حرفی ندارم اگه تو موافق باشی منم موافقم.همچین بدم نیست یکهو مامان بشم ولی خب جواب مامانم کی میده نمیدونم کیان با شوق خندید به سمتم آمد و مرا محکم به آغوش کشید _من فدات بشم انقدر مهربونی خانومم. جواب مامانت با من. فکر کنم تا الان بخواد سر به تنم نباشه درسته؟ خندیدم _اوهوم او هم خندید .نجلا را بغل کردم و شیشه شیر را بهش دادم. شروع کرد به خوردن و کم کم خوابش برد. &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 زیارت حضرت اباعبدالله🌷 🌹سلام میدهم با پای دل از راه دور ببخش نوکرتان را، بضاعتش اینست 🌹السلام علی الحسین🌷 🌹وعلی علی بن الحسین🌷 🌹وعلی اولادالحسین🌷 🌹وعلی اصحاب الحسین🌷 🌷یک دقیقه🌷 🌺🍃🌷🍃💐🍃🌺 ____🍃🌸🍃____
سلام دوستان به دعاتون احتیاج دارم شدید
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
دعـای هفتمـ صحیفـهـ سجادیهـ به توصیهـ عزیزمون،جهت رفع بیماری ... ان شالله🍃 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
بھ‌سرم‌یادِتُ‌افتادو‌دلمـ‌ریخت‌بِھَم...! نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای گل شوخ که در شیشه گلابت کردند هیچ یادت ز اسیران قفس می آید؟! 💔°. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
تو بِه زِ مَن سرِ کویَت هِزارها داری وَلی بِدان کِه گِدایَت فَقط تورا دارَد(: نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
علیرغم همه توطئه‌ها، بشار اسد با کسب ۹۵ درصد آرا مردمی، رئیس جمهور کشور سوریه باقی ماند. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃🇮🇷🍃 🔴 فقط به عشق حضرت آقا همه می‌آییم ❣حضرت : ✅✅ بنده جداً امیدوارم که با همّت ملت ایران این انتخابات بر خلاف خواسته‌ی دشمن مایه آبروی ملت ایران بشود 💯💯حالا نوبت همت ماست ❣حضرت امام خامنه ای: ✅✅ بنده امیدوارم مردم همت کنند و خدای متعال لطف کند و این انتخابات مایه سربلندی و عزت کشور شود نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مهدی باڪرۍ: ″رأی ندادن″ خودش رأی است؛ رأی بہ اینکه دیگران به‌جای من انتخاب ڪنند! رأی بہ استمرار وضع موجود! رأی بہ حاکمیت اقلیت! پیام اصلے رأۍ ندادن این است ڪہ: «لطفاً سرنوشت مرا شما تعیین ڪنید» ✌😉 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
دعوت_شهدا از برای حضور پُر شور در ۱⃣ : با حفظ شور و شوق انقلابی و حضور در صحنه انتخابات مشت محکم بر دهان ایادی استکبار بزنید.   ۲⃣ : ای مردم در صحنه باشید و افرادی را انتخاب کنید که ثمره خون شهیدان را پایمال نکنند که در این صورت شما مسئول خواهید بود.   ۳⃣ : در انتخابات شرکت کنید که تکلیف الهی است. رأی شما دفاع از اسلام و قرآن است و مواظب باشید به کسانی که برای شهرت و قدرت خود را مطرح ساخته‌اند رأی ندهید.   ۴⃣ : همیشه در صحنه باشید و پا به پای مردم صحنه‌ها را پر نگه دارید و در انتخابات فعالانه شرکت کنید و مواظب دشمنان داخلی و خارجی باشید.   ۵⃣ : مواظب ضربه منافقین باشید. اینها در نهادها، انتخابات در اجتماعات نفوذ می‌کنند و ضربه می‌زنند. امام عزیزمان فرمود خطر منافقین از کفار بدتر است.... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
حسین می‌گفت: در مدت ۱۸ سال اسارت، گاهی هفته‌ها و ماه‌ها در حسرت یک لیوان آب سرد یا یک حمام یا یک دقیقه استفاده از نور آفتاب بودم. راوی: همسر اولین اسیر جنگ تحمیلی خلبان نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
اولین تسبیح از تربت شهید حضرت زهرا (س) هر هفته دو تا سه بار به زیارت قبر مطهر حضرت حمزه عمو‌ی پیامبر(ص) می‌رفتند و به زیارت ایشان مداومت داشتند و تا زمان رحلت این شیوه را ترک نکردند. حتی تعمیر و اصلاح قبر حمزه را نیز انجام دادند. مطابق برخی از منابع علمای شیعه، حضرت زهرا (س) از خاک مدفن آن حضرت تسبیح درست کرده بودند و بعد هر نماز با آن ذکر می‌گفتند. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh