eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
پهلوان ۱۵ساله جبهه‌ها ... کسی که در هفت سالگی بازوبند پهلوانـی کشور را از آن خود کرد، رکوردار چرخ ورزش باستانی بود،۳۰۰ دور در سه دقیقه ... فقط تا قبل از انقلاب هفت مدال طلا و سکه گرفته بود، و با آن سن کم مربـی شده بود و صد نفر زیر دستش آموزش می دیدند... به خاطر اسلام و انقلاب به تمام افتخارات و شهرتش پشت پا زد و شد یک بسیجی ساده که درعملیات بدر با اصابت گلوله توشکا به شکمش به فیض عظیم شهادت نائل آمد. و پیکرش بعد از سیزده سال در کنار برادر شهیدش در ورزشگاه شهدای طوقانی کاشان به خاک سپرده شد. 🌷شهید پهلوان سعید طوقانی🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍چند سالی بود ڪه با محمدحسن هم سرویس بودم و چون مسافت محل سکونت ما تا محل کار تقریبا زیاد بود فرصت مناسبی بود ڪه همدیگر رو خوب بشناسیم... 🍁طی این مدت از اخلاقش لذت میبردم. با اینکه مجرد بود و مسیر سرویس ما هم از مناطق بالا شهر تهران میگذشت، بارها توجه کردم که خیلی تلاش میکرد مسائل شرعی رو تو نگاه به نامحرم رعایت کنه! 🍁رسول همیشه سر به زیر بود و از نگاه به نامحرم إبا میکرد. 🍁ازش پرسیدم تو رسول چی دیدی که فکر میکنی شد عامل شهادتش؟ 🍁گفت: به جرات میتونم بگم دوری از نامحرمش... بین رفقا دائما میگیم این صفت رسول باعث شد شهادت رو از خدا بگیره... 🍁شنیدم از اطرافیان که گفتن: تو صحبت با نامحرم حتی بستگان هم همیشه سرش پایین بود. 🌸به نقل از دوست شهید شهیدمدافع حرم رسول خلیلی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین🌹 شهادت را همه دوست دارند اما زحمت کشیدن برای شهادت را چه؟ شهید شدن یک اتفاق نیست. گلی است که برای شکوفا شدنش باید خون دل بخوری... به بی دردها به بی غصه ها به عافیت طلب ها شهادت نمیدهند. به آنکه یک شب بی خوابی برای اسلام نکشیده. یک روز وقتش را برای تبلیغ دین نگذاشته، شهادت طلب نمیگویند. دغدغه هیأت دغدغه بسیج دغدغه کار فرهنگی دغدغه دست این و آن را گذاشتن توی دست شهدا. دغدغه ترک گناه دغدغه آدم شهادت دغدغه ی شهادت، به حرف که نیست. قلبت را بو میکنند اگر بوی دنیا می داد رهایت می کنند... اگر عاشق شهادتی اول باید سرباز خوبی باشی مطیع باشی و فرمانبردار خوب مبارزه کنی مجروح شوی اما کم نیاوری... درست مثل یاران عاشورایی حسین بن علی (ع) شهادت را به تماشاچی ها نمی دهند. 🍁🌱🍁🌱❤️🌱🍁🌱🍁 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفـتند خـبـر رسـيـد بر مــادر آب از اينـكه گره زدند بر معـجر آب اربـاب عطـش داشـت ولى بـاور كن انـگار نشـد تشـنگى اش بـاور آب افـتاد به دسـت و پـاى سـاقـى حـرم جارى شده خون ز چشـم هاى تر آب سـاقــى كه ننـوشـيـد از آن دُرّ گـران افـتاد چه هـرمـى به دل و پـيكـر آب گـل هاى خــدا ز تشـنـگى پژمردند اى خــاك تمـام كـربـــلا بر سر آب نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
شب جمعست هوایت نکنم میمیرم "مادر" آمد، "کربلا" از رخ نقاب انداخته چشمهایم از غمش چون گُل، گلاب انداخته هر "شبِ جمعه" گدا را با نگاهی میخٙرد پس نگو ارباب، ما را از حساب انداخته یاحسین(ع)....😔💔 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
♥️ حسین جان ... بین من و واژه ها همیشه جنگ است این شد که کمیت شعرهایم لنگ است القصه همین مصرع من را دریاب ارباب دلم برای صحنت تنگ است نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5976656771471639066.mp3
2.86M
شب‌های جمعه می‌گیرم هواتو اشک غریبی می‌ریزم براتو نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
💞بهترین ها را با زخمیان عشق دنبال کنید 💞 به دنبال تو می‌گردم میان کوچه‌ها گاهی عجب طوفان بی‌رحمی‌ست، عطری آشنا گاهی 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 شاخه گل رز را در دستم جابجا کردم و منتظر ماندم هوای نیمه گرم بهاری صورتم را نوازش می کرد رد می‌شد و معلوم نبود کجا می‌رود نگاهی به فواره وسط پارک می کنم کی فکرش را میکرد دختر بهروز خانم میلانی ساقی پارک بشه؟ دختر جلو میاد و بغلم میکنه این اولین نشانه های مصرف کننده بودنش - وای چقدر خوشحالم که میبینمت خوبی؟ - ممنون خوبم دختر کجایی؟ بیا یکم بشین کنارم ،آوردی؟ اشاره به آلاچیق میکنه دلم برای رزهای قرمز توی دستم میسوزه که به این سرنوشته سنگین مبتلا شدن - مواد روبده دستم رو در کیف دستی می کنم برای بار هزارم سر خودم نهیب می زنم جعبه کادو رو به سمتش میگیرم حال اینجا مثل مثلاً ما دو تا دوست هستیم که بعد از سالها همدیگر را دیدیم درحالی... که جعبه را باز میکنه انگار واقعاً هدیه دیده چه بازیگر خوبی !عطر را از جعبه در میاره و بوی میکنه آخر سر هم جعبه و بقیه مخلفاتش رو توی کیفش می‌چپونه . و بوسه ای نمادین به صورت به صورتم می زند و همین بوسه راه بغضم را دوباره باز می‌کنه مردک چشمم را بالا می‌برم که اشکم رو نبینه اگر از کبودی کمربند کامیار ورشکستگی با با نمی‌ترسیدم هیچ وقت به این خفت و خواری راضی نمی‌شم . دختر به توجه به اینکه مثل بچه ها لب بر می چیدم بلند میشه شاخه های گل رو زیر بغلش میزنه و میره من می مونم و صندلی خالی روبروم. اشکام میباره سرم روی میز می ذارم و بلند بلند گریه می کنم هر وقت که مواد پخش می‌کردم حال و روزم همین طوری بود واشکم روان ...پناه داری چی‌کار می‌کنی؟ این پارک را به فضای گندش رو ترک می کنم به اتاق حمله نمی‌کنم سجاد را پهن می‌کنم و دو رکعت نماز می خونم بلند بلند گریه می کنم: الهی العفو خدایا منو ببخش منو ببخش که جونا رو معتاد می کنم ...خدایا منو ببخش نمیدونم چقدر گذشت که روی سجاده خوابم برد ،از خودم بدم میومد که دارم از این پول غذا میخورم با صدای کامیار بلند میشم -پناه ...پناه چشم هامو باز کردم نگاهی می کنم .یک سال با این مرد زندگی کردم شدم ساقی این مرد! - واسه منم دعا کردی؟ -آره -چی گفتی؟ - گفتم کاش بمیری من راحت شم خنده کریحی کرد، انگار باورش نمی شد که جدی گفتم فکر می‌کرد دروغ میگگ ولی من واقعا از تمام وجودم همین دعا رو کرده بودم ،بمیره ... - پناه خیلی دوستت دارم هربار که این حرف رو می زد موهام به تنم سیخ می شد اینقدر از این حرف بدم میومد از این محبت های الکی ...اگه دوستم داشت می تونست کار کنی که من مجبور به اینکه کثافت کاری ها نشم - بلند شو بریم شام بخوریم -نمی‌خورم - بسه دیگه چند وقته درست غذا نمی خوری -آهی نگران شدی - بله چادرم رو تا می کنم که به سمتم برمی‌گره و خیره میشه تو چشمام -امشب قراره مهمون بیاد 🌺🍂ادامه دارد..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 لباس هام رو مرتب می کنم ،دلم می خواست تا می تونم حرصش رو در بیارم .دستی به دامنم می کشم و روسریم رو جلوی آیینه مرتب می کنم .رو می کنه بهم و رژلبی رو بهم می ده ،منظورش رو فهمیدم ولی خودم رو زدم به کوچه علی چپ . -ممنون الان می زارمش تو کیفم می خواست چیزی بگه ولی نگفت ،پشیمون شد فهمید از من آبی گرم نمیشه .پله ها رو پایین رفت . -منتظرتم همین که به پایین رسید صدای زنگ بلند شد و بعدش صدای بم کامیار:پناه بیا پایین توجههی به حرفش نکردم .باز شدن در خبر از اومدن مهمون هایش داشت نمی دونم چرا انقدر زود این برج رو بالا اومدن .صدای پچ پچ هاشون بلند شد ،برای اینکه آبروش جلوی مهمون ها بره آروم به سمت پله ها رفتم و پله ها رو آروم تر از لاک پشت پایین اومدم .کامیار با همون غرور همیشگیش داشت سلام می کرد ،جلو تر رفتم ،سلام نکردم تا اونها سلام کنن .مرد دستش رو جلوم دراز کرد و من بی توجه به دست درازش به سمت زن رفتم و دستی به زن دادم و با سرد ترین حالت ممکن سلام کردم.دو تا زن بودن و دوتا مرد معلوم بود که با هم زن و شوهرن .کامیار که بی توجههی من رو به تذکراتش دید با حرص گفت:بفرمایین . اول از همه جلو افتادم و روی مبل نشستم ،کامیار با حرص بهم چشم غره ای رفت ولی من حتی نگاش هم نکردم و خیاری رو از توی سبد میوه در آوردم و گازش زدم ،خودمم از رفتارام بدم می اومد ولی دلم می خواست حرص کامیار رو در بیارم برا انتقام .بوی خیار حالم رو بد می کردم ولی به زور قورت دادم ،انگار یه سنگ توی گلوم گیر کرده بود ،نمی تونستم قورت بدم .زن ها کنارم نشستن . -خب خودتون رو معرفی نمی کنین؟ -من سهیلام -من پانته آ م -اوهوم از کلمه م جا می خورند و با چشم های گرد خیره می شن بهم : و شما؟ -پناه -اسم قشنگیه فقط سری تکون می دم حتی از اینکه از زیبایی اسمم و سلیقه مامان و بابام خوششون اومد هم چیزی نگفت .حرصشون گرفت .نگاهی به میوه کردم و پرتقالی برداشتم و پوست کندم ولی بوش آزارم داد .بلند شدم و از جمع بیرون رفتم ،احساس کردم سنگ توی گلوم داره بالا میاد در دستشویی رو باز می کنم و تمام مخلفات گلوم رو بالا میارم :من چم شده؟ صدای در زدن های کامیار نشون می داد که یا نگرانه یا می خاد با کل وجودش سرم داد بزنه ،در رو باز کردم .سرم گیج می رفت آروم زمزمه کردم:مگه مجبوری این همه سردی پشت سرهم می لنبونی به قول مامان جون سردیم کرده .کامیار الکی و نگران بهم نگاه می کنه: پناه جان خوبی ...بعد صداش رو پایین میاره و با اخم و تخم میگه:چته تو ؟قاطی کردی؟ از کنارش رد میشم ،مچم رو می گیره:کامیار گفتم از خط قرمزم رد نشو خیره می شم تو چشمام می دونستم بدش میاد پس بیشتر خیره شدم . -پناه منو وحشی نکن -نیستی ؟ می خاست وحشی شه از چشمای به خون نشسته اش معلوم بود . -کامیار جان چی شد؟ -الان میایم تقریبا به جلو پرتم می کنه به سمتش بر می گردم و می گم:هوی چته؟ -پناه فقط از جلو چشام برو -نمی گفتی هم می رفتم به سمت خانم ها رفتم کنار سهیلا نشستم ،سهیلا با نگرانی نگاهی بهم کرد و گفت: خوبی؟ -مشخص نیست؟ این یعنی زود تر برین ،اگه می فهمید ،باور کنین بی ادب نبودم ،اگر چه مامانم هیچ وقت خونه نبود و مامانم زیور خانوم بود ولی می دونستم ادب چیه و با ادب کیه !پرتقالی رو با عشوه بر داشت و پوست کند ،می خواست به من یاد بده که ادب یعنی چی ،پرتقال رو پوست کند و به سمت شوهرش شاهین گرفت:شاهین جان پرتقال ! حالم بهم خورد از این حرکت مسخره اش ،شاهین رو کرد بهش و گفت:نمی خورم سرد و بی روح گفت حتی یه کلمه عزیزمم نچسبوند بهش ،دلم خنک شد به زور جلوی خنده ام رو گرفت ،چشم غره ای بهم رفت .باز هم با عشوه پرتغال خورد . -خوبه آدم برا شوهرش پرتقال پوست بکنه -که ضایع بشه؟ بی توجه به حرفم پرتغالش رو خورد . 🌺🍂ادامه دارد..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
{بسم الله الرحمن الرحیم...
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
دعـای هفتمـ صحیفـهـ سجادیهـ به توصیهـ عزیزمون،جهت رفع بیماری ... ان شالله🍃 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
گفتم از عشق نشانی به من خسته بگو گفت جز عشق حسین هر چه ببینی بدلیست معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
چای .... گاهی فقط یک بهانه است برای دقایقی در کنار هم بودن نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
بال داشتند پریدند  بال ما شکست زمین گیر ماندیم  با جانان هم راز شدند با تن مان ساز شدیم  آنها ماندگار شدند و ما بزودی می‌رویم دست خالی .... ۱۳۶۵ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
✨مهم‌ترین دلیل رفتنش ایمان و اعتقاداتش بود. می‌گفت اگر من و امثال من برای دفاع از حرم نرویم چه کسانی بروند؟ دفاع از حرم بر من مسلمان شیعه واجب است؛ خانم زینب(س) آنجا تنهاست، ما اگر مسلمان واقعی هستیم نباید ایشان را تنها بگذاریم. ✨در مرتبه بعدی هم می‌گفت سوریه برای نیروهای تکفیری مثل در ورودی است، اگر ما این در ورودی را رها کنیم اگر مراقبش نباشیم، یک روزی آنها وارد خانه ما هم می‌شوند. پسرم اصرار داشت که حتما برود آنجا تا پای آنها به خانه ما نرسد. ✨تقریبا سه ماه از رفتنش می‌گذشت و من خیلی دلتنگش بودم، حرف که می‌زدیم گفتم مصطفی‌جان مواظب خودت باش، خیلی دلم برایت تنگ شده که در جواب گفت مادر، من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام می‌شود. ✨باور کنید الان هم با اینکه پسرم شهید شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س) و می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده و بهترین جایگاه را دارد. ✍راوی: مادر شهید نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
هدایت شده از 💚🌹یاس 🌹💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 زیارت حضرت اباعبدالله🌷 💐استوری💐 🌹سلام میدهم با پای دل از راه دور ببخش نوکرتان را، بضاعتش اینست 🌹السلام علی الحسین🌷 🌹وعلی علی بن الحسین🌷 🌹وعلی اولادالحسین🌷 🌹وعلی اصحاب الحسین🌷 🌺🍃🌷🍃💐🍃🌺 ____🍃🌸🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدئوی کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس طی جلسه‌ای در کشور عراق نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔶یک دعوتنامه‌ی خاص🔶 🔵دخترمان تازه به دنیا آمده بود. یک روز گفت: همه کارها برای اشتغال و زندگی در یک کشور اروپایی هماهنگ شده و با درخواستش برای رفتن به سوریه هم موافقت شده است. مردد بود کجا برود؟! پس از چند روز گفت: خیلی فکر کردم دیدم اگر روزی برسد که من یک هفته مراسم حاج منصور نتوانم بروم، نمی‌توانم زنده بمانم، من متعلّق به این جبهه هستم، نمی‌خواهم در جبهه‌ی دیگری حتّی برای یک زندگی معمولی بروم. تصمیم خیلی سختی بود ولی او تصمیم خودش را گرفته بود. تصمیمی که محمّدجعفر را در زمره‌ی ابرار کرد. گفت: نمی‌شود، حضرت زینب برایم، دعوتنامه بفرستد و بعد من به اروپا بروم! 🔹راوی:همسر شهید نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh