eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
11هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💞بهترین ها را با زخمیان عشق دنبال کنید 💞 به دنبال تو می‌گردم میان کوچه‌ها گاهی عجب طوفان بی‌رحمی‌ست، عطری آشنا گاهی 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 حالا پناه خوشبخت ترین آدم دنیا بود ،خیره می شم به برگه روبه روم که روش به لاتین کلماتی رو نوشته بود ،برگه رو بغل می کنم و نفس عمیق می کشم .احساس میکنم که همه شهر داره بهم میخنده ،گوش کنین صدای قهقه اش شنیده میشه .عابر پیاده بهم می خندید ،ایستگاه اتوبوس می خندید ،سوار ماشین می شم و ماشین رو روشن می کنم .امروز شهر چقدر قشنگه !چقدر مردم مهربون شدن .ماشین رو پارک می کنم وارد خونه میشم ،در رو باز می کنم ،شوکت خانوم غذا درست می کرد ،عطر کره حیوانی لابه لای برنج زعفرونی آدم رو مست می کرد ولی حال من رو بد ،نگاهی به شکمم کردم ،احساس می کردم هنوز پا در نیاورده لگد می زنه .سر خوردن پاهای کوچلوش رو احساس می کردم . -سلام پناه خانوم -سلام شوکت خانوم -آزمایشتون چطوری بود؟ -خدا رو شکر چیزی نبود شیطون نگام کرد و مثل پسر بچه ای بازیگوش گفت:هیچی ..هیچی؟ -هیچی ..هیچی نمی خواستم فعلا کسی بفهمه مگه اینکه عزیز مامان بزرگ بشه و هیچ راه انکاری نمونه .لباسم رو در آوردم .آروم روی مبل نشستم ،کامیار هنوزم از دستم عصبانی بود ،اگه می فهمید امروزم قصد دارم جلوش وایستم ،حتما می کشتم . -خانوم بیاین ناهار بخورین جلوی آیینه اتاقم می شینم ،چهره نو شده ام رو بر انداز می کنم .مامان پناه ،خنده ای به مامان پناه بودنم می کنم ...اگه دختر باشه اسمش رو می زارم ...چی بزارم ؟... می زارم آرزو چون تو این سیاه چال من شده بود تنها آرزوم ،می زارم ارمغان چون ارمغان شادی رو بهم داده بود .اگه پسر بود می زارم امید ،چون تنها امیدم بود .برگه آزمایش بر می دارم و توی کشو می چپونم ،نمی دونستم خوشحالیم رو چطوری بروز بدم نمی دونستم این جیغم رو چطوری خارج کنم که کسی نفهمه پناه میلانی حامله اس؟ شوکت خانوم چایی رو جلوی منو کامیار می زاره ،کامیار نگاهی بهش می کنه و می گه:مرخصی شوکت خانوم -چشم آقا وسایلش رو برداشت و با عجله به سمت در خروجی رفت شاید فهمید اوضاع خرابه ،در بسته شد ،کامیار گوشیش رو روی میز گذاشت .بلند شدم به سمت پله ها رفتم . -محموله جدید رسیده از پله ها بالا رفتم و حالا رسیدم به پله آخر ،نمی خواستم بچه م ببینه مامانش ساقیه . -خب -خب؟ -من دیگه پخش نمی کنم -یعنی چی ...پناه من حوصله ندارما ...اعصاب منو بهم نزن هنوز از دستت عصبیم بابت مهمونا -همین که گفتم صدای قدم های خشمگینش رو شنیدم که به سمتم می اومد پا روی پله ها چوبی می کوبید . -حالا برا من تعیین تکلیف می کنی روبه روم وایستاد و سینه اش رو ستبر کرد . -بکنم چی میشه ؟ -سفته بابات رو می زارم اجرا -تو جرات نداری نزدیک کلانتری بری -اونوقت چرا؟ -چون قاچاقچی موادی -کو مدرک؟ -من -شهادت یه نفر اونم زن؟ ساکت شدم ،دیگه چیزی نگفتم .انگار دوباره لال شدم و زبونم رو بریده باشن . -تویی که مواد پخش می کنی نه من اعصابم ریخت بهم حس بچه ای رو داشتم که سرم شیره مالیده باشن . -تو انقدر بز دلی که همیشه پشت همه قایم می شی یه بار پشت بابات یه بار پشت زنت ..اسم خودتم گذاشتی مرد؟ نقشه ام گرفت غرورش رو خرد شده دید ،فهمید که نباید با دم شیر بازی کنه . -دهنتو می بندی یا ببندم -چیه ؟ بهت بر خورد؟ به سمت پله ها رفتم ،جلو اومد ،دستش دوباره به سمت کمربندش رفت :زبونت رو کوتاه می کنم کمربندش رو بالا برد ،دستم رو محافظ سرم می کنم و دست دیگه ام رو محافظ شکم و بچه ای که دلش حیات می خواست .کمربند بالا رفت ،بی اراده به عقب تر رفتم که زیر پام خالی شد و صدای جیغ خودم و صدای بلند پناه کامیار ...! 🌺🍂ادامه دارد..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 سرم رو توی بالش بیمارستان فرو کردم تا هق هقم رو تنها بالش بشنوه .حالم خراب بود خیلی خراب تو چند دقیقه تموم آرزوهام ،تموم باورم دود شد و جلوی چشمم رفت هوا ...هر چقدر گریه می کردم آروم نمی شدم .پرستار توی اتاقم اومد . -پناه خانوم چطوره ؟ مثل بچه ای که ترسیده باشه گریه می کردم ،مثل بچه ای که تنها اسباب بازیش رو از دست داده باشه .دلم می خواست اون نخودی که تو شکمم بود حالا یکم تکون می خورد ،دلم می خواست آرزوم یا ارمغان و امیدم یکم برا دلخوشی مامانشون تکون بخورن ولی حیف هیچ خبری از اون رویا ها نبود هیچی ...هیچی ... کامیار وارد اتاقم میشه ،مثل شیری که قصد حمله داشته باشه بلند شدم و سرش جیغ زدم :برو بیرون ..میگم گمشو بیرون ...برو بیرون نمی خام ببینمت گلدون کنار دستم رو بر می دارم و مثل کسی که هاری گرفته باشه به سمتش پرت می کنم:بیرون ...برو بیرون بلند بلند جیغ می زدم و گریه می کردم ،پرستار بیچاره نمی دونست چی کار کنه که آروم بشم رو کرد به کامیار و با عصبانیت گفت:برو بیرون دیگه آقا .کامیار بی حرف بیرون رفت .پرستار به سمت بیرون می ره که مچش رو میگیرم:زنگ می زنی داداشم بیاد دستش رو از دستم بیرون کشید و مهربون نگام کرد :شماره شو بده دوباره روی تخت دراز میکشم .زار زار مثل مادر مرده ها گریه می کنم .این بار می زارم صدای گریه ام بلند بشه و تمام این بیمارستان بفهمن من آرزوم رو از دست دادم .من داشتم با بچه ام دوباره امید زندگی پیدا می کردم خدا چرا تنها امیدمو گرفتی .زانو هامو بغل می گیرم و سرم رو روی زانو هام می زارم .ای کاش زنده بودی آرزو جونم .مونده بودم که سیسمونیو آبی بگیرم یا صورتی ،موهای طلایی دخترمو دم اسبی ببندم یا ببافم .تن پسرم جلیقه کنم یا کت ! داشتم دستش رو می گرفتم و می برم خونه دایش .من از این دنیا تنها حقمو می خواستم بچه مو همین ! می خواستم روی گونه اش بوسه ای بکارم و اون با لثه های بی دندونش بهم بخنده و من بغلش کنم و قربون صدقه اش برم .ازت بدم میاد کامیار ،این بار جیغ می زنم :ازت بدم میاد کامیار ...ای کاش بمیری این بار دکتر با خشم وارد اتاقم می شه و با غیض به مادر ماتم زده نگاه می کنه:بسه دیگه شورشو در آوردی مثل بچه ها لب می چینم و دوباره گریه م می گیره ،شونه های ضعیفم می لرزه ،زانو هامو محکم تر بغل می کنم و دوباره زار می زنم . -من آرزومو می خوام ای کاش می شد عین بچگی هام دندونم رو زیر بالش بزارم و فرشته مهربون برام هدیه بیاره . روی تخت دراز می شم .ملاحفه رو روی سرم می کشم ،صدای بم و مهربون پاشا گوشام رو تیز می کنه . -پناه ...آبجی چی شده؟ دکتر و پرستار می رن بیرون این رو از قدماشون می فهمم و کفش های تق تقیشون .پاشا جلو میاد ملحفه رو کنار میزنه . -پناه چی شده؟ رنگش پریده بود معلوم نبود پرستار چی گفته بود .در بغلش می افتم و بلند بلند گریه می کنم و با بهت فقط آغوشش رو مکانی امن برای گریه من می کند . 🌺🍂ادامه دارد..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
اسلام‌علیك‌یا‌حجة‌الله‌علیٰ‌خلقہ🌿
دستم گرفته ای و رهایم نمیکنی اِنّی اُحِبُّ، حضرت محبوبِ من، حسین...
🌹شهید نوژه را ببشتر بشناسیم🌹 👈۱۸ تیرماه ۱۳۵۹، سالروز كشف و خنثي سازي كودتاي نوژه 🌹  شهيد است نه نام كودتا! 📅۱۹ تير ماه سال ۵۹بود كه خبر كشف و خنثي سازي يك كودتاي نظامي كه قصد براندازي نظام نوپاي جمهوري اسلامي را داشت و اتاق جنگ آن در پايگاه هوايي خلبانشهيد محمد نوژه بود، منتشر مي شود. بر اساس اين اخبار تعداد زيادي از ارتشياني كه عمدتاً نيروهاي كلاه سبز بودند و با پيروزي انقلاب از ايران گريخته و بعداً با كمك دولت عراق به صورت قاچاقي وارد كشور شده بودند، قرار بود با هماهنگي عناصري كه هنوز در ارتش ايران حضور داشتند تحت حمايت دولت ايالات متحده و دولت عراق، با حمله هوايي به بيت امام و دفتر رياست جمهوري و مجلس و چند نقطه مهم ديگر در كشور و واگذاري حكومت به شاپور بختيار دست به كودتاي نظامي بزنند. 👈 اين كودتا به خاطر آن كه فرماندهي آن در پايگاه نظامي اي با نام شهيد نوژه بود به كودتاي نوژه معروف گشت. 💥💥نسل جديد شايد از اين كودتا فقط نام آن را مي شناسند و شايد ندانند كه نوژه نام يك شهيد است! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مدافع حرم «رضا صفدری» که برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) عازم سوریه شده بود، حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید. این شهید عزیز اهل شهرستان میانه بود که پیکر پاکش (شنبه) ۱۹ تیر در شهرستان میانه، میدان ورودی شهر، بر دستان هم شهری‌هایش تشییع و به خاک سپرده خواهد شد. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔰عنایت امام رضا (ع) به شهید عباس کردانی مادرم به شدت مریض شده بود. خیلی هم انسان با خدایی بود. برای تشییع جنازه اش پنج هزار نفر آمده بودند. خیلی برای شفایش دعا کردم. نه تنها من، خیلی ها دعا می کردند. هر چه از امام رضا (ع) خواستم حالش بدتر می شد. با خودم گفتم: نکند مادرم گناه کبیره ای کرده که دعاها در حقش اثر نمی کند. یک شب امام رضا (ع) را در صحن گوهر شاد دیدم که بالای تختی نشسته بود. با گلایه گفتم: آقا! چرا مادرم را شفا ندادی؟ فرمود: بیا بالا. رفتم کنارش. فرمود: تو شفای مادرت را می خواستی یا شفاعتش را؟ یک لحظه ماندم چه بگویم. تا آخر قضیه را گرفتم. گفتم: نه شفاعتش را می خواهم. اشاره کرد به مادرم که در صحن بین دو زن نشسته بود، فرمود: برو مادرت را ببین. دیدم مادرم بین دو خانم نشسته بود. یکی حضرت زهرا (س) بود و دیگری حضرت مریم . گفت: این دو نفر مرا شفاعتم کردند. بهم گفت: به بچه ها بگویید برایم گریه نکنند. چیزی هم برایم نفرستند، من این قدر وضعم خوب است که نمی دانم آن خیرات را چه کارشان کنم. دیگر راحت شدم. راحت راحت. 🗣راوی: مسعود اویسی به نقل از شهید عباس کردانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
حاج آقا پناهیان مۍفرمایند ڪہ تجربہ بهم‌ یا‌د داده‌ ڪہ براۍ‌ اینڪہ‌ طلب‌ شهادت‌ ڪنۍ ‌نباید بہ گذشتہ خودت‌ نگاه ڪنۍ..راحت‌ باش! نگران‌ هیچۍ نباش! فقط‌ مواظب‌ این‌ باش‌ ڪہ شیطون‌ بهت‌ نگہ تو لیاقت‌ شهادت‌ نداری...! ! نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
"لَتُغِرْبَلَنّ ثُمَّ لَتُغِرْبَلَنّ ثُمَّ لَتُغِرْبَلَنّ" غربال می‌شوند ؛ سپس غربال می‌شوند ؛ سپس غربال می‌شوند ؛ اول دانه درشت‌ها ؛ بعد ریزها و ریزترها ؛ امام‌جواد‌ع؛الغیبه،شیخ‌طوسی‌ص۳۴۰🌱!
السلام علىٰ باب المُراد، محمد الجواد🖤'
رد کبوتران را که گرفتند؛ به پیکر جواد الائمه رسیدند... کبوتران! سایه افکن ِ پیکر پاک حضرت بودند... اما ! در کربلا؛ ردّ تیر و نیزه ها را گرفتند ! جز زخم و جراحت بر پیکر حسین ندیدند...! ابن الرضا گوشه ي حجره افتاده مسموم شده و تشنه جان داده كبوتران بال و بَر جِسمش گشودند اين كبوتران در كربلا نبودند... 🖤!
"مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الْمَوارِدَ أعْیَتْهُ الْمَصادِرُ" هرکس موقعیت‌شناس نباشد،جریانات، او را مى‌رباید و هلاک خواهد شد.... امام‌جواد‌ع؛بحار‌الانوار،ج۶۸ص۳۴۰🌿!
❲هرکس،دلش‌بھ‌زلفِ‌ڪسۍمیخوردگِرھ❳‌' نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
مداحی برا امام جواد.mp3
12.22M
" رو خاک حجره داره میلرزه °•.' نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
حاج_محمود_کریمی_جوون_امام_رضا_می.mp3
8.57M
" جوون امام‌رضا میخونه، کجایی مادر من ! •°' نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
باب‌المرادشمایید! وقتۍ‌ازلابھ‌لاۍآدم‌هاۍ‌تکثیرشدھ؛ دستـِ‌یکۍرامیگیریدوبھ‌مرادمۍرسانید' ماجده‌محمدی ! نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
حسن آقا هر موقع که روز های آخر هفته به محل میرفتند به بهانه جلسه حلقه صالحین برای بچه های محل هدیه تهیه می کردند، اعم از خوراکی، هدیه مادی و... ایشون پنجشنه غروب ها در محل جلسه حلقه صالحین برگذار می کردند و تا قبل از اذان مغرب همراه با بچه ها قرآن تلاوت می کردند و همینطور آن ها را به حفظ قرآن تشویق می کردند و موقع اذان مغرب هم نماز جماعت بر پا می کردند، حسن اقا به این معتقد بودند که تنها راه رسیدن به سعادت از راه قرآن و اهلبیت به دست می آید به همین خاطر بچه هارا به قرائت و حفظ، قرآن و احادیث ائمه تشویق می کرد و هدف این بزرگوار از انجام این جلسات همین بود. 🌻شهید حسن رجایی فر🌻 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
حاصل خیز میشود خاک دلم با یک نگاه خورشید... برادر شهیدم محمد مهدی خورشید من تویی بر خاکِ بی حاصلم بتاب امروز میخواهم بذر بندگی را کاشت کنم... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌷شهید مصطفی صدرزاده در يادداشتى به دوستان بسیجی خود مى‌نويسد: چه مى‌شود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهيان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد. فکرش را بکن! راه مى‌روى و راوی مى‌گويد: اینجا قتلگاه شهید رسول خليلى است، یا اینجا را که مى‌بينى همان جایی است که مهدی عزیزی را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا شهید شد. یا مثلاً اینجا همان جایی است که شهید حيدرى نماز جماعت مى‌خواند. شهید بيضائى بالای همین صخره نیروها را رصد مى‌كرد و کمین خورد. شهید شهریاری را که مى‌شناسيد؟ همین جا با لهجه آذری برای بچه‌ها مداحی مى‌كرد. یا شهید مرادی، آخرین لحظات زندگى‌اش را اینجا در خون خودش غلتیده بود. یا شهید حامد جوانى، اینجا عباس‌وار پر کشید. خدا بیامرزد شهيد اسكندرى را، همینجا سرش بالای نیزه رفت. شهید جهاد مغنيه، در این دشت با یارانش پر کشید. عجب حال و هوایی مى‌شود کاروان مدافعین حرم ... عجب حال و هوایی ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
17.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج‌محمدرضاطاهری دوباره دلی که امام رضاییِ زائر دو تا گنبد طلاییِ •°'
مسلم علاقه زیادی به قرآن داشت و هر شب پس از نماز عشاء، سوره واقعه را تلاوت می‌کرد و پس از نماز صبح زیارت عاشورا و سوره حشر را می‌خواند، همچنین پس از هر نماز، آیت الکرسی، تسبیحات حضرت زهرا، سه بار سوره توحید، صلوات و آیات دو و  سه سوره طلاق را حتماً تلاوت می‌کرد. تاکید ویژه‌ای به نماز شب داشت و اگر نماز شبش قضا می‌شد می‌گفت: شاید در روز گناهی مرتکب شده‌ام که برای نماز شب بیدار نشدم. در مدینه و روبروی گنبد حرم حضرت رسول (ص) بحث رفتن به سوریه را مطرح کرد و جواب من را خواست، قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: گر جوابت منفی باشد باید فردای قیامت جواب حضرت زینب (س) را بدهی، من هم در جواب گفتم: رضایت دارم بروی و ان‌شاءالله صحیح و سلامت برمی‌گردی اما وی تاکید داشت که شهید می‌شود. 💐شهید مسلم ‌خیزاب💐 راوی: همسر شهید نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
می‌گفت : نمی‌توانم بی‌ وضو باشم حتی پیش از خوردن غذا وضو می‌گرفت آسایش را ، با خدا بودن می‌دانست ... ۴۱ثارالله نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh